باطنى؛ آنكه اجازه داد غلط بنویسیم
مهدی افشار- پژوهشگر
بخت حضور در نهادى كه مجرى امور فرهنگى و هنرى است، این فرصت را به آدمى مىدهد كه كارنامه فعالیتهاى ادبىـ هنرىاش، هرچند در قلمرو اجرا، سرشار از نامهایى شود كه یادشان هم ذهن را نوازش مىدهد و لبخند بر لب مىنشاند، براى مناسبات زیبایى كه با آن چهرهها برقرار كرده است و باطنى یكى از آن لبخندآوران ذهن ستایشگر این قلم است. از اوایل دى ماه هر سال به مناسبت برگزارى مراسم باشكوه كتاب سال كه اندكاندك رنگ باخت و اكنون از آن همه شور و طراوت كمتر نشانى به جاى مانده، استادان و صاحبنظران هر حوزهاى دعوت مىشدند كه پس از گزینشهاى اولیه و ثانویه به گزینش كتابهاى شایستهاى بپردازند كه به بررسى نهایى رسیده، قرار بود انتخاب آن صاحبنظران، گزینش نهایى باشد و نظر آنان حجت و قولشان، قول فصل. و دكتر باطنى براى گزینشى از میان چند عنوان كتاب در موضوع زبانشناسى و دستور زبان فارسى به دفتر پژوهشهاى فرهنگى که مسئولیت آن را به عهده داشتم، دعوت شد و ایشان به اعتبار اینکه در سالهاى پایانى 40، دانشجویش بودم و رابطه استادى و شاگردى برقرار بود، دعوت دانشجوى قدیمى خود را پذیرفت شاید به این اعتبار كه من یادآور خاطره شیرین تدریس او در دانشگاه بودم. دكتر باطنى پس از مطالعه عناوین عرضهشده، گزینش خود را اعلام داشت، با این پندار كه گزینش او در حوزه زبان و ادب فارسى، کتاب سال خواهد شد و معالاسف به دلایلى كه به یاد نمىآورم، كتاب دیگرى برگزیده شد كه بحق فریاد او به اعتراض برخاست و مقاله تند و تیزى در نشریه «نشر دانش» در این خصوص نوشت تا حداقل مجریان بدانند فعال مایشا نیستند و رفتار نادرستشان تالى فاسد دارد یا دستكم فریادى را بر سرشان مىكشد. قصدم نوشتن درباره كتاب سال نبود، مىخواستم از باطنى بگویم. از دوره دانشجویى، نگاهش را به زبان و زبانشناسى مىستودم، نگاهى نو بود، از جمله در كتابى كه با عنوان «توصیف ساختمان دستورى زبان فارسى» نوشته بود، به روشنى مىشد این نوآورى را مشاهده كرد. نگاه نو باطنى در برابر نگاه سنتى بزرگمرد دیگرى چون ابوالحسن نجفى قرار گرفته بود كه همه اندیشهاش آن بود هرگونه كژتابى و نادرستى را از زبان و ادب فارسی بزداید و با نگارش كتاب «غلط ننویسم» شورى در میان اهل قلم و ادب برپا كرد كه «عجب این همه غلط مىنوشتهایم!» و شاید جسارت نوشتن را از پارهاى قلمها بازستاند و آنگاه باطنى به یارى آنان شتافت و با چاپ مقالهاى در نشریه نشر دانشگاهى با عنوان «اجازه بدهید غلط بنویسیم»، آن جرئت ازدسترفته را بازگرداند. این قلم كه با این دو همشهرى اصفهانى در ارتباط و آشنا بود، به لبخند به این كشمكش مىنگریست و دودل كه كدام نگاه را باید پذیرفت. با تعریفى كه باطنى از زبان داشت، حق با باطنى بود و با گنجینه گرانبهایى كه ابوالحسن نجفى بر آن تكیه زده بود و بر بنیاد آن فریاد مىزد، غلط ننویسم، حق با نجفى. طبعا هنوز هم پس از سالها این كشمكش حداقل در ذهن من ادامه دارد و هنوز بر سر این دو راهه ایستادهام به تردید؛ تردید از آن جهت كه از یك سوى پشتوانه وزانت و استحكام نثر امروزمان همان گنجینه ادبیات كهن ماست و باید آن را پاس داشت و از دیگر سوى اگر آن نگاه نو به ادب فارسى نباشد، ادبیات ما در بهترین حالت، در همان نثر مسجع خود، باقى مىماند؛ گویى دعواى شعر سنتى و نو دگرباره در حوزه نثر از سر گرفته شده بود و یاد نیما و آذرخشى در ذهن من سبزتر مىشد. گاه مىپندارم حق با باطنى بود كه مىگفت مىتوان بر هر واژهاى بار معنایى تازهاى افزود و با این افزودگى، طراوت دیگرى به واژه بخشید و واژگان خاموش را زبانآور کرد و گاه به سوى این اندیشه یله مىشوم كه اگر قرار باشد هر قلمى به اراده خویش حتى از طریق القاى مفهوم متن، معنایى تازه به واژه ببخشد، ادب فارسى چه شلم شوربایى خواهد شد و باز مىپندارم به لطف همین بار معنابخشى به واژگان است كه زبان توسع و گسترش بیشترى یافته است و در نتیجه در فرهنگهاىمان در برابر هر ماده لغت، چندین معنا آورده شده. باطنى فرهنگ انگلیسى به فارسى زیبا و ستایشبرانگیزى با عنوان فرهنگ معاصر انگلیسى- فارسى تدوین كرد كه به راستى از دیدگاه یك دانشجوى سابق كتابدارى و كسى كه آشنا با شیوههاى تدوین و تألیف فرهنگ و بالاخص فرهنگهاى دوزبانه است كه اسباب كار هر مترجمى است، به رغم حجم اندكش بسیار كاربرد دارد. اكنون كه براى نگارش همین یادداشت كوتاه، كتابهاى آن دو بزرگوار عروجكرده را در پیش روى گذاردهام، حضور شیرین و اثرگذارشان را حس مىكنم و كلام ژان پل سارتر در خاطرم جان مىگیرد كه گفته بود: «ما همان خاطرهاى هستیم كه از خود به جاى مىگذاریم، نیك یا بد».