روایت سالهای خفقان
شرق: «پدرم خوشحال بود. هرگز فکرش را هم نمیکردم که بتواند چنین احساسی داشته باشد. گاهی اوقات، تماشای چهره آرام و بیصدایش مضطربم میکرد. روی پشتهای از سنگریزهها نشسته و زانوهایش را زیر چانهاش گذاشته بود، ساقههای باریک و بلند گندم را تماشا میکرد که باد ملایمی آنها را در آغوش میگرفت و نوازش میکرد، نفسش به آنها میخورد و با بیقراری و به سرعت، از میانشان عبور میکرد. موج گندمها در سراسر دشت مانند یالهای هزاران اسب بود که چهارنعل میتاختند -مثل تماشای امواج دریا که بالا و پایین میرفتند». این آغاز رمان «دِین روز به شب» اثر نویسندهای الجزایری با نام یاسمینه خضراء است که بهتازگی با ترجمه ابراهیم احمدینیا در نشر کتابپارسه منتشر شده است. یاسمینه خضراء درواقع نام مستعار محمد مولسهول است که در سال 1955 در الجزایر متولد شده است. مولسهول در جوانی به ارتش الجزایر میپیوندد و در جنگهای داخلی این کشور در دهه 1990 جزء فرماندهان بوده است. پیش از اینکه او در سال دوهزار از ارتش استعفا بدهد، با نام اصلیاش و همچنین با نامهای مستعار داستانهایش را منتشر میکرد. اما پس از آنکه سانسور و سرکوب در الجزایر به قدری زیاد میشود که امکان انتشار آثارش با نام اصلی را از او میگیرد، مولسهول نام همسرش را به عنوان نام مستعار انتخاب میکند. این کار در جهان عرب و مسلمان کاری جسورانه و تحولی عظیم بود. نویسنده با این کار بهنوعی به همسرش ادای دین کرد، چراکه او در سالهای خفقان مولسهول را به نوشتن تشویق میکرد. «دین روز به شب» به آنها که «برای استقلال جنگیدند و آنها که مهاجرت کردند» تقدیم شده است. این رمان، روایتی است از تناقضهای زندگی فردی و اجتماعی و انتخابهایی که پیشروی آدمها قرار میگیرد. ماجرای رمان به زندگی پسری به نام یونس مربوط است که پدر و مادر فقیرش او را به عموی ثروتمندش میسپارند و از این نقطه زندگی یونس برای همیشه تغییر میکند. حتی نام یونس هم تغییر میکند و تبدیل به ژونس میشود. او در شهری مستعمرهنشین و تماشایی در الجزایر بزرگ میشود و با گروهی از پسران، دوستی عمیقی شکل میدهد. آنها تبدیل به دوستانی وفادار و همیشگی میشوند که هیچچیز حتی انقلاب الجزایر بر رابطه آنها اثری نمیگذارد. در ادامه یونس با دختری زیبا با نام امیلی آشنا میشود و از اینجا داستان عاشقانه باشکوهی شکل میگیرد. در روایت رمان، قهرمان داستان بارها مجبور میشود از بین دو جهان متضاد یکی را برگزیند: الجزایری یا اروپایی، گذشته یا حال و عشق یا وفای به عهد. در بخشی دیگر از رمان میخوانیم: «بهار داشت فراگیر میشد. شبنم روی تپهها در سپیدهدم میدرخشید، مانند دریایی که طوری تو را میخواند که میخواهی لباس از تن دربیاوری، در آن شیرجه بزنی و آنقدر شنا کنی که خسته شوی؛ درخت سایهداری را میدیدی که میتوانستی دراز بکشی و خواب ببینی؛ هرکدام اینها، از چیزهایی بودند که خدای خوب آفریده بود. هر صبح مسکر، یکجور معجزه، و هر لحظه اضافه، بخشی از جاودانگی بود. ریوسالادو زیر آفتاب شگفتآور بود. هر آنچه نور خورشید آن را لمس میکرد، به رؤیا تبدیل میشد؛ در هیچ جای دنیا وجودم چنین آرامشی را پیدا نکرده بود. اخبار دنیای بیرون، بهصورت شایعات تحریفشده میرسید و هیچکاری برای برهمزدن خشخش خوشایند درختان انگور نمیکرد. میدانستیم الجزایر در جنگ است و خشمی متلاطم در میان مردم عقده شده، اما روستاییهای ریوسالادو توجه چندانی به این مسئله نمیکردند. آنها دیوارهای بلندی در اطراف شادیشان میساختند؛ دیوارهایی بدون پنجره به دنیای بیرون. از خیرهشدن به تصاویر زیبایشان در آینه، خوشحال و راضی بودند، و بعد به سمت تاکستانهایشان میرفتند تا آفتاب را درو کنند. ریوسالادو آرام بود... ابرهای صاعقهدار شوم که در جای دیگری جمع میشدند اجازه نداشتند چنین آسمان آبی و پاکی را تاریک کنند. معمولا بعد از ناهار، نیمساعت روی صندلی گهوارهای روی ایوان مینشستم، میتوانستم به لکههای سبز دشت نگاه کنم، درههای خاک سرخ و سرابهایی با رنگهای بیشمار که در دوردست برمیخاستند. منظره از نظر آرامش، مانند سرای باقی بود. به مزارع نگاه میکردم و چرت میزدم. بعضی وقتها ژرمن مرا فرامیخواند، با سری رو به عقب و دهان باز، و آرام دور میشد تا مرا بیدار نکند». «دین روز به شب» اولینبار در سال 2008 منتشر شد و در همان سال توانست عنوان بهترین کتاب سال به انتخاب مجله لیر را از آن خود کند. تا امروز چندین فیلم و تئاتر براساس آثار مختلف خضراء تولید شده و از جمله فیلمی براساس رمان «دین روز به شب» با همین عنوان ساخته شده است.