یادداشتی بر مجسمههای «سعید شهلاپور» پاداش ایکاروس
هلیا دارابی: سعید شهلاپور، مجسمهساز، نقاش، معمار و چاپگر پیشرو از جمعه 24 اردیبهشت مجموعهای دیدنی از مجسمههای خود را در گالری ایرانشهر به نمایش درآورده است. نخستین حضور رسمی این هنرمند در دنیای هنر به شرکت در چهارمین بیینال تهران به سال ۱۳۴۳ برمیگردد؛ زمانی که هنوز در دبیرستان بود و اثر خود را از مشهد به این بیینال میفرستاد. او در 1345 به دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران راه یافت و با درجه ممتاز در رشته مجسمهسازی فارغالتحصیل شد و در آن سالها همکاری و مشارکت پیوسته و تنگاتنگی با برنامههای فکری و نمایشگاهی «تالار قندریز»، مرکز مستقل و پیشرو هنر مدرن ایران داشت. او از سال 1368 مقیم کلاردشت است و پیوسته در کارگاه مجهزش به نقاشی، مجسمهسازی، معماری و چاپ دستی مشغول است.
نخستین نمایشگاه انفرادی سعید شهلاپور 53 سال پیش در تالار قندریز برپا شد. از آن زمان تاکنون، گذشته از وقفههای ناگزیر، هیچ چیز نتوانسته است او را از خلق پیگیرانه در کارگاهش در کلاردشت -جهان کوچک زیست هنرمندانهاش- بازدارد. شاید بهترین تعبیر در وصف نسبت او و هنرش شوری شدید و حتی «ولع» باشد، شور و شرری غبطهبرانگیز و ذوقی کودکانه که هرگز از جستوجو و خلق باز نمیایستد. نمایشگاه حاضر مجسمههای نیمهانتزاعی و دیوارمانند هنرمند را در برمیگیرد که آغازشان به میانه دهه 70 برمیگردد. عنصر اثربخش این مجموعه ریتم حاصل از برشها و زخمهای مکرر بر پیکر چوب است، ریتم پرتحرکی حاصل از ضربات دستافزار که در آثار هنرمند حضوری کارساز دارد و ایبسا پژواک حالوهوای وجودی و شخصیت اوست: یادآور اصابت باران، گذار از کنار درختان در جاده، یا خطهایی بر دیوار زندان. این ریتم زیگزاگیِ بیانگر و پرانرژی که در نقاشیِ خارها در اواخر دهه 60 ظاهر شد در مجسمههای هنرمند در دو دهه اخیر حضوری مؤکد داشته است. به گفته هنرمند، ایده اولیه مجموعه «دیوارینهها» از تیرهای چوبی خانههای روستایی که با تبر و تیشه کندهکاری میشدهاند، برآمده است. فرم این آثار که از جهتی به تجارب مختلف مجسمهسازی مدرن، مانند ستون برانکوزی و پیکرههای اکسپرسیونیستی اشاره دارد، همزمان تیرکهای توتمی اقوام آفریقا، اقیانوسیه و آمریکای پیشاکلمبی را در ذهن حاضر میکند و به علایق معمارانه هنرمند هم اشارتی دارد. برشها، خراشها و پوسیدگیهای سطح کار، بهخوبی با کیفیت ذاتی کارماده چوب عجین شده است. تراش چوب که از قدیمیترین شیوههای مجسمهسازی بود در هنر مدرنیستی از نو باب شد. اکسپرسیونیستهای آلمانی که عمدتا نقاش بودند، بیآنکه آموزش فنی دیده باشند، از همین تکنیک سنتی در مجسمههایشان استفاده میکردند. شهلاپور بهخوبی ظرفیتهای بیانگر چوب را درمییابد و برخوردش با آن مانند همین هنرمندان خودآموخته است. از سوی دیگر، شرایط زیست او در طبیعت او را با این کارماده دمخور کرده است. شهلاپور همواره طبیعت را استادی بزرگ شمرده و نسبتی برآمده از تجربه زیسته با آن دارد. استفاده از تکنیک تراش با توجه به اینکه مجسمهسازی معاصر تا حد زیادی بر اسامبلاژ استوار است، در مجموع انتخابی است مرکزگریز. انتخاب این شیوه کارِ مستقیم و دستیارناپذیر حاکی از کششِ هنرمند به «کارِ» ساختن است: فعلِ تراشیدن و کندن و بریدن. در واقع، مداخله بیواسطه بدن هنرمند و حضور ردونشان کنش بدنی در اثر از مؤلفههای کار هنری شهلاپور است. شهلاپور در مقام مجسمهساز به سنت «ساختن» تعلق دارد؛ به هنرمندانی که در زبان ماده و فرم کنکاش میکنند و به حضور فیزیکی اثر و پیکربندی آن در فضا و درنهایت به زبان و لهجه بصریِ شخصی باور دارند. شهلاپور در این شیوه معطوف به ساختن «پرکار و دائم در حال کلنجار با وسایل بیانی» است و جهان خود را با خلق به تحرک درمیآورد. پیکرههای شهلاپور گرایش نقاشانه آشکاری را به نمایش میگذارند. غنای بافت، چاکخوردگیهای سطوح، برشهای بیانگر و عیانبودن خصلتهای ذاتی کارماده، توجه هنرمند به کیفیت سطح کارهایش را نشان میدهد و «چشم لمسکننده» را احضار میکند. علاوهبراین، قابها، خانهبندیها و عناصر خطی که از پیکرهها به درون فضا امتداد مییابند، از رفتوبرگشت بین این دو رسانه حکایت میکنند. این کیفیت نقاشانه در مجموعه چاپهای نمایشگاه نیز بهخوبی پیداست. هنرمند با استفاده از بافت طبیعی چوب در حکم کلیشه امکانات بیانی متنوع و پویای سطح چوب را به فعل درآورده و به این طریق امتیاز بزرگی برای این مجموعه رقم زده است. بافت ارگانیک و رد رشد درخت در چاپهای برجسته و رنگی پژواک یافته و پیوند محکمی بین چاپنقشها و مجسمهها ایجاد کرده است. آثار شهلاپور عمدتا بین پیکرنمایی و انتزاع در نوساناند. در آثار آغازین او در اوایل دهه 1350 پیکر محوریت دارد: بدنهای گداخته و مثلهشده از جنس فلز که شناخت آناتومیک و بافت بسیار بیانگر و پرمایه آنها از گرایش فیگوراتیو و قدرت تکنیکی هنرمند حکایت میکند. انسان شکننده و آسیبپذیر درونمایه غالب این آثار است و هنرمند که در آن مقطع عنوان «اضمحلال و پوسیدگی» را بر این مجموعه نهاد آن را ترجمان خویش از شرایط سیاسی زمانه میدانست. تنه درخت از اواخر دهه 60 و با بازگشت هنرمند به نقاشی پس از آزادی در کار وی حضور یافت. فرمهای عمودی تیرکمانند که کمکم در نقاشیها و مجسمهها پدیدار شدند گاه بهصورت پایههای آثار نقشآفرینی میکنند و گاه ماهیت مستقل مییابند. این درونمایه در ترکیب با روحیه فیگوراتیو پیشین در نهایت به فرمهای عمودیِ انسانریختی راه میبرد که پیکر ایستاده را القا میکنند و در برخی از آنها میتوان از جهت برشها، حالت دستهاوپاها را بازیافت. این فرمها عناصر اصلی آثار مجموعه حاضر را شکل دادهاند. اینها شاید بازمانده پیکرهای پیشین باشند اما در برخورد اول در جسم ما طنینی مانند یک بدن دیگر برنمیانگیزند. با آنکه شهلاپور مجموعا هنرمندی فیگوراتیو است، کار او هیچگاه معطوف به بازنمایی شبیهسازانه نبوده است. در سردیسها و فیگورهای او عناصر تعینبخش اندکاند و خطوط و تأکیدات هماناندازه که به فرم و مشخصات الگوی اولیه (واقعی یا ذهنی) ارجاع میدهند، به امکانات و اقتضائات کارماده و تکنیک هم اشاره میکنند. این ویژگی به مجسمههای او کیفیتی باز و تعیننیافته میدهد. گویی روندی از فرسایش و خوردگی بر این پیکرهها وزیده و مرزهای بارز و اشارات صریح آنها را زدوده است. فرم از راه زدودن حاصل میشود و ناتمامی بدین اشاره میکند که کنش خلق پایانی ندارد. این پیکرهها در فضایی بینابینی ایستادهاند و پیوسته به موضوعات مشخصتری نزدیک و از آنها دور میشوند. خصلت دیوارمانند آثار حاضر فضا را تعریف و تفکیک میکند و به بدن بیننده جهت میدهد. درعینحال برشها فضا را در درون و اطراف مجسمه به گردش درمیآورند. تیرکها کنار هم میایستند اما همدیگر را لمس نمیکنند. فواصل خالی بین آنها خود ضرباهنگ تصویری تپندهای ایجاد میکند. درعینحال این سازهها دیواری میسازند بی در؛ سطحی که گشوده نمیشود و گویی در حکم حصار و حفاظ عمل میکند. این سازهها در مجموع ساکتاند و خود را به رخ نمیکشند و در عوض توجه را به سمت محیط میکشانند. ضرباهنگ تکراری آنها بیرون از مرزهای اثر گسترش مییابد و فضا را به تپش درمیآورد. بدینگونه آگاهی مخاطب به بودن در فضا و حرکت در آن را تشدید میکند. در مجموعه دیوارینههای سعید شهلاپور تجارب فرمی سالیان به آشتی و پختگی میرسند و حالوهوای توفانی و پرتشویش او فرومینشیند. خواندهها و خوانشها، طبیعتگردیها، کابوسها، نمادپردازیها، قلمضربههای پرتنش و برشهای تیز و خشن جملگی در قاب سامان مییابند و چون شاهدی این زیست پرتلاطم را به تماشا میایستند. کارهای شهلاپور نهایتا فارغ از محتوای اجتماعی نیستند: «کارهایم انعکاسی از شرایط سیاسی و اجتماعی زندگی من بود... اسکلت حیوانات و ماهیهای به خاک افتاده به تمثیلی از وضعیت زیست من تبدیل شدند». زمانی شیطانکهای بالدار او را به ایکاروس مانند کردم و ایکاروس اسطوره هنرمند قدرنادیده است که تاوان بلندپروازیهای خود را میدهد؛ مانند کسی که در این سرزمین خود را به برافراشته نگهداشتن پرچم مجسمهسازی ملتزم میدارد. با این همه، سعید شهلاپور کموبیش به توجهها بیاعتناست. جهان خارج، دنیای هنر، یا بازار نمیتواند بر کار او چندان کارگر افتد. هنرآفرینی برای او سرچشمه شادی و سرشاری جان است و کار فینفسه برایش اصالت دارد. او پیشاپیش آنچه میخواهد از هنرش ستانده است.