روشنفکر دوران
اکبر معصومبیگی
زندهیاد دکتر باطنی از اعماق جامعه و فرودستترینِ طبقات برآمده بود و گذشتهاش همواره پیش رویش حضور داشت. اینطور نبود که او گذشتهای توأم با فقر را پشتسر گذاشته و آن را فراموش کرده باشد. چون از اعماق جامعه برآمده بود، همیشه کسانی را که به اعماق جامعه تعلق داشتند مدنظرش بود. در رفتار و صحبتها و برخوردهایش همدلی عمیقی با مردم اعماق و فرودست جامعه دیده میشد. اگرچه او به مدارج علمی بسیار بالایی رسید، تا جایی که میتوان او را بنیانگذار واقعی علم زبانشناسی در ایران دانست، اما با اینحال هیچگاه پسزمینه و گذشتهای را که با تنگدستی همراه بود فراموش نکرد. او توانسته بود با همت شخصی و خودساختگی خودش را بربکشد اما هرگز به گذشتهاش پشت نکرد. باطنی کسی بود که لحظهای از عمرش را تلف نمیکرد. شاید زیستن در فقر و تنگنا و برآمدن از اعماق جامعه این واقعیت را برایش روشن کرده بود که هیچ لحظهای از عمرش را نباید تلف کند.
شخصیت دکتر باطنی، به عنوان انسانی که در طول حیاتش یادگارهای ارزشمندی از خودش به جا گذاشت، دو وجه داشت. وجهی دانشگاهی که شاید بتوان او را از بسیاری جهات با زبانشناس بزرگِ نظریهآوری مثل نوآم چامسکی مقایسه کرد اما این تمام چهره باطنی نبود. اخیراً در مصاحبهای با چامسکی از او درباره دلشغولیها و علایقش پرسیده بودند، گفته بود علاقۀ اصلی من به علم و هنر و ادبیات است، ولی نمیتوانم به دنیای اطرافم بیاعتنا بمانم. در مورد زنده یاد باطنی هم همین سخن صدق میکند. فعالیتهای علمی دکتر باطنی سبب نمیشد که او خودش را از جهان پیرامونی که در آن زندگی میکرد منفک بداند. آنچه در این جهان میگذشت با او بیگانه نبود. از اینروست که میگویم شخصیت او دو وجه داشت؛ یکی اینکه او دانشور و دانشمند بود که در این هیچ تردیدی نیست، و دیگر اینکه او روشنفکر بود. به این معنا که نه تنها نسبت به وضعیت اجتماعی اطرافش بیاعتنا نبود بلکه اساسا عمق نگاهاش متوجه جهانی بود که در آن زندگی میکرد. اگر به فرض زمانی در عالم روشنفکری ایران بحق به مجتبی مینوی لقب پژوهشگر ستیهنده دادند، به نحو دیگری در دهه شصت از دکتر باطنی با عنوان دانشمند شورشی یاد کردند. باطنی در مقابل هر آنچه که با اخلاق روشنفکری، یعنی با تعهد به آزادی بیان و آزادگی و وابستهنبودن به قدرت، مغایرت داشت، میایستاد. وجه روشنفکری چهرهاش از او دانشمندی شورشی ساخته بود که در مقابل بیرسمیها و نارواییها میایستاد. این دو وجه در زندگی دکتر باطنی کاملا آشکار بود. باطنی یکی از منسجمترین و بهسامانترین پیکرهها را از دستور و ساختار زبان فارسی به دست داد. گاهی اوقات وقتی به آثار او نگاه میکنیم، فکر میکنیم چگونه فردی که با این خشکی و سردی عقل با مسائل برخورد میکند و نوشتههای علمی و خشکی درباره دستور زبان نوشته میتواند در جایی دیگر اینقدر با گرمی و شور و حرارت دل نسبت به مسائلی که در اجتماع پیرامونش میگذرد واکنش نشان دهد. این ویژگی در وهله اول آدم را تکان میدهد اما واقعیت این است که انسان موجود پیچیدهای است که میتواند هر دو وجه را در خودش داشته باشد. باطنی درست در نقطه مقابل کسانی قرار داشت که تنها به رشته و تخصص دانشگاهی و سرسپردن به امور درسی و علمی اهمیت میدهند و معمولا هر اتفاقی که بیفتد با موضع بیطرفی در سوی مسلط میایستند چون اساسا هر موضع بیطرفی درنهایت طرف جریان مسلط ایستادن است. باطنی هیچگاه چنین نبود و با تبعات متعددی هم در دورههای مختلف مواجه شد. مثلا در دوران حکومت شاه، ساواک نسبت به دکتر باطنی بسیار حساس بود و به دکتر خانلری تذکر میداد که حتی مقالات او را در «سخن» منتشر نکند. این در خاطرات خانلری آمده که حتی یکبار هیئت تحریریه و شخص خانلری را وادار میکنند که بخشی از یکی از مقالههای باطنی را از «سخن» دربیاورند، طوری كه اساساً از آن پس مقالههای او با حروف اختصاری اسمش منتشر میشد. حساسیت نسبت به باطنی در تمام سالهای حیاتش وجود داشت چرا که او دید و موضعی بیطرف نداشت و با جهان اطراف و مسائلی که در آن میگذشت بیگانه نبود و نسبت به مصائبی که بر انسان معاصر میگذرد بیتفاوت نبود. این ویژگیها طبیعتا حساسیتها را در هر دوره و هر زمانهای برمیانگیزد. این حساسیتها همواره نسبت به کسی که سرش را زیر نمیاندازد تا فقط به درس و کتابش برسد بلکه با دنیا و مافیها کار دارد وجود دارد. امثال دکتر باطنی حاصل یک دوران هستند. عقبه این سنت و این دوران را میتوان در اروپا تا ولتر و بعد امیل زولا پی گرفت. زولایی که در ماجرای دریفوس درنگ را اصلا جایز نمیداند و پا به میدان میگذارد و از بیگناهی یک آدم دفاع میکند. اگرچه زولا مورد اذیت و آزار و حملههای متعددی قرار میگیرد و حتی محکوم به زندان میشود و درنهایت مجبور میشود به انگلستان فرار کند اما باز هم به کارش ادامه میدهد و شانه خالی نمیکند چون فکر میکند وظیفه یک نویسندهِ روشنفکر این است که نسبت به دنیای اطراف خودش بیاعتنا نباشد. در این سنت در دوران معاصر مثلا چهرههایی چون ژان پل سارتر و هاینریش بل را داریم که اساسا نمونههایی از روشنفکری در یک دوران بودند. اینها نمادهای مجسم روشنفکری بودند که تعهد به آزادی همواره در زندگی و آثار و رفتارشان وجود داشت. آنها همواره نسبت به دنیای اطرافشان تعهد داشتند و معتقد بودند آنچه در بیرون از من میگذرد با من بیگانه نیست. آنچه انسانی است با من بیگانه نیست و انسانها دائما در رنج و تعب و تنگنا هستند و بنابراین چیزی به نام بیاعتنایی به دنیای اطراف و سر را زیر انداختن و «خلاقیت» پدید آوردن در این سلسله و سنت جایی ندارد. دکتر باطنی در همین سلسله جای میگیرد. او در فضای تعهد به آزادی و ایستادگی در برابر وضعیتی که هر دم میخواهد تنگناها را بیشتر کند ساخته شد. دکتر باطنی به آنچه میخواست رسید و از مفاخر مسلم فرهنگ و ادب و زبانشناسی ایران است. در زمینه علمی حتما غبنی وجود داشته از اینکه از دانشگاه اخراج شد و هزاران دانشجو از دانشش محروم شدند اما با این همه واقعیت این است که او به آنچه میخواست رسید. من در آخرین دیداری که با او داشتم این را به عینه میدیدم که هیچ غبنی و حسرتی از دنیا ندارد و حتی ناله و شکایتی هم از ناملایماتی که دیده بود نمیکرد بلکه چون دائما در حال کار کردن و تفکر و جوش و جلا بود بسیار سرزنده و در عین بیماری به قول معروف دل به نشاط بود. حتی به دلیل علاقهای که به علوم اعصاب داشت جلساتی در این زمینه برگزار میکرد و با افرادی که شرکت میکردند گفتوگو میکرد و دانشش را به خصوص به جوانان منتقل میکرد. روحیهای هم که داشت عجیب بود. او سن بالایی داشت اما روحیهای بسیار جوان داشت و هیچوقت آثار پیری فکری در او دیده نمیشد و از این بابت متمایز بود با کسانی که حتی در جوانی پیر میشوند. از این نظر او به هدفهایی که در عرصه آکادمیک داشت رسید و ضمنا با وجدانی کاملا آسوده از این جهان رفت. میدانست که در هیچجایی ناروایی و بیرسمی و ستمی نبوده که ببیند و جلوی آن نایستاده باشد و عنوان دانشمند شورشی واقعا برازندهاش بود و به قول شاملو این صفت «وصفی است ناگزیر» در حق دکتر باطنی. دید دکتر باطنی نسبت به زبان فارسی دید فردی ادیب نبود، گرچه خود ادیبی ارجمند و بلندپایه بود. او در وهله اول به عنوان زبانشناس و دقیقتر گفته باشیم از دیدگاه یک زبانشناسی اجتماعی به ادبیات نگاه میکرد. او زبان را امر فردی نمیدانست. زبان در درجه اول برای این است که به واسطه آن بتوان ارتباط برقرار کرد. بیتردید اگر رابینسون کروزو جمعهای نمیداشت که بخواهد کارهایش را بکند هیچ لزومی نداشت که بخواهد زبانش را به کار ببندد. در آن صورت او به واسطه زبان با چه کسی میخواست صحبت کند؟ با گیاهان و جانوران جنگل که نمیشد صحبت کرد. زبان در درجه اول امری است ارتباطی و چون ارتباطی است پس اجتماعی است. اجتماع یعنی بیشتر از یک نفر، یعنی آدمهایی که با هم گفتوشنود میکنند و منظور هم را میفهمند. باطنی زبان را امری اجتماعی میدید و بین زبان ادبی با زبانی که مردم با آن صحبت میکنند تفاوت قایل میشد. در نسلی که من به آن تعلق دارم، در کتابهای درسیمان باید تکههایی از «قابوسنامه» و «تاریخ بیهقی» و «مرزباننامه» و شعرهایی از دیوانهای شاعران بزرگ حافظ و سعدی و مولوی و نظامی و فردوسی را میخواندیم. این حقیقتا عذابی بزرگ بود برای بچهای که قرار بود زبان یاد بگیرد و قرار نبود ادبیات یاد بگیرد. یادمان باشد که کودک در درجه اول قرار است خواندن و نوشتن یاد بگیرد اما مسئله اینجا است که اساسا دیدگاه کسانی که کتب درسی را مینویسند مبتنی بر خَلطی است که بین زبان و ادبیات صورت گرفته است. آنها به غلط زبان و ادبیات را یکی میدانستند. دکتر باطنی بین این دو تفکیک قایل بود. برای مثال اگر من ادیبم و نمیخواهم کلمه بیتفاوت را مقابل indifferent به کار ببرم بلکه از کلمه بیاعتنا استفاده میکنم و اصرار دارم که بیتفاوت گرتهبرداری از زبان بیگانه است، دکتر باطنی میگفت بسیاری از کلماتی که ما از آنها استفاده میکنیم گرتهبرداری است و در اجتماع باب شده و مردم اینها را به کار میبرند و کسی نمیتواند اینها را از دایره لغات مردم بیرون براند. بنابراین غلط و درست در زبانشناسی مقولهای است کاملا متفاوت با آنچیزی که در ادبیات به کار میرود. دید ادبی به زبان داشتن دیدی سنتی است که از قدیمالایام به جا مانده و معتقد بوده که یک لغت زمانی درست است که در آثار گذشتگان به کار رفته باشد، تازه زمان این گذشته را هم معین نمیکند، تا کی، تا چه زمانی؟ اما بسیاری از لغاتی که در دوران معاصر ساخته شده در آثار گذشتگان وجود نداشتهاند. مثلا اگر امروز کسی مینویسد «حلیم بیرونبر موجود است»، «بیرونبر» بر چه اساسی ساخته شده و از کجا آمده است؟ نیاز زمانه این لغت را ساخته است و در هیچ اثر ادبی و لغتنامۀ معتبری هم این واژه دیده نمیشود. یا مثلا «آچار شلاقی» از کجا آمده است؟ کسی که از این ابزار استفاده میکرده به نظرش آمده که این ابزار شبیه شلاق است و این لغت را به کار برده است. بنابراین راندن لغات از زبان و به عبارتی زبان را فقیر و تهیدستکردن به خاطر دید ادبی اساسا از نظر دکتر باطنی قابل قبول نبود و زبانشناسی زیر بار چنین تفکیکهای ناکارآمد و عتیقهای نمیرود. زبانشناسی علم کاملی است که در بین علوم انسانی یکی از کاملترین علوم است و قابل قیاس با جامعهشناسی و روانشناسی نیست و با وجود همه نظریاتی که ممکن است ظاهرا با هم تفاوت داشته باشند نزدیک به علوم دقیقه است. از اینرو به فرض اگر یک ملتی همه میگویند مُحَبت بورزیم، معلوم نیست به چه دلیلی یک عدهای باید بگویند مُحَبت غلط است و مَحبت درست است. دلیلی ندارد چون یک زمانی کلمهای اینگونه به کار میرفته امروز هم همه به همان صورت از آن استفاده کنند. اگر به فرض سرشماری شود از هشتاد و پنج میلیون نفر همه میگویند مُحبت و حالا دلیلی ندارد که چند ادیب با دید کاتبانه و ادیبانه و به شیوه میرزابنویسهای قدیم بگویند که این غلط است و باید کنار گذاشته شود. بسیاری از لغاتی که ما استفاده میکنیم بعدها ساخته شدهاند. مثلا کلمه حفاظتشده؛ حفاظتشده در زبان عربی هم وجود ندارد و ما آن را ساختهایم. آنها میگویند محافظت. اما امروز ما میگوییم منطقه حفاظتشده و هیچکسی نمیگوید منطقه محافظتشده البته جز معدودی ادیب. بنابراین دید دکتر باطنی دیدی مدرن به زبان و زبانشناسی بود. موضوع دیگری که مایلم به آن اشاره کنم این است که در کار ترجمه «فرهنگ پویا» کتاب بالینی من بوده است. اگر بخواهم وصفی در حق این فرهنگ بکنم، باید بگویم که یکی از دقیقترین یا شاید دقیقترین فرهنگ دوزبانه انگلیسی- فارسی است که ما داریم. دکتر باطنی فرهنگهای مختلفی منتشر کردند اما بهطور مشخص «فرهنگ پویا» از کارآمدترین فرهنگهای دوزبانه است. در اینجا او دقیقترین و خوشلفظترین معادلها را در مقابل کلمات انگلیسی گذاشته است. من از این فرهنگ بسیار استفاده کرده و استفاده خواهم کرد. یادم میآید وقتی ویراست چهارم کتاب منتشر شد، از او پرسیدم آیا ویراست دیگری هم از این فرهنگ منتشر میشود و گفت که کار من با این فرهنگ تمام شده و این نسخه نهایی کار است. یکبار در گفتوگویی که با زندهیاد دکتر علیمحمد حقشناس داشتم، او از فرهنگ دکتر باطنی بسیار تعریف میکرد و میگفت بسیاری از معادلها را من از فرهنگ ایشان گرفتهام. حتی میگفت که یکبار به دکتر باطنی گفتم که چقدر شما واژه ابداع کردهاید و دکتر باطنی با تعجب گفته جدی میگویید؟ او اطلاعی نداشته است و دکتر حقشناس میگوید من فهرستی برای شما مینویسم از واژههای ابداعی شما. واژههای ابداعی که بسیار خوشلفظ هستند و به راحتی میتوان آنها را به کار برد. دکتر حقشناس با شوق و ذوق زیاد از دکتر باطنی و رفاقت و همکاری نزدیکی که با او داشت حرف میزد و میگفت من هم از فرهنگ باطنی استفاده کردهام. به اعتقاد من فرهنگ زندهیاد حقشناس هم از فرهنگهای بسیار خوب است اما اگر قرار باشد یک فرهنگ را انتخاب کنم تردیدی ندارم که فرهنگ زندهیاد باطنی دلپذیرترین فرهنگی است که از آن استفاده کردهام.