اصلاحطلبی اجتماعی، ضرورتی برای عبور از موانع تاریخی
عباس دارایی
مطالب متعددی درباره موانع اصلاحطلبی در ایران نوشته شده است و عمدتا در زوایای مختلف در این مطالب سعی شده تا عواملی را که باعث شکست اصلاحطلبی در ایران میشود، بررسی کنند اما کمتر پیش میآید به دستاوردهای جنبشهای اصلاحی صد سال اخیر اشارهای شود و عمدتا نگاهها به واکاوی شکستها و موانع است. اصلاحطلبی در ایران همواره تولید، مسدود و بازتولید شده و این یک چرخه تکراری در150 سال اخیر بوده است اما اصلاحات را اگر یک پروسه اجتماعی در نظر بگیریم متوجه میشویم که اگرچه در حوزه سیاسی همواره بنبستهایی در مسیر اصلاحات ایجاد شده و عمدتا حاکمیتها و ساختارها در طول150 سال اخیر به انحای مختلف در مسیر مانع تراشی کرده یا ساختارها اصلاحگریز بوده و معتقد به اصلاحات نبودهاند اما در حوزه اجتماعی دستاوردها قابل کتمان نیست و بالاخره پروسه نیمبند اصلاحطلبی در ایران دستاوردهایی داشته است. مروری بر این 150 سال نشان میدهد که در دل هر انسداد سیاسی یا نارضایتی سیاسی اصلاحطلبی شکل گرفته و لزوما تداوم نیافته است و همواره از دل دولتها یا جریانات اصلاحی جریانات یا دولتهای تندرو و بیاعتقاد به اصلاحات ظهور کردهاند که سعی در تخطئه اصلاحات داشتهاند و این امر عینی و ملموستر از هر گمانه دیگری است. اصلاحات قائممقام فراهانی، امیرکبیر، جنبش مشروطه، رفتارها و حرکات ملیگرایانه دکتر مصدق و نهایتا جنبش اصلاحات در خرداد 76 همه از دل وضعیتی شکل گرفتهاند که یا انسداد سیاسی بوده یا بهواسطه نارضایتیها گشایشی شده و جنبشی شکل گرفته اما لزوما منتج به نتیجههای ایدئال نشدهاند ولی عموما تأثیرات خود را بر جای گذاشتهاند. به عنوان مثال مشروطه گرچه در دل آن رضاخان تولید شده و به بنبست خورد اما ظرفیت قانونگذاری و تشکیل مجلس شورای ملی بهعنوان یک دستاورد عظیم را نمیتوان نادیده گرفت که در طول یک قرن گذشته ایران را در قیاس با سایر کشورها پیشتاز قانونگذاری کرده است. در دوم خرداد نیز یک جنبش اصلاحی شکل گرفت که از دل نارضایتیهای ناشی از سیاستهای اقتصادی و انسداد سیاسی دولت سازندگی دوم خرداد با مشارکت مردم شکل گرفت، زیرا برنده انتخابات دوم خرداد با گفتمانی تازه مباحثی را مطرح کرد که بینظیر بود و هواخواهان زیادی پیرامون خود جمع کرد. این جنبش گرچه در سال 84 به بنبست خورد اما توانست موضوعاتی را برچیند که تا 76 بهعنوان تابویی در این کشور دستنیافتنی بودند. اگر افشای قتلهای زنجیرهای را تنها دستاورد دولت هشتساله خاتمی بدانیم، از آن بهعنوان یک ظرفیت اصلاحی باید یاد کنیم که باعث شد نهادهای غیرپاسخگوی دولتهای گذشته را به روندی سوق دهد که به افکار عمومی پاسخ دهد، هرچند این روند یک روند نیمبند باشد اما نمیتوان دریچه اصلاحی هشتساله را بهراحتی نادیده گرفت. در دوره اصلاحات یک دگرگونی دموکراتیک صورت گرفت که رشد فزاینده نهادهای مدنی، فعالشدن گرایشهای سیاسی، رشد روزنامهنگاری غیرحکومتی و فعالیت زنان در عرصههای اجتماعی و سیاسی همه از نشانههای دگرگونی دموکراتیک در دولت اصلاحات بود. هرچند در این دوره هشتساله یک دوره گذار به دموکراسی محض شکل نگرفته و در 84 با پایان خاتمی ابتر ماند، اما در دل اجتماع ماند و پس از 12 سال امروز حتی سنتیترین اصولگرایان نیز سعی میکنند با ادبیاتی با مردم سخن بگویند که اصلاحطلبانه است و این دستاورد غیر قابل انکار است. اصلاحات زمینه را برای یک گذار فراهم کرد اما زمین سخت بازی و موانع در شکلگیری یک گذار تاریخی باعث شد با وجود همه دستاوردها ایدئالها همچنان دستنیافتنی بمانند. امروز آنچه ضروریتر از همیشه به نظر میرسد، این است که روزآمدکردن گفتمان اصلاحطلبی در رابطه با عملگرایی باید صورت گیرد و برای حصول به این امر باید در روشها و تاکتیکهای اصلاحطلبی تعاریف جدیدی ارائه دهیم. می توان با مرور گذشته و ارزیابی حال، دو تعریف کلی از اصلاحطلبی ارائه داد؛ یک تعریف ناظر بر تاریخ معاصر ایران است که تعریفی عام از اصلاحطلبی به شمار میرود، دیگری تعریف خاص از اصلاحطلبی است که عمدتا سیاسی بوده و در پسا دوم خرداد شکل گرفت. حرکت مردم در دوران مشروطه و مشروطهخواهی را باید یک اصلاحطلبی به شیوه عام ارزیابی کرد، زیرا مفاهیمی نظیر قانونگرایی، توسعه سیاسی، دموکراسی، مردمسالاری، گردش و چرخش بدون منازعه قدرت و رأی مردم، تساهل و مدارا، حکومتداری خوب از مؤلفهها و خواستههایی است که باعث میشود ما یک تعریف از اصلاحطلبی عام در این زمینه ارائه دهیم. این خواستهها در دوران قبل از معاصر نیز در شکلی سنتیتر وجود داشت و با وجود تغییرات در دوران معاصر و تحولات پس از انقلاب و پساجنگ، یک خواست عمومی شکل گرفت که این مطالبات محقق شوند ولی برخی موانع باعث شکلگیری آن نشده و نهایتا در یک حماسه تاریخی از دل یک انتخابات متبلور شد که به نام اصلاحات در ایران معاصر ایجاد شد. در نگاه کلی نمیتوان بین این دو تعریف کلی و خاص از اصلاحات تفاوت و وجه تمایزی قائل شد اما واقعیت این است که در دوران معاصر این اصلاحات بیشتر در امورات سیاسی متمرکز شده و بهواسطه ساختار اصلاحات گریز ما هر اصلاحی که سیاست را هدف قرار دهد لزوما با موانعی مواجه میشود که انسداد و بنبست و شکست نتیجه آن میشود.اصلاحات در نگاهی واقعبینانه باید به یک جنبش اجتماعی تبدیل شود که جامعه را در برگرفته و ساختارها را پس از یک دوره رفرمی با خود همراه کند و در آن موقع است که تغییرات دموکراتیک و گذار اجتنابناپذیر خواهد بود. اصلاحطلبی اجتماعی نیازمند زیرساختهایی است که بتواند دموکراسی را در ایران نهادینه کند. امروز در خلأ این زیرساختها اصلاحطلبان فاقد راهبرد هستند و عموما تلقی این است که باید در قدرت حضور پیدا کرد و با حضور در قدرت مبادرت به اصلاحات کرد اما تلقی واقعی این است که اصلاحات باید به یک راهبرد جدید تبدیل شده و بازتعریف شود. یک جریان سیاسی ایجاب میکند که برای تحقق اهدافش از قدرت سیاسی بهره بگیرد و جریان سیاسی اصلاحات نیز مستثنا از این قاعده نیست ولی نکته کلیدی این است که اصلاحات را نه بهعنوان یک جریان سیاسی بلکه بهعنوان یک جنبش اجتماعی بازتعریف کنیم که در دل این جنبش دستاوردهای کوتاهمدت سیاسی حاصل شده و در بلندمدت نیز شاخصهای مد نظر محقق شوند.