مرگ قو
بابک زمانی- نورولوژیست
در هفتههای گذشته مرگ پیاپی چند پزشک جوان، جامعه پزشکی را در اندوهی عمیق فرو برد. سالها سر در کتاب داشت و هر سال کاخ رؤیایی آینده در ذهنش برج و بارویی بیشتر و بیشتر مییافت. آنچه او میخواست تنها رؤیا نبود. رؤیایی به وقوع پیوسته بود. معجزه دانش بود که هر روز در جایجای دنیا از روز پیش شکوفاتر میشود و هرکس در این شکوفایی روزافزون نقشی دارد، ولو به اندازه نفر چندم یک مقاله جدی، ولو افزودن پَر کاهی بر کوه دانش! در رؤیایی که او داشت، هیچ چیز جز عقل حکومت نمیکرد. حالا اما در زیرزمینی تنگ و نمدار جلوی یک نکاتوسکوپ با پروبی در دست، به کاری مشغول شده بود که میتوانست آن را «کار گِل» هم بخواند. اما آنسوی پنجرهها بیخردی لباس عقل میپوشید، تاریکی بود اما انکار میشد. هیچ پنجرهای آنسوتر نبود و هیچ تغییری متصور نبود. برای بسیاری از جوانان، پزشکانی که به دستیاری راه پیدا نمیکنند و حتی دستیاران خیلی از رشتههای دیگر، همین کار گِل و پستوی نمدار هم حسرت بود. البته واکنش افراد بسته به خصوصیات فردی و تجاربشان در برابر مشکلات متفاوت است و اکثریت مردم بهخصوص اهل دانش هیچگاه به مرگ و نیستی نمیاندیشند؛ مشکلات هم متنوع و متعدد، اما این هم صحیح است که وقتی مشکلات انبار میشوند ممکن است در آخرین لحظه پر کاهی پشت شتر را هم بشکند. چگونه میتوان انباشت مشکلات سلامت کشور مثل کرونا بر دوش جوانانی مجبور و پرشور با کمترین حقوق و امکانات در بیمارستانهایی که هرچه بیشتر و بیشتر با مراکز درمانی روزآمد دنیا فاصله میگیرند و در عمل به بیگاری گرفته شدهاند را نادیده گرفت؟ چگونه میتوان قطع ارتباط کامل با سیستم آموزش پزشکی دنیا و تأثیر آن را به رسمیت نشناخت؟ چگونه میتوان تأثیر این عوامل بر جانهای شیفتهای که جز به کمال نمیاندیشند را به فراموشی سپرد؟ آیا زمان آن نرسیده است که جامعه آغوشی مهربانتر برای بهترین فرزندانش باز کند؟ آیا جامعه نمیتواند یک یا چند حلقه از زنجیرهای را که بستهشدنش چنین نتایج شومی به بار میآورد، باز کند؟ آیا این مرگها پیام تغییر نمیدهند؟ آیا نیاز به تغییر را در چارچوبی هرچه فراختر ترسیم نمیکنند؟ آیا این مرگها قله کوه مرارتهای گوناگون از خیل مهاجرت و اندوه، از درغلتیدن به تباهی کسبوکار فلهای، از سقوط دانش در دستان ابتذال نیست؟ جامعه احساساتی و عقلگریز ما چندی به هیجان خواهد آمد. «روم»هایی تشکیل خواهد شد. مرثیههایی خواهند سرود و اشکهایی فرو خواهد ریخت، اما تا موج بعد همه چیز فراموش خواهد شد. چراکه زیرساختها و تشکلهای مدنی مناسب برای شکلگیری درخواستها و پیگیری آنها تا رسیدن به نتیجهای هرچند مختصر، وجود ندارد. گویا تنها مرگ میتواند توجه ما را برای مدتی کوتاه به بسیاری از کژیها جلب کند. عرصه عمومی آنقدر در برابر این مسائل بیتفاوت است که همین مرگها هم بر آن تأثیر چندانی ندارند. همه فقط از زاویه دید مسئولان مینگرند. اینکه تکتک ما چگونه متشکل شویم، چه بخواهیم و چگونه درخواست را پی بگیریم، چگونه بر عرصه عمومی که در بسیاری از این موارد تنها ناظر است تأثیر بگذاریم و چگونه قدرت بیقدرتان را تحقق ببخشیم مورد بحث ما نیست. از سال ١٩٨۴ که «لیبی» دختر «سیدنی زیون» روزنامهنگار معروف بر اثر غفلت دستیاران یک بیمارستان آموزشی درگذشت، تا سال ١٩٨٩ به مدت پنج سال تمام، سیدنی شبانهروز از مجاری قانونی تنها همین کیس را دنبال کرد. نه برای محکومکردن پزشکان و دستیاران بلکه برعکس در جهت تلاش برای تصویب قوانینی که سهولت و محدودیت ساعات کاری دستیاران را تضمین میکردند. بهعنوان نماینده عرصه عمومی و در جهت ارتقای سلامت عمومی بارها و بارها در گروههای مختلف شرکت کرد، دهها مصاحبه انجام داد، مقاله نوشت، پشت درهای بسته مسئولان نشست و عده زیادی را با خود همراه کرد تا توانست قوانینی برای تسهیل کار دستیاران به تصویب برساند. تمامی آنچه در جوامع مدرن در جهت بهبود شرایط کار و ارتقای سطح دانش و عقل پدید آمده حاصل مبارزات و تلاشهای مداوم و پیگیری مدنی خود مردم همان سرزمین در جزئیترین امور است که همواره همراه با پرداخت هزینههایی بوده است. کوچکردن یا ضجههای گاهگاهی! آنهم در محدوده تنگ جامعه پزشکی معمولا به جایی نمیرسند، راهحلهای ناگهانی و انفجاری هم معمولا تخریب بیشتر بر جا میگذارند.