كيخسرو در انديشه آبادی ايران
مهدى افشار- پژوهشگر
داستان کیخسرو در شاهنامه را پی میگیریم. كیخسرو پس از آنکه به همت مردانه گیو به ایران گام نهاد؛ پس از دیدارى پر از شور و دلبستگى با كاووس، نیاى خویش، با یكیك پهلوانان آشنا شد و توس نوذر را كه ابتدا سر مخالفت با شهریارىاش داشت، مورد عفو قرار داد، حتى كفش زرینه و درفش كاویانى را كه در خاندان توس به نشانه بزرگمنشی بود، دگرباره به خاندان او وانهاد و سپس به درگاه دادگر یگانه رفت به نیایش و از او یارى خواست تا ایران ویرانشده به دست افراسیاب را دگرباره آباد گرداند و بتواند كین خون به ستم ریخته پدر را از آن دیوخوى بگیرد، هرچند كه نیاى مادرىاش باشد. و اینك دنباله آن رویدادها: كیخسرو چون بر جایگاه نیاى خویش بنشست، پهلوانان گردنفراز ایرانى را به نزد خود فراخواند و به آنان گفت: «اى یاران شمشیرزن و خنجرگذار من، سراسر ایرانزمین را بر پشت اسب بپیمودم و از این مرز تا سرزمین آذرگشسب برفتم، هیچكس را شادمان ندیدم، با هیچ توانگرى روباروى نشدم، خانهاى آبادان نبود، همه رنجیده و خسته از افراسیاب بودند دلها پرخون و دیدهها پر آب بود كه من، خود نخستین خستهجگر از آن دیوسرشت هستم و تن و جانم آكنده از رنج اوست و دیگر كسى كه از او غمین است، نیاى من، آن شاه آزادمرد، كاووس است كه پیوسته از سینه باد سرد برآورد از این همه خروش زن و مرد كه از این بىداد مىنالند. اكنون اگر همه شما با من یكدل شوید و اگر بهراستى دوستدار منید، به پشتوانه شما بر آنم تا میان بندم و این اندوه را از دل یكیك شما و همه مردم ایران بزدایم و بدانید هر خونى كه از این مردمان بریزد، خواه ایرانى و خواه تورانى، بر گردن افراسیاب است. اكنون چه مىگویید، آیا مرا یار و یاور هستید؟ بدانید كسى كه در بدى و زشتى پیشدست است، باید كیفر پلشتى خویش را دریافت كند». بزرگان و مهان و پهلوانان از جاى برخاستند و گفتند: «اى بزرگمرد و اى پور سیاوش، شاد باش و دل را از هر اندوهى دور گردان، مىدانیم كه همه ما همزاد مرگ هستیم و از مرگ بیمى به دل راه نمىدهیم، دل و جان ما همه پیش توست و بنده توایم، اگرچه آزادهایم». كیخسرو چون این پاسخ از پیلتن، توس، گودرز و دیگر پهلوانان بشنید، به دل نیرو بخشید و رخش چون گل ارغوان رنگ گرفت و آنان را آفرین كرد با این اندیشه كه هر سرزمینى تنها به یارى شیفتگان مام میهن آباد مىشود. كیخسرو پس از پیمانكردن با سپاهیان، موبدان را فراخواند و با آنان به گفتوگو بنشست، از آنان خواست آمارى تهیه كنند از نام بزرگ و كوچك این سرزمین. ابتدا از خویشان كاووس كى آغازیدند و نام صد و ده سپهبد بر كاغذ نقش بست كه فریبرز، برادر سیاوش پیشاپیش آن صد و ده سپهبد بود. از خاندان توس نوذر، نام هشتاد پهلوان برآمد كه همه گرزدار و همه لشكرى بودند و سپهبد زرسپ چارهجوى در هر كارى، پیشاپیش آنان بود. گودرز كشواد، پیشتاز در هر نبرد و آبادگر هر سپاه، سپهبد خاندان خود بود با هفتاد و هشت نواده، همه دلیران كوه و سواران دشت، فروزنده و روشنىبخش تاج و تخت كیانى و فرازنده درفش كاویانى. از خاندان گژدهم شصت و سه نام برآمد كه پیشاپیش آنان گستهم بود. شمار خویشان میلاد، باب گرگین به صد سوار رسید. از خاندان لواده، نام هشتاد و پنج پهلوان برخوانده شد، همه سوارانى رزمآزموده و نگهبان این سرزمین و بُرته سرآمد ایشان بود. شمار خویشان پشنگ به سى و سه رسید كه چون سپر رویین، شهریار را در روز جنگ نگهبان بودند. از خویشان شیروى، هفتاد پهلوان را برشمردند، همه شمشیرزن و نیزهافكن به فرماندهى فرهاد. از خاندان گزاره نام صد و پنج تن آورده شد با پیشتازى كنارنگ، همه پهلوانانى گزیده و ستودنى و بدینگونه نام همه این پهلوانان و سپهبدان را بر دفتر شهریار نوشتند تا در چه هنگامهاى به كار آیند. آنگاه كیخسرو فرمان داد همه این مهان و سران از دشت بیرون آمده، انجمن كنند و چون همه گرد آمدند، خسرو آنان را به مهر و گرمى پذیرا شد و گفت كه سرِ ماه آماده باشند و چون آواى كرناها و كوبش كوسها و دراى هندى را شنیدند، سر سوى رزم توران نهند. همه آنان پیشانى بر خاك ساییدند و شاه را درود فرستاده، گفتند كه بنده شاه هستند و همان كنند كه شهریار اراده كند. آنگاه خسرو فرمان داد كه از دشت، همه اسبان را كه رها بودند، كمند افكنده، گرد آورند و آنها را براى نبرد آماده گردانند، سپس در گنج بگشود و گفت كه گنج از براى آسایش مردم و سپاه است و نباید آن را نهفت كه بهراستى به هنگام آبادگردانیدن و كینخواهى در نگاه شهریاران، گنج، خوار مىشود. به فرمان كیخسرو صد جامه دیباى روم آراسته به گوهر و زر و از خز و پرنیان و جامى پر گوهر بیاوردند و خسرو همگان را گفت: «این بهاى سر بىارزش افراسیاب است. هر آن كس كه سر و شمشیر و اسب افراسیاب را بیاورد، همه این هدایا از آن او خواهد شد». بیژن، نواده گودرز، فرزند گیو با چابكى بر پاى خاست و گفت آماده كشتن آن اژدهاست، همه جامهها را بر یك دست گرفت و آن جام پرگهر را نیز در دست دیگر خویش و شهریار را آفرین كرده، آرزوى خرمى او را تا روزگار روزگار است، بر لب آورد. آنگاه خسرو به گنجور فرمان داد تا صد جامه زرنگار دیگر آوردند و گفت این هدیه، كسى را دهم كه تاج تژاو، پهلوان تورانزمین را نزد من آورد. دگرباره بیژن، پهلوان جوان ایرانزمین پیشتاز شد و برسان دود برخاست، آن هدایا برگرفت و همه انجمن از دلیرى او در شگفت شدند. خسرو فرمان داد تا ده غلام و ده اسب گزیده با ستام زرین بیاوردند و گفت كه تژاو، آرام جانى به نام اسپینوى دارد كه در روز نبرد او را با خود همراه مىگرداند، بانویى كه به رخ چون بهار است و به بالا چون سرو و در باریكى كمر آهوان را ماند و به رفتار، چون تذرو؛ نباید به او آسیبى رسد و چون گرفتار آید، به نرمى و مهر با او رفتار شود و این هدایا از آنِ كسى است كه اسپینوى را نزد او آورد. سوم بار، بیژن پیشگام شده، به نزد شاه پیروز آمده، او را ستود و آمادگى خویش را براى بهكمندافكندن آهوى تژاو اعلام کرد. خسرو فرمان داد باز هم هدایاى گرانبهایى بیاوردند و گفت آن را به كسى خواهد بخشید كه سر تژاو را به این بارگاه آورد و این بار گیو گودرز، آن هدایا برگرفت. سپس هدایاى دیگرى را پیش آورد و گفت اینها از آن كسى است كه به كاسه رود و دیوارى از هیزم را به آتش كشد كه تورانیان برپا داشتهاند تا راه بر سپاه ایران ببندند. دیگربار گیو گفت كه این شكار اوست و آن هیزم را همه خاكستر خواهد گرداند. سپس هدایاى گرانبهاى دیگرى به فرمان خسرو آوردند و گفت این هدایا از آن كسى است كه بىهراس به نزد افراسیاب رفته، پیامى بگذارد و پاسخ بیاورد و گرگین میلاد دست آزید و آن هدایا برگرفت. و بدینگونه خسرو به یكیك پهلوانان خویش كارى سپرد و چون آسمان رنگ پر كلاغ گرفت، خسرو به ایوان خویش بازگشت.
و زان پس به گنجور فرمود شاه/ كه ده جام زرین بنه پیش گاه/ برو ریز دینار و مشك و گوهر/ یكى افسرى خسروى با كمر/ چنین گفت كاین هدیه آن را كه رنج/ ندارد دریغ از پى نام و گنج/ دلیرى از ایران بباید شدن/ همه كاسه رود آتش اندر زدن /همان گیو گفت این شكار من است/ برافروختن كوه كار من است