|

نگاهی به آثار «جلال مقدم»

دلشده بلندبالایی که دستش به شاخسار آرزو نرسید!

امید جوانبخت: در سال‌های اولیه دهه 70 گاهی سری به استودیو «فیلمکارِ» زنده‌یاد «روبیک منصوری» واقع در خیابان کریمخان می‌زدم و ازآنجایی‌که فیلم‌های زیادی کارهای فنی‌شان در این استودیو انجام می‌شد، معمولا پاتوق هنرمندان بود. خود «روبیک» چون دائم در زیرزمین مشغول امور صدای فیلم‌ها بود، کمتر بالا می‌آمد اما طبقه همکف که میزهای تدوین قرار داشت، شلوغ‌تر بود. چندباری «جلال مقدم» را آنجا دیدم. می‌دانستم یکی از فیلم‌سازان متفاوت قبل از انقلاب است و دو فیلم «پنجره/49» و «فرار از تله/50»اش را که از فیلم‌های خوب و متفاوت موج نو به حساب می‌آمد، دیده بودم. هر‌بار سعی می‌کردم با او وارد صحبت شوم ولی بسیار کم‌حرف بود. در فضای لابی استودیو که معمولا افراد مشغول تعریف بودند او با قد و قامتی بلند و کشیده ساکت بود. البته فیلم‌ساز بدشانسی نیز بود، چون قبل از انقلاب حتی فیلم‌های کمدی و ظاهرا تجاری‌اش نظیر «سه دیوانه/47»، «صمد و فولادزره دیو/51» و «راز درخت سنجد/50» هم فروش کمی کردند و راه فیلم‌سازی برایش سخت شد. بعد از انقلاب نیز کلا شرایط برای فعالیت فیلم‌سازان قبل از انقلاب خیلی مساعد نبود، چه برسد به اینکه بخواهد به سینمای مورد علاقه‌اش (نظیر «فرار از تله») نزدیک شود. نتیجه دو فیلم‌نامه تصویبی و پیشنهادی هم که توانست بسازد یعنی «آشیانه مهر/63» و «چمدان/65» نه آن‌چنان نظرگیر بود که منتقدان و علاقه‌مندان جدی‌اش را اقناع کند و نه مؤلفه‌های مردم‌پسندی داشت که بتواند بفروشد. شنیده بودم که اوضاع مالی مطلوبی ندارد و از راه بازیگری گذران می‌کند. بعد از انقلاب کار بازیگری را (هرچند در سال‌های دور در «خشت و آینه/44» و «صمد و فولادزره دیو» بازی کرده بود) پس از اینکه از فیلم‌سازی ناامید شده بود، به اطمینان دوست قدیمی‌اش «مسعود کیمیایی» شروع کرد. دعوت کیمیایی از او برای ایفای نقش دکتر دندان‌پزشک معتمد تشکیلات هاگانا در فیلم «سرب/67» در آن ایام بمباران و ناامیدی برایش هم از نظر روحی و هم مالی گشایشی بود و خدا عزت بدهد به کیمیایی که با نقش و دیالوگ‌های خوبی که برایش نوشت و نحوه ساخت آن سکانس کشیدن دندان «دانیال/امین تارخ» در ابتدای فیلم که با فضاسازی فوق‌العاده و نمای طولانی که بدون قطع با حرکت ماهرانه دوربین «کلاری» در فضای آشفته و پردود معاینه یهودیان فیلم‌برداری شد، این نقش کوتاه را به‌‌یاد‌ماندنی کرد و بازتاب‌های آن «مقدم» را مجاب کرد که بازیگری را ادامه دهد. کیمیایی در فیلم بعدی‌اش «دندان مار/68» این‌بار برمبنای شخصیت خود «مقدم» نقشی نوشت که حتی نامش نیز «آقا جلال» بود، روشنفکری تنها و به ته خط رسیده که مراد «رضا/فرامرزصدیقی» است. او در سه سکانس در فیلم حضور دارد، سکانس اول وقتی رضا پس از سال‌ها و در غم فراغ مادر به سراغش می‌رود. او می‌گوید «میان این همه سیمان و آهن و کبوترها سخن صحافی می‌کنم» و رضا می‌گوید «چرا صحافی تو صاحب حرفی، چرا نمی‌نویسی این همه پشتت مطلبه، نوشین کافه نادری...» و پس از شنیدن خبر فوت مادر رضا بی‌هیچ دیالوگی دست به پیشانی می‌گیرد و عینکش را به روی موهایش می‌برد، درحالی‌که صدای بنان که می‌خواند «دل رسوای تو/ من رسوای دل...» پس‌زمینه را پر می‌کند. در دومین ملاقات با رضا که دختر جنوبی را پیش او آورده، او درحالی‌که مریض‌احوال خوابیده می‌گوید «تا حالا صدای زن تو این خونه نیامده بود» و دیدار آخر رضا با آقا جلال در حالی است که جسد بی‌جان او درآمبولانس است و ضجه‌های رضا بر پیکر او گویی که پیشگویی «کیمیایی» است بر بزرگ‌مردی صاحب‌سخن که شش سال بعد پس از تصادف و کما به طرز غریبانه‌ای از دست رفت. البته «کیمیایی» یک‌بار دیگر نیز نقشی را برایش تدارک دید، «آقا تهرانی» در فیلم ماندگار «ردپای گرگ/71» صاحب کم‌حرف کافه‌ای در «دربند»، در اینجا نیز کیمیایی دو سکانس فوق‌العاده برای او طراحی می‌کند، در سکانس افتتاحیه که فضای برفی خاصی دارد «رضا/قریبیان» و دوستانش در فضای کنار کافه می‌خواهند عکسی به یادگار بگیرند، همه‌چیز آماده است و صدای تار نوازنده‌ای دوره‌گرد هوا را پر می‌کند. «رضا» از پدرزنش می‌خواهد که برای عکس بیاید: «آقاتهرانی بیاد تو عکس، عکس بره سینه دیوار، اون دیوار دیگه نمی‌ریزه...» و «صادق خان» که می‌گوید: «آقا تهرانی به این بلندی خودش دیواره، عکس یه عمر روش می‌مونه...» و آقا تهرانی که بلند‌بالا و خونسرد پل را طی می‌کند. این دو دیالوگ حتی فراتر از فیلم برازنده شخصیت واقعی «جلال مقدم» است. سکانس دوم زمانی است که رضا پس از 20 سال و برای پیداکردن زنش به دیدار آقا تهرانی می‌آید. در پایان این دیدار «آقا تهرانی» پالتوی بلند سیاهش را روی دوش رضا می‌اندازد. نوع حضور کم‌حرف و نگاه‌های نافذ «مقدم» در این دو سکانس کوتاه ولی مؤثر به شکلی است که همواره به یاد می‌ماند. نقش «عیسی‌خان وزیر» در فیلم ارزشمند «دلشدگان/70» نیز که «علی حاتمی» برایش نوشت، وزیری بود که دلسپرده تنبک بود و به خاطر شغل رسمی‌اش نمی‌توانست به آن بپردازد، دیالوگ‌های پرمعنایش مصداق خود «مقدم» نیز بود: «با همه بلندبالایی دستم به شاخسار آرزو نرسید» یا «ما به دهل عشق دستک زده‌ایم، تنبک ما طبل بی‌عاری نیست». چهار فیلمی که ذکرشان رفت به نظرم شمایلی به‌یادماندنی و تمام‌قد از «مقدم» را به تصویر کشیدند که هیچ دست‌کمی از اعتبار فیلم‌های شاخص کارنامه فیلم‌سازی‌اش ندارد». مقدم فیلم‌های دیگری نیز بازی کرد که از آن میان دکتر «هامون/مهرجویی/68»، غلومی«سایه خیال/دلیر/69» و دادستان «می‌خواهم زنده بمانم/ قادری/73» نقش‌های خاص‌تری هستند. او سال‌های آخر عمر را با پول مختصر بازیگری به قناعت می‌گذراند و تصادف دلخراشش در همان حوالی کریمخان که منجر به کمارفتن چند‌ماهه و سپس فوتش، آن‌هم یک روز پس از 67 سالگی‌اش، شاید پایان مرد بلندبالایی بود که دستش به شاخسار آرزو نرسید... .

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها