یادنامهای برای مهدی بهلولی، آموزگار
خداحافظ آقا معلم
شهرزاد همتی
کدام خبرنگار حوزه اجتماعی را میشناسیم که یک بار با مهدی بهلولی صحبت نکرده باشد، کدام خبرنگاری به یاد دارد بهلولی با او تندی کرده باشد یا تلفنش را بیپاسخ گذاشته باشد؟ مهدی بهلولی، کنشگر صنفی معلمان، یکی از محبوبترین آموزگاران ریاضی بود؛ کسی که تا آخرین لحظه زندگیاش صبور بود و هرگز برای احقاق حقوق صنفی معلمان از پای ننشست. زندان رفت و از کلاس درس دور ماند، اما نقش مهم او در بهثمررسیدن بخشی از خواستههای صنفی معلمان تکرارنشدنی است. این صفحه بزرگداشتی برای معلمی است که روز چهارشنبه پس از یک مبارزه نابرابر با کرونا از دست ما رفت. چند یادداشت از معلمان و همکاران مهدی بهلولی به یاد او که مرگش برای جامعه معلمان ناباورانه بود. آقای بهلولی ما هرگز فراموشتان نمیکنیم، دلمان برای یادداشتهایتان، حرفهایتان و پیگیریهایتان تنگ میشود. خداحافظ آقا معلم.
بهلولی، آموزگاری که باید شناخت محمدرضا نیکنژاد. معلم و عضو کانون صنفی معلمان گرچه بستگی فامیلی دوری داشتیم اما تا زمانی که همکلاس نشدیم، ارتباط ویژهای میانمان نبود. شوخطبعی ذاتی، حاضرجوابی، پاکی دل و البته شخصیت قوی او من را به سویش کشید و شدیم یار غار یکدیگر. آنچنان درسخوان نبودیم اما بدون آنکه دربارهاش زیادهروی کنم، ریاضی و ادبیات خوبی داشت. یکی از دوستان مشترک که رتبه کنکورش نزدیک 100 بود، میگفت همیشه مهدی را یکی از رقبای اصلی خودم در ریاضی میدانستم؛ اما این تنها شاخصهاش در کلاس نبود. نسبت به گردنکلفتهای کلاس، قد و بالا و تن و اندام بزرگی نداشت ولی مبصر کلاس شد و با اقتدار کلاسداری میکرد. هممحل بودیم؛ با هم به دبیرستان میرفتیم و با هم برمیگشتیم و عصرها با هم تفریح میکردیم و زمان آزمونها هم شبها در اتاق هشتی خانهشان با هم درس میخواندیم و گاهگاهی هم داریوش گوش میدادیم. مادرش (خاله کبرا) زنی باسواد، روزنامهخوان، مهرورز و قوی بود و پدرش (عمو فتحالله) مردی مهربان، کمحرف، قابل احترام و بسیار تلاشگر. سالها پیش یکی از خواهران مهدی میگفت هوشش به مادرم رفته و پشتکارش به پدرم. از حق نگذریم هم باهوش بود و هم بسیار تلاشگر. همان سالها بود که با شریعتی آشنا شدیم. شریعتی و کتابهایش شدند آغازگاه حرکت مهدی به سوی شخصیت کنونیاش؛ انسانی جستوجوگر، منتقدی موشکاف و رُکگو، نویسندهای توانا و باانگیزه، مترجمی هدفمند و کوشا، کنشگری خستگیناپذیر و منصف و عدالتخواهی پیگیر و البته خوره کتاب. بهلولی اهل فلسفه هم بود و از خواندن و گفتن و بحثکردن و حتی ترجمه در این حوزه لذت میبرد؛ چه پرشور از «جامعه باز و دشمنانش» حرف میزد و نیچه را بلندبلند میخواند و از خردکشی باحرارت حرف میزد و پوپری میاندیشید و... . نظمی که ریاضی به اندیشهاش داده بود و ژرفایی که فلسفه به ذهن ناآرام و پرشورش بخشیده بود، او را نکتهسنج و دقیق کرده بود. همین علاقه به فلسفه بود که ما را همنشین استاد و دوست عزیزمان عزتالله مهدوی کرد و به خانه دکتر عزتالله فولادوند کشاند و سالها پیش به کلاسهای جواد طباطبایی برد. «فیلسوفان در خیابان» واپسین کتاب فلسفی بود که خرید و گاهگاهی گزیدههایی از آن در کانالش منتشر میکرد و قرار بود زمانی که من هم آن را خواندم، با هم بنشینیم دربارهاش حرف بزنیم! خودش میگفت کم کسانی هستند که دارای انگیزههای ذاتی باشند، حرکت کنند و حرکت بیافرینند و بیندیشند و اندیشه برانگیزند و... اگر چنین کسی باشد، در کنارش بودن و ماندن، زندگی آدمی را معنا میبخشد و اندیشه برمیانگیزد و زایش فکری و عملی میآفریند و... . به رفاقت 35سالهمان قسم که خودش اهل اندیشه و اهل حرکت و اهل شورافکندن و جریانآفرینی بود. اصلا همین شور درونی و جستوجوگری ذاتی بود که پای او، من و آرمانش را به ترجمه گشود و از دلش کتاب «مقاومت در برابر خصوصیسازی و تلاش برای نجات مدارس دولتی: تجربه آمریکا»؛ از «دایان رویچ» درآمد؛ و البته دهها ترجمه مقاله در گستره آموزش و پرورش جهان. بیگمان مؤثرترین فرد در نهادینهکردن رویکرد آموزشی در جنبش صنفی معلمان بود و ردپایش در این جنبش سالهای سال ماندگار خواهد بود. از تأثیر بیچونوچرای بهلولی در جنبش صنفی-آموزشی معلمان فراوان میتوان گفت و نوشت و البته که باید فضا برای بازشناسی او و اندیشههایش فراهم شود؛ اما جای خالی او برای منِ نیکنژاد پرشدنی نیست. منی که با او بزرگ شدم، نفس کشیدم، درس خواندم، دانشگاه رفتم، کتاب خواندم و بحث کردم، آموزگار شدم، دیوار به دیوار کلاسش درس دادم، کانون صنفی معلمان رفتم، در روزنامهها و نشریههای گوناگون نوشتم و گفتم و نقد کردم، همین تازگیها با او کارشناسی ارشد «تحقیقات آموزشی» گرفتم، در کنار او و آرمانش نشستم و کتاب رویچ را ویرایش کردم و... . من با بهلولی زندگی کردم، به تمام معنا. بهلولی جایگزین نمیشود اما باید تلاش کرد تا اندیشههایش بازشناخته شود و راهش ادامه یابد.
بهلولی آنچنان که من شناختم عزتاله مهدوی. معلم آشنایی من با مهدی بهلولی به اوایل دهه 80 خورشیدی برمیگردد و نزدیک به 10 سال بهطور مستمر بحثها، مقالات و ترجمههای او را دنبال کردهام. گفتوگوهای زیادی با او داشتم. آنچه او را متمایز میکرد پرسشگری، کنجکاوی و انگیزهاش بود. طعم کلام او با شکلگیری و برآمدن شخصی تش در بطن حوادث جامعه گره خورده بود. برای آشنایی با شخصیتهای علمی و فرهنگی و شرکت در جلسات مختلف وقت میگذاشت. با اینکه مجبور میشد فعالیتهای حقالتدریسی درآمدزای خود را متوقف کند (او دبیر باسواد و کارآمدی در رشته ریاضی بود) و فقط ساعات موظف و رسمی به کار مشغول باشد (آنهم در شرایطی که حقوق مکفی به معلمان رسمی داده نمیشد)، او بسیار نوشت و بسیار گفت و بسیار وقت گذاشت تا مسئولان ردهبالا را متقاعد کند که مشکلات اصلی پیشروی توسعه پایدار نظام تعلیم و تربیت از بُعد مبانی نظری و اقتصاد سیاسی و خصوصا اقتصاد آموزشوپرورش از نگاه یک معلم اندیشمند کداماند.آنچه شخصیت او را دارای هویت پررنگ و مؤثر کرده بود، تلفیق شجاعانه حوزه نظر و عمل بود و البته این ویژگی برایش بیهزینه نبود. بهلولی دستکم در چند جبهه درگیری داشت، با دوستانش به انفعال و سازش برگزار نمیکرد؛ در نقد تندرویها و تکرویها و تحلیلهای گمراهکننده و پرهزینه آنها فعال بود. از طرف دیگر نقد مدیران اجرائی عالیمقام را به مماشات، ملاحظه، تعارف و توصیه ملایم تبدیل نمیکرد. مقالات و کتابهای زیادی میخواند و با واژهها و بهکارگیری آنها در جای مناسبش آشنایی خوبی داشت، اما گاهی از اصطلاحاتی استفاده میکرد که برای از ما بهتران گزنده بود. روزی در جلسهای با مقامات عالی وزارتخانه آموزشوپرورش در توضیح مدارس غیردولتی از واژه مدرسه پولی استفاده کرد و گفت که شما طبقات مرفه را از طبقات فرودست جامعه جدا کردهاید؛ این لفظ مدرسه پولی بر مقامات سنگین آمد و آنها را مکدر کرد. در دانشگاه شریف جلساتی با حضور وزیر وقت آموزشوپرورش و کارشناسان و محققان آموزش عالی در مورد مدارس فقیر و غنی و عدالت آموزشی برگزار شد؛ بهلولی و دوستانش همانجا بلند شده بودند و پرسیدند چرا هیچ معلمی در این مجموعه نشستها دعوت نشده و بهلولی نوشت پس جای ما معلمان کجاست؟ جبهه دیگری که برای بهلولی اهمیت داشت، معرفی معلمان نویسنده بود. او این شجاعت را به بقیه معلمان میداد که باید بنویسند و سخنرانی و مصاحبه کنند نه فقط از مشکلات صنفی و معیشتی معلمان، بلکه باید از مسائل دانشآموزان، خانوادهها و آنچه که لازمه یک نظام آموزشی پویاست، بنویسند و بگویند. بهلولی همیشه قدردان خبرنگاران باانگیزه، شجاع و اندیشمند بود و با چه حرارتی از بزرگی و اهمیت جایگاه آنها صحبت میکرد. فرصت کم است و باید آخرین جمله را بنویسم. چند روزی که روی تخت بیمارستان بود نتوانست بنویسد. مقاله آخرش را نه با واژهها که با وداع غمبارش در سکوت نوشت. این سکوت حاوی چه مطالبی است؟
نیکنامی تو همان زندگی است نرگس ملکزاده. معلم من نمیدانم مرگ چیست؛ اما میدانم زندگی این نیست. همیشه نوشتن برایم کار سختی است و این بار سختتر؛ زیرا دیگر نیست تا مرا وادار به نوشتن کند، دیگر نیست که زنگ بزند یا پیام دهد و تشویقم کند که «گاهتان خوش، چه خوب نوشتید استاد». حالا دیگر نیست که یادآوری کند یادم باشد به مصاحبه، حالا دیگر نیست که ترغیبم کند به خواندن بیشتر به شروعکردن ترجمه و اینکه کنارت هستم، اگر تو شروع کنی. حالا دیگر نیست و به جای او اندوهی هست سنگین، غمیست بزرگ و هرازگاهی، آهی بلند که چه کنم با «رفاقتی که اینگونه تمام شد». نوشتن از کسی که ردپایش برای همیشه ماند بر ذهنم و صفحات زیادی از زندگیام، فقط سخت نیست، جانکاه است. نبودنش درد نیست داغیست بر دل نشسته. کرونا این ویروسی که کارش شده بلعیدن آدمها و خاطرات خوبشان، ناباورانه در اوجی از امید به بهبودی، عزیزی را از ما گرفت که سالها نیز بگذرد جایش همچنان خالی است. سالها بگذرد تا معلمان و جامعه فرهنگی، بتوانند درک کنند که چه دلسوز بدون ادعایی را از دست دادهاند. تلاشهای بیوقفهاش در امر بهسازی آموزش و رنجی که میکشید برای کودکان این سرزمین فراموششدنی نیست. ما این روزها نه یک دوست و نه یک معلم، بلکه یک دغدغهمند اجتماعی را از دست دادیم. کسی که سالها خواند و نوشت تا شاید آموزش کشور کمی بهبود یابد. کسی که سالها فعالیت کرد تا صدای بیصدایان باشد. صدای کودکان سیستانوبلوچستان. صدای معلمان زیر آوار مانده. صدای گنگوزهیها. معلمی که سالها کوشید تا فرهیزش آن شود که باید باشد نه آنچه امروز هست. کرونا این همسایه پرسروصدای مرگ، جانی را گرفت که سرشار از چکوچانهزدن برای ماندن بود. حالا دیگر مهدی بهلولی نیست و من با حجم عظیمی از بغض و دلتنگی از او مینویسم. از او که همیشه ردپایش بر خاطرم خواهد ماند. او که هم دوستمان بود، هم معلممان و به تعبیر همیشگی استاد. چه زود رفتی معلم بزرگ، مرگ برای تو کوچک است و حقیر، نیکنامی تو همان زندگی است.
چراغی که خاموش شد فرشته مرادی. روزنامهنگار دوستانش میگویند او مصداق درس بود؛ درس حقیقتطلبی و خیرخواهی برای مردم. میگویند او درس تلاش بود؛ تلاشی امیدوارانه برای آیندهسازان این سرزمین. او را با عقلانیتش میشناسند و قلم شیوایش. اما همصنفان ما، مهدی بهلولی را با دغدغههایش میشناسند. او معلمی بود که در دنیای مدرن و پرسرعت امروز، فارغ از اقتصاد و سیاست، دغدغه فرهنگ داشت. نگرانیهایش از جنس فرهنگ بود و دانشآموزان. از جنس آینده و آیندهسازان. مهدی بهلولی از کمبود کتاب و کتابخوانی رنج میبرد. در نقدهایش خوانده بودم که مدارس پرثمر را مدارس مجهز به کتاب و کتابخانه میدانست. مدارس شاد و پرشور و سرشار از زندگی ایدئالش بود. او خوب میدانست که راه توسعه از مدرسه و دانشآموز و معلمان میگذرد. او دیده بود و خوانده بود که در دنیا، دانشآموزان و فرهنگیان از برترینها هستند و توجه ویژهای به این قشر میشود. او نیک میدانست که اقتصادی بهینه نمیشود مگر آنکه زیرساخت فرهنگیاش مساعد شود. به همین دلیل بود که برای هر پدیده نوینی در ارتباط با دانشآموزان به دنبال نقد سازنده، مؤثر و راهگشا بود. راهکارهایش با تعمیق همراه بود. او برای عقایدش تلاش و ممارست میکرد. در فعالیتهای صنفی بیدریغ بود و پرحرکت. به گفته مسئولان آموزشوپرورش، نقدهایش ارزشمند و قابل بررسی بود. او نقد میکرد اما عالمانه و پر از انصاف که نشان میداد دغدغه تعلیم و تربیت دارد. مهدی بهلولی از معلمان اندیشمندی بود که بسیار به جوهر ادب آراسته بود. به همین دلیل آرای او به فردی طعنه نمیزد و به دنبال رفع مشکل بود نه تخریب افراد. او به مافیای کنکور نقد داشت و از کمبود معلم گلایه میکرد و از عدالت آموزشی سخن میگفت. او قلبش برای ایران و ایرانی میتپید. امثال مهدی بهلولیها کم نیستند که باید تا هستند قدرشان را دانست و ارجشان نهاد. معلمانی که درد وطن و دانشآموز دارند. معلمانی که در رؤیای ساختن ایرانی آباد، عمر گرانمایه خود را نه فقط صرف آموزش فرزندان ایرانزمین میکنند، بلکه برای مطالبات برزمینمانده خانواده فرهنگیان نیز تا آخرین نفسها تلاش میکنند و میکوشند. نمونه بارز چنین معلمانی مهدی بهلولی بود. اگرچه نظام آموزشی و اداری ما در برخورد با دغدغههای مهدی بهلولی تلاش فراوانی کرد تا حد توان آرزوهای او را محقق کند و از نگرانیهایش بکاهد، اما همچنان تا مدینه فاضله او فاصله بسیار است. از تواناییهای این معلم فقید میتوان به کتاب ارزشمند «مقاومت در برابر خصوصیسازی و تلاش برای نجات مدارس دولتی؛ تجربه آمریکا» که سال گذشته ترجمه و منتشر شده اشاره کرد. بهحق میتوان گفت او مدافع آموزش بود و دردمند فرهنگ. کرونا افراد بسیاری را از ما گرفت؛ افرادی که جزء سرمایههای ایرانزمین بودند. مهدی بهلولی از آن سرمایهها بود که کرونا او را از خانواده بزرگ فرهنگیان گرفت. به احترام او و مدافعان آموزش باید تمامقد ایستاد و سپاس گفت.
تسلیت به آینده نرگس جودکی. روزنامهنگار معلمی، فعالیت صنفی، مترجمی، نویسندگی و پژوهش؛ مهدی بهلولی میخواست در حوزه آموزش حضوری مؤثر داشته باشد، پس این همه را با هم پیش میبرد. هر جا اشکالی میدید مسئله را مینوشت و نقد میکرد به این امید که روزی چشم مسئولان واقعیتهای جامعه و اهمیت آموزش را ببینند و درک کند. راه پر از بند بود و گرفتاری، بهلولی اما میدان را وسیعتر میدید و قرارش خستهنشدن بود. از تجربههای دنیا مینوشت و کوتاه نمیآمد. آجر روی آجر میگذاشت تا در طول چند دهه ستون یادداشتهای مطبوعاتیاش در روزنامهها جای ثابتی گرفتند و به هر مناسبت و بعد از هر دستورالعمل بیجایی تذکر میداد و راهنمایی میکرد. او دریافته بود که اگر آینده قرار است بهتر از امروز باشد باید بچهها و مدرسه را جدی گرفت. حالا برای نبودنش باید به آینده و آیندگان تسلیت گفت؛ چراکه امثال بهلولی هر روز کم و کمتر میشوند و گویا فرصت برای آنان که غم فردا دارند، چندان مهیا نمیماند تا کورهراهها را به جادههای هموار پیوند بزنند. باید به آینده تسلیت گفت که میتوانست از حضور امروز معلمی شریف مثل مهدی بهلولی بهره بیشتری ببرد. در مراسم تشییع توران میرهادی حسرت میخورد که آموزشوپرورش از رفتن میرهادی زیان خواهد دید. میگفت متأسفانه آموزشوپرورش ایران او را حذف کرد، پس باید او را به جامعه بشناسانیم و از تجربیاتش استفاده کنیم. حالا امروز دریغ و افسوس از رفتن او مانده است که راه روشنی در پیش داشت و میتوانست بیشتر تجربه کند و بیشتر برایمان بنویسد.
در سوگ یك معلم كریم بخش كردیتمندانی .معلم مدت زیادی از آشناییمان نمیگذشت. هر دو معلم بودیم و آشناییمان بهخاطر دردی مشترك بود؛ دردی كه شادروان مهدی بهلولی، از اعضای تأثیرگذار كانون صنفی معلمان ایران، از سال ٨٢ آن را حس كرده بود و برای مداوای این درد از جان مایه گذاشت. او معتقد بود كه مسائل صنفی معلم باید از مسائل سیاسی جدا باشد تا مسائل صنفی قربانی سیاست نشود و آسیب نبیند، در اعتراضات صنفی معلمان در سالهای ٩٢ و ٩٣ تلاش فراوان کردند تا این اعتراضات به نتیجه مطلوب برسد، او به عدالت آموزشی معتقد بود و در این زمینه صدها مقاله نوشت و كتاب ارزشمند «مقاومت در برابر خصوصیسازی و تلاش برای نجات مدارس: تجربه آمریكا نوشته دایان رویچ» با همكاری همفكرانش ترجمه و منتشر کرد. او درباره نحوه آموزش دین در مدارس صاحب نظر بود و مقالات متعددی در این زمینه منتشر کرد. او معتقد بود كه حقوق دانشآموز و معلم در كنار هم برآورده میشود.منظور از حقوق تنها حقوق و دستمزد نیست. شادروان بهلولی به كار فرهنگی و رسانهای اهمیت بیشتری میداد و از بنیانگذاران گاهنامه فرهنگی و آموزشی فرهیزش بود و در آخرین تماس با من از من خواست یك مطلب برای انتشار در شماره چهارم گاهنامه فرهیزش بنویسم و مطلبی كه درباره روز معلم نوشتم در این نشریه منتشر کرد. او معلمی بود كه برای دفاع از حقوق معلم در سال ٩٤ به همراه چهار معلم از كانون صنفی معلمان به پنج سال زندان محكوم شد و ١٦ روز را در انفرادی گذراند ولی هرگز از پا در دفاع از حقوق معلم نایستاد.