|

از دیپلماسی تا میدان

ناصر ذاکری- کارشناس اقتصادی

انتشار نوار مصاحبه وزیر امور خارجه کشورمان دو اصطلاح «دیپلماسی» و «میدان» و تقابل این دو را در سطح جامعه مطرح کرد و واکنش‌های بسیار متفاوتی را بین جریان‌های مختلف سیاسی به‌ دنبال داشت. فارغ از اینکه این مصاحبه چگونه سر از رسانه‌های بیگانه درآورده‌ و فارغ از اینکه انتشار آن در چنین روزهایی که از یک‌ سو مذاکرات وین به موقعیت حساسی رسیده‌ و از سوی دیگر مقدمات برگزاری انتخابات ریاست‌جمهوری در خردادماه در حال فراهم‌شدن است، چه معنایی دارد و چه هدفی را دنبال می‌کند، بحث و بررسی در ابعاد تقابل «میدان» و «دیپلماسی» و تقدم و تأخر این‌ دو بحثی مهم و بنیادین است. به بیان دیگر سؤال این است که آیا دیپلماسی باید در خدمت میدان باشد یا میدان در خدمت دیپلماسی؟ ظریف در مصاحبه خود بر این نکته تأکید دارد که در دوران مسئولیت او همواره دیپلماسی در خدمت میدان بوده‌ است. تقابل بین دیپلماسی و میدان را از بعضی جهات می‌توان به تقابل بین سیاست و اقتصاد تشبیه کرد. تقریبا همه کشورها به‌گونه‌ای سیاست خود را در خدمت اقتصاد ملی قرار می‌دهند. دولت‌ها در صورتی به یک پیمان منطقه‌ای وارد یا از آن خارج می‌شوند که صرفه‌ای در میدان اقتصاد برایشان داشته‌ باشد. به‌عنوان مثالی بارز، بسیاری از کشورهای دوست در شرایط تشدید تحریم‌های ظالمانه آمریکایی علیه ملت ایران، حاضر به حمایت از ملت ما نشدند، زیرا نگران تبعات اقتصادی این همراهی بودند. حتی بانک‌های چینی به‌عنوان دومین قدرت بزرگ اقتصادی دنیا حاضر به تحمل زیان ناشی از تحریم نشدند. در مثالی دیگر، آمریکا سالانه میلیاردها دلار کمک بلاعوض به برخی کشورها می‌کند. اما همین کمک بلاعوض به‌عنوان یک اقدام سیاسی درواقع منافع اقتصادی فراوانی نصیب این کشور می‌کند، همچنین مداخله نظامی این کشور در عراق هرچند هزینه‌های سنگینی به‌ دنبال داشت، اما تحلیل کاخ سفید این بود که به‌ دنبال سقوط صدام و برقراری آرامش شرکت‌های آمریکایی وارد میدان خواهند شد و با بستن قراردادهای عظیم با دولت جدید، این ضرر را جبران خواهند کرد.

به این‌ ترتیب کشورهایی که برنامه رشد درآمد صادراتی خود را با جدیت دنبال می‌کنند، معمولا گسترش مناسبات اقتصادی با کشورهای هدف را به‌عنوان یکی از مهم‌ترین برنامه هیئت‌های دیپلماتیک خود تلقی می‌کنند. با این‌ حال در کشور ما طی چندین دهه همواره این اقتصاد ملی بوده که در خدمت سیاست خارجی قرار گرفته‌ است. بهترین شاهد این مدعا سخنان رئیس‌جمهوری در دی‌ماه 1393 است. وی در سخنرانی خود در کنفرانس اقتصاد ایران بر این نکته تأکید کرد که سال‌هاست اقتصاد ما به سیاست یارانه می‌دهد، بگذارید یک مدت هم سیاست به اقتصاد یارانه بدهد. نکته در‌خور تأمل این است که اگر کشوری اقتصادش را در خدمت سیاست قرار بدهد، هرچند در کوتاه‌مدت ممکن است پیشرفت‌هایی در عرصه سیاست داشته‌ باشد و حتی با مدد درآمد سرشار نفتی به حیاط خلوت آمریکا نیز نفوذ کند، همان‌طور که ایران اقدام به سرمایه‌گذاری در آمریکای لاتین و استقرار کارخانه تراکتورسازی در ونزوئلا کرد، اما این موفقیت دوران کوتاهی خواهد داشت؛ زیرا دیر یا زود اقتصاد ملی با بحران مواجه شده و قدرت یارانه‌دادن به سیاست را از دست خواهد داد. به این‌ ترتیب کشور ممکن است هم در عرصه اقتصاد و هم در عرصه سیاست متحمل باخت سنگین شود. اما اگر کشوری با انتخاب شیوه درست، سیاست خارجی خود (یا حداقل بخشی از آن) را در خدمت اقتصاد ملی قرار بدهد، به مرور زمان با رشد اقتصاد ملی و افزایش قدرت اقتصادی کشور، میزان اثرگذاری و نفوذ آن در میدان سیاست نیز افزایش می‌یابد. دقیقا به همین دلیل است که چین بعد از چهار دهه پیروی از سیاست تنش‌زدایی و تقدم اقتصاد بر سیاست، اینک به‌عنوان قدرت دوم اقتصادی جهان در شرایطی قرار گرفته که درگیر جنگ اقتصادی با آمریکا شده و موجبات نگرانی این کشور را فراهم کرده است. مانند تقابل بین اقتصاد و سیاست، در تقابل بین میدان و دیپلماسی نیز دو حالت وجود دارد؛ یا باید دیپلماسی در خدمت میدان باشد و به‌عنوان ابزاری برای موفقیت در میدان مورد استفاده قرار گیرد یا باید میدان در خدمت دیپلماسی و هماهنگ با آن باشد. به این‌ ترتیب در بررسی رابطه میدان و دیپلماسی بدون متأثرشدن از برخوردهای احساسی و حماسی باید دید کدام شیوه بیشترین دستاورد را دارد و به همین دلیل مورد توجه همه بازیگران عالم سیاست است. با مروری به واقعیت‌های جهان امروز می‌توان نتیجه گرفت هیچ‌یک از کشورهای مطرح در عرصه سیاست جهان، دیپلماسی را در خدمت میدان و اهداف میدانی قرار نمی‌دهند. میدان ابزاری است که باید در خدمت دیپلماسی باشد و تا جایی که می‌تواند به افزایش قدرت چانه‌زنی دیپلمات‌ها بر سر میز مذاکره کمک کند؛ زیرا به‌تدریج دیپلماسی را از برش و نفوذ محروم می‌کند. گفتنی است بزرگ‌ترین آفت برای بدنه دیپلماسی یک کشور این است که طرف مقابل بر سر میز مذاکره باور داشته‌ باشد مذاکره‌کنندگان حرف آخر را نمی‌زنند. این وضعیت در ادبیات عامه جامعه ما با عبارت تحقیرآمیز «برو بگو بزرگ‌ترت بیاید!» توصیف می‌شود. دقیقا به همین دلیل است که کلاوزویتس، نظریه‌پرداز برجسته نظامی پروس در اوایل قرن نوزدهم، جنگ را ابزار سیاست یا ادامه سیاست تلقی کرده و می‌گفت: در مسائل نظامی باید از مسائل سیاسی پیروی کرد؛ زیرا این سیاست است که اعلان جنگ می‌کند، درحالی‌که جنگ به‌طور صرف وسیله‌ای بیش نیست. ازاین‌رو با عنایت به اینکه شیوه‌های اعمالی کشورهای قدرتمند و موفق براساس ده‌ها سال تجربه تدوین شده و رسمیت یافته‌ است، با مرور تجربیات جهانی فقط یک نتیجه روشن و یک پاسخ قطعی به سؤال بنیادین مورد نظر وجود دارد: سیاست خارجی در خدمت اقتصاد ملی و میدان در خدمت دیپلماسی.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها