معنای رنگ در دانشگاههای هنر
تورج صابریوند
«زرد رنگ کنجکاوی است»، «نارنجی رنگ مدرنیته است» و «آبی رنگ آگاهی و دانایی است» این جملههای واقعا عجیب و حقیقتا غریب جملههای مستندی از استادان گرافیک ایران هستند. این سه جمله البته سه مثال از بینهایت جمله در همین ساختار هستند. گرافیستها و استادان این رشته چه در دانشگاهها و چه در سر کارهای واقعی دیزاین مکرر از این جملهها استفاده میکنند، بدون آنکه اندکی دلیل داشته باشند. بهراحتی در هر مناسبتی میتوانند بگویند این رنگ، مفهوم فلان مفهوم انتزاعی است. نه دلیلی در میان است و نه تجربهای و نه هیچ بنیه استدلالی و اثباتیای. چنان هستند این جملهها و این ادعا که حتی نمیتوان رد کرد.
یک دیزاینر شناختهشده در جایی گفته «آبی رنگ آگاهی و دانایی است»، استاد دیگری در جای دیگری گفته «زرد رنگ آگاهی است». هیچ کدام هم هیچ توضیحی درباره اینها ندارند و ندادهاند. این حرفها را به طرز حیرتآوری چنان ساده میگویند که گویی روشنترین حقیقت روز است و با چنان اطمینانی میگویند که احتمالا دانشجویان هم ترجیح میدهند به جای اینکه سؤال کنند «چرا؟»، تنها یادداشت کنند تا بتوانند به دیگرانی هم بگویند. به همین شیوه تمام جامعه گرافیک پر شده است از همین حرفهای مندرآوردی. گاهی هم اگر سؤالی ازشان شده باشد، میگویند که ناخودآگاه معنای رنگها را میشناسند. این حرف را مستند گفتهاند، اما نگفتهاند از کجا متوجه شدهاند ناخودآگاه انسانها وقتی رنگ زرد میبیند کنجکاوتر میشود. چنان قاطع میگویند که گویی ناخودآگاه همه انسانها یکسان است و تجربههای اجتماعی و فردی هیچ تأثیری ندارد. آنها که دلیل نمیآورند اما میتوان دلیل آورد که چرا این حرفها بیپایه است. اطلاعات عمومی درباره نشانهشناسی کافی است تا بدانیم یک «چیز» به تنهایی هیچ معنایی ندارد. چیزها در همنشینی با هم معنادار میشوند و بسته به زمینه (Context) است که معنای آنها تغییر میکند. یعنی رنگ قرمز اگر در کارت داور فوتبال باشد یعنی اخراج. اگر همان رنگ در لباس بازیکنی در ایران باشد یعنی فلان تیم فوتبال و اگر در لباس بازیکنی در انگلیس باشد یعنی تیمی دیگر. پس رنگها به تنهایی هیچ معنا ماهویای ندارند، بلکه بر اساس قراردادها و دلایلی معین چیزها معنا مییابند. وقتی کسی میگویند آبی رنگ آرامش است، باید پرسید آیا در نشان فلان شرکت تجاری و فلان خودرو و فلان تیم فوتبال هم معنای آرامش یا تداعی آرامش دارد؟ آنها طوری درباره رنگها بحث میکنند که گویی رنگ موجودیتی مستقل دارد. ما رنگ را هرگز به تنهایی نمیتوانیم ببینیم، ما رنگها را در موقعیتهای متفاوت، در اندازههای مختلف و در متریالها و شکلهای مختلف میبینیم. حتی از این هم پیچیدهتر است. رنگ سبز چمن وقتی در دشت وسیعی میروید یک ویژگی دارد و وقتی آن را در زمین بازی فوتبال، وقتی از تلویزیون تماشا میکنید ویژگی دیگری دارد. عجبا از دانشگاه و دیزاینری که به طور عام بگوید سبز فلان معنا و مفهوم را میرساند. یک شوخی تمامعیار با مخاطب است. در حالی که دانشگاههای هنر سالهاست چنین حرفهای بیپایهای را به خورد دانشجویانِ بیپرسش میدهند. از آنجا هم که حتی کتابچه و راهنمایی که همهشان در آن اتفاق نظر داشته باشند وجود ندارد، هر کس هر جا لازم میشود سریع اعلام میکند فلان رنگ، رنگ فلان این است و رنگ آن است. دانشجویان هم به مرور یاد میگیرند که هر مفهومی را به هر رنگی میتوان نسبت داد. فرقشان با استادانشان این است که شاعرانگی کمتری دارند. پس، دانشگاه شده است منبع خرافهپردازی و خرافهآموزی. باورنکردنی است که در قرن بیستویکم زمانی در جایی به اسم «دانشگاه» چنین حرفهای مندرآوردی گفته شود. معلوم هم نیست که این وضعیت تا کی ادامه خواهد داشت؟ اما معلوم است تا زمانی که چنین وضعی حاکم باشد، دانشگاه یک نهاد خرافهپرور است. این خرافهپردازیها ریشه در نوشتههای ایتن و کاندینسکی دارد. آنها هنرمندانی نقاش بودند که یک قرن پیش با نهایت شاعرانگی سراغ رنگها و شکلها رفته و در باهاوس همین حرفها را با شاعرانگی بیشتری میگفتند. آنها هم همان اندازه بیاستدلال بودند که دیزاینرها و بعضی استادان امروز. کاندینسکی در کتاب درسهایش نوشته: «سفید؛ دیوار بیپایان و سیاه سوراخ بدون ته است». همین تقسیمبندی رنگها توسط ایتن، دیگر استاد باهاوس، به رنگهای سرد و گرم در قالب همین شاعرانگی است. سردی و گرمی را حس لامسه دریافت میکند نه حس بینایی. موهولی ناگی آن سالها به ایتن نقد تندی میکند و ایتن در پاسخ میگوید «آن که لباس سیاه میپوشد روح تاریکی دارد». بهزودی ایتن به خواهش گروپیوس مدیر باهاوس، مجبور به استعفا میشود و از مدرسه میرود. کاش گروپیوسی هم در ایران داشتیم که از ایتنگرایان میخواست از رشتههای دیزاین بیرون بروند.