|

فاجعه در گهواره

عبدالرحمن نجل‌رحیم- مغزپژوه

همان‌طور که انتظار می‌رفت، بحران اجتماعی ـ اقتصادی ناشی از همه‌گیری کرونا به رشد نابرابری اجتماعی، شکاف بین فقیر و غنی در همه جوامع تحت اداره نظام سرمایه‌داری دامن زده است. در این میان بیشتر آسیب‌های غیرقابل‌جبران به جمعیت کودکان در حال رشد جامعه وارد می‌شود. بنا بر گزارش یونیسف، با توجه به بحران اقتصادی- اجتماعی موجود، تخمین زده می‌شود تا انتهای سال مسیحی ۲۰۲۰، تعداد کودکان دنیا که در خانوارهای فقیر زندگی می‌کنند به ۸۶ میلیون نفر برسد. بدیهی است که در شرایط فقر و فلاکت، دسترسی کودکان به غذا، بهداشت و آموزش مناسب ممکن نباشد و محیط پرورشی آکنده از استرس، آزار و اذیت، خشونت و استثمار شود و شرایط غیرانسانی بر آن حاکم شود. هم‌اکنون، دوسوم کودکان جهان، در حالی که خانواده‌هایشان امکان ایستادگی در مقابل شوک اقتصادی موجود را ندارند، از هر نوع امکان دسترسی به حمایت‌های اجتماعی نیز محروم هستند و در چرخه معیوب فقر و فلاکت دست و پا می‌زنند. البته این فاجعه در کشورهای پیرامونی فقرزده، جنگ‌زده، آواره و حاشیه‌های مهاجرنشین دردناک‌تر و شرم‌آورتر است. با نگاهی به چند دهه پرتلاطم داخلی، انقلاب، جنگ، نابسامانی و اوج‌گیری نابرابری اقتصادی ـ اجتماعی، شکاف عمیق بین فقیر و غنی، افزایش فقر در میان کودکان کشور ما نیز تأسف‌بار است. تعداد کودکان کار فقیر ما چنان افزایش یافته که افتخار ما این است که یکی از آنها سر از فستیوال فیلم ونیز درآورده و تأسف‌بار اینکه به علت ابتلا به کرونا نتوانسته جایزه طلایی به عنوان بازیگر نوظهور را شخصا دریافت کند! اما این گفته‌ها درباره کودکان کار و تبلیغات درباره آن با اهداف متناقض و گاه مخرب، شاید همه تکرار مکررات باشد. اما در این فرصت می‌خواهم از فاجعه دیگری سخن به میان آورم که آن را «فاجعه در گهواره» می‌نامم. ما اغلب به قول معروف وقتی کودکان را آدم به حساب می‌آوریم و از آسیب‌پذیری آنها صحبت می‌کنیم که به راه افتاده و زبان باز کرده باشند و بتوانند خود را به عنوان فردی تقریبا مستقل درون خانواده مطرح کنند. در این سنین است که اغلب نگران تغذیه خوب، آموزش و تعلیم و تربیت آنها می‌شویم. در همین سنین هم هست که در جامعه سرمایه‌سالار حجم نیازهای کالایی کودک در همه زمینه‌ها افزایش می‌یابد و تأمین آنها در خانواده‌های فقیر دشوارتر می‌شود. شاید به همین علت است که اغلب خانواده‌ها کمتر نگران اهمیت آسیب‌های قبل از این دوران هستند، مگر متوجه شوند که کودک به‌موقع راه نمی‌افتد یا زبان باز نمی‌کند. اما پژوهش‌های جدید به ویژه در مغزپژوهی اجتماعی نشان می‌دهد که آسیب‌های سنین پیش‌زبانی فاجعه‌بارتر و هولناک‌تر از دوران زبانی هستند. این سنین بحرانی پیش‌زبانی شامل ماه‌های اولیه بارداری در رحم مادر تا یک‌سالگی بعد از تولد می‌شود. البته پدیدارشناسان به آن دوران رشد بیناسوژه‌ای اولیه می‌گویند. یعنی از زمانی که مغز جنین به عنوان عضو ارتباط‌دهنده انسان با بدن خود و دیگری (مادر)، به عبارتی عضو شخصیت‌بخش انسان وارد کارزار می‌شود. یعنی وقتی جنین با ادراک و حرکت با محیط پیرامونی خود در ارتباط قرار می‌گیرد و رابطه بین جنین و مادر یکی از پیش‌شرط‌های رشد مغزی و ذهنی کودک می‌شود. در انتهای ماه سوم حاملگی، جنین فعالیت حرکتی بارزی از خود نشان می‌دهد و برای اولین بار بند ناف خود و بدنش را لمس می‌کند و مایع آمنیوتیک را بلع می‌کند. با رشد عضو دهلیزی ـ تعادلی در مغز، قدم‌های مادر، اولین گهواره آرامش‌بخش جنین می‌شود. جنین در پنج‌ماهگی به صدا واکنش نشان می‌دهد، در هفت‌ماهگی شنوایی‌اش کامل می‌شود و در فضای درون‌رحمی، ادراک لمس و صدا و پژواک (رزونانس) بین ادراک و کنش، آغازگر اولین تجربیات و شکل‌گیری حافظه بدنی و پنهان از آگاهی می‌شود. به همین علت نوزاد بلافاصله پس از تولد صدای مادر و صدای ضربان قلب او، ملودی و ریتم کلام مادر را تشخیص می‌دهد و حتی ملودی گریه کودک، پس از تولد، شباهت به خصوصیات موسیقایی زبان بومی دارد. در این میان واضح است که واکنش‌های شدید ناشی از استرس در مادر در شرایطی چون بمباران شهرها هنگام جنگ، بتواند جفت را برای ورود هورمون‌های ناشی از استرس مادر گذرپذیر کند و این هورمون‌ها بر مغز در حال رشد کودک تأثیرات عمیق بر جا بگذارد. شواهدی وجود دارد که بسیاری از واکنش‌های خلقی عاطفی چون ترس و خشم‌های بی‌دلیل در بزرگسالی از آثار حافظه بدنی عاطفی برجامانده از این دوران اولیه است. البته اغلب اوقات ناپیدایی منشأ این حافظه‌های دور و اولیه موجب بروز نظریه‌های روان‌کاوانه متافیزیکی و غیرتجربی می‌شود. اما شکی نیست که تأثیرات بدن مادر به عنوان اولین محیط کودک، نتایج بارزی در رشد مغز و رشد شخصیت او به جا بگذارد. پس از تولد، تا یک‌سالگی رابطه بیناجسمانی و عاطفی بین کودک و مادر و سپس پدر و دیگران وارد مرحله جدیدی می‌شود و نوزاد با زیست جهانی گسترده‌تری روبه‌رو می‌شود. معنا از درون قصدمندی کنش‌ها و ادراک متقابل در رابطه عاطفی ـ اجتماعی از طریق اشارات عاطفی بدنی بیناسوژه‌ای زاییده می‌شود که بدن‌مندی ذهن را ممکن می‌کند. این تجربیات گران‌قدر دوران اولیه کودکی بر لایه‌های حافظه‌ای پنهان و عمیق قبلی استوار می‌شود و ایهام رفتار عاطفی و خارج از دسترس آگاهی آشکار را باعث می‌شود که هر عاقل دانشمندی از درک منشأ آن ناتوان می‌ماند. مطالعات جدید نشان می‌دهد عواملی چون جنگ، فقر، قحطی، بلایایی چون همه‌گیری کرونا در نظام‌های ناعادلانه که باعث اختلال در اولین تجربیات عاطفی ـ اجتماعی از تولد تا یک‌سالگی شود، اثرات بسیار بزرگی در عمق شخصیت و خلق و خوی انسان در نسل‌های مختلف بر جا خواهد گذاشت. به عنوان مثال کسانی که در میانه جنگ هشت‌ساله بین ایران و عراق، در مناطقی پا به دنیا گذاشته‌اند که خانواده آنها به ویژه مادرانشان در استرس و اضطراب و نگرانی و آشفتگی ذهنی به سر می‌برده‌اند، ممکن است هم‌اکنون در دهه سوم زندگی خود دچار اختلالات خلقی ـ عاطفی ازجمله حملات اضطرابی ترس، اضطراب و خشم بی‌دلیل، با منشأ نامعلوم و گنگی باشند که ریشه در تجربه‌های ناشی از وقایع در رحم مادر یا سال اولیه زندگی آنها در دوران جنگ داشته باشد. فاجعه‌بار است که این صفات اپی ـ ژنتیکی ناشی از تجربیات اولیه زندگی می‌تواند تا چند نسل قابل انتقال باشد. البته چون این نوع پژوهش‌ها، سودی نصیب صاحبان سرمایه و قدرت‌مداران نمی‌کند، بازار پرطرفداری نیز ندارد. به همین علت است اگر در کشور ما پژوهش‌های نیمه‌کاره، بی‌سرانجام و غیردقیقی هم در این زمینه انجام شده باشد، باید به صورت رساله‌های دانشجویی سرهم‌بندی‌شده در حال خاک خورده‌ شدن در زیرزمین کتابخانه‌های دانشگاه‌ها باشد. ولی با همین دانش محدودی که از پژوهش‌های انجام‌شده در دنیا داریم، باید آگاه باشیم که ممکن است چنین فجایعی در زندگی انسان در گهواره رحم مادر یا در یک‌سالگی اول زندگی هم رخ دهد.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها