يك دروازه عبرتآموز
قادر باستانی- پژوهشگر ارتباطات
113 سال پیش، در روز پنجشنبه ۱۴ خرداد ۱۲۸۷ گروهی از سربازان شاه جوان، وارد خیابانهای تهران شدند و به شلیک هوایی و هیاهو پرداختند. همزمان گروهی از نظامیان روس با یک عراده توپ به میدان توپخانه رفتند؛ بهطوری که مردم خیال کنند شاه قصد حمله به مجلس را دارد. همزمان با این اتفاقات، شاه از کاخ گلستان خارج شد و به باغشاه رفت تا تکلیف خود را با آزادیخواهان یکسره کند. او خود را سایه خدا روی زمین میدانست و نمیتوانست بپذیرد که رعیت جایی جمع شوند و برای مملکت قانون وضع کنند! دو سال پیش، انقلاب رخ داده و پدرش مظفرالدین شاه، فرمان مشروطیت را امضا کرده بود. مجلس که در مهر همان سال افتتاح شد، ابتدا به تدوین قانون اساسی پرداخت. نمایندگان میدانستند که ولیعهد، مخالف مشروطه است و اگر به پادشاهی برسد، کار امضای قانون اساسی دشوار خواهد شد؛ بنابراین شتاب کردند که تا پادشاهِ بیمار هنوز زنده است، کار را تمام کنند. شاه، نهایتا در تاریخ ۸ دی ۱۲۸۵ آن را امضا کرد، اما پنج روز بعد درگذشت و فرزندش بر تخت نشست. محمدعلی شاه که به دولت روسیه وابستگی داشت، پس از رسیدن به پادشاهی تلاش کرد دستخطی از پزشک شاه بگیرد که تصدیق کند در زمان امضای فرمان مشروطیت، قادر به فهم محتوای آن نبوده است و نمیدانسته چه چیزی را امضا میکند؛ اما موفق نشد. در قانون اساسی، آزادی مطبوعات به عنوان یکی از حقوق بنیادین ملت به رسمیت شناخته شد و هر کس که میتوانست، به انتشار نشریهای مبادرت کرد. تعداد نشریات از شش عنوان، به بیش از صد عنوان رسید. مطبوعات خار چشم استبداد بود. محمدعلی شاه، دل خوشی از آزادیخواهان نداشت و از هر فرصتی برای جمعکردن بساط آزادی که نماد آن مجلس و مطبوعات بود، استفاده میکرد. علاوه بر شاه، درباریان هم مطبوعات آزاد را تهدیدی برای اقتدار و درآمدهای خود میدانستند و او را به برچیدنش ترغیب میکردند. محمدعلی شاه، عزم خود را جزم کرد و با استقرار در باغشاه، اداره کشور را در دست گرفت و افراد مورد نظر خود را به منصبهای کلیدی منصوب کرد؛ لیاخوف، فرمانده نظامی تهران، مؤیدالدوله، حاکم تهران و امینالملک، رئیس تلگرافخانه شدند. او در بیانیهای با عنوان «راه نجات و امیدواری ملت»، به تهدید مشروطهخواهان پرداخت و تصریح کرد که با «مفسدان» و کسانی که از حدود خود خارج شوند، برخورد جدی صورت خواهد گرفت. در سپیدهدم روز دوم تیر ۱۲۸۷ حرکت لیاخوف روسی و عرادههای توپ به سمت مجلس شروع شد. بهانه اصلی این لشکرکشی، پناهندهشدن چند نفر از روزنامهنگاران و واعظان منتقد شاه بود. شاه میخواست این عده دستگیر شوند، اما مجلس با تحویل این اشخاص مخالفت میورزید. مدافعان مجلس را کمتر از ۸۰ نیروی مسلح تشکیل میدادند که اغلب آموزش نظامی ندیده بودند، کمبود مهمات داشتند و برای جلوگیری از بهانهگرفتن روسها برای حمله به کشور، از تیراندازی به سوی روسها خودداری میکردند. محمدعلی شاه مجلس را به توپ بست و پیروز شد. او دستور داد نیروهای ضداستبداد را تحت تعقیب قرار دهند. بسیاری از آنان، دستگیر، شکنجه و کشته شدند. دستور داد صوراسرافیل و ملکالمتکلمین را در باغشاه به طرز فجیعی به قتل برسانند. در شهرهای دیگر هم آزادیخواهان شاخص، شکنجه و اعدام شدند. دفاتر روزنامهها و انجمنها در هم شکسته و غارت شد. شاه به دروغ اعلام کرد که به مشروطه وفادار است و در دستخطی نوشت: «برای برقراری نظم و آسایش عموم، که از طرف باریتعالی به ما تفویض شده است، خواستیم مفسدین را دستگیر نماییم. مجلس از آنها حمایت نمود... ما هم از امروز تا سه ماه دیگر مجلس را منفصل نموده، پس از این مدت وکلای متدین ملت و دولتدوست منتخب شده...، پارلمان مفتوحشده مشغول انتظام گردد». احمد کسروی در کتاب تاریخ مشروطه ایران نوشته که روزنامه تایمز لندن، چند روز بعد از بهتوپبستن مجلس، آن را گزارش کرد و با انتقاد از این رویداد، نوشت: «این نمونهای به دست داد از آنکه شرقیان شاینده زندگی آزاد نیستند».
محمدعلی شاه، گرچه گفته بود قصدی برای برانداختن نظام مشروطه ندارد و سه ماه آینده، انتخابات مجلس جدید را برگزار خواهد کرد، اما به قول خود وفا نکرد. در ۱۶ آبان ۱۲۸۷، جمعی از افراد بانفوذ تهران به باغشاه دعوت شدند و در آن جلسه شیخ فضلالله نوری اعلام کرد که مشروطه با شرع سازگار نیست و تلگرافهای متعددی نشان داد که مردم با مشروطه مخالفاند. حاضران در این جلسه از شاه درخواست کردند که از بازگشایی مجلس چشمپوشی کند. شاه هم اعلام کرد که در نتیجه خواست مردم از مشروطه چشمپوشی خواهد کرد! او خواست که «مجلس مشورتی سلطنتی»، جایگزین مجلس شورای ملی شود و برای این منظور، 50 نفر به انتخاب شاه برای عضویت در این مجلس دعوت شدند. نفسها همه در سینه حبس شده بود. آزادیخواهان که برای برچیدن بساط استبداد و حاکمیت قانون در کشور، جانفشانیها کرده بودند، اکنون با ذلت زیر پای استبداد له شده بودند و نای حرکت نداشتند؛ اما این پایان ماجرا نبود. در تبریز مجاهدان آزادیخواه، یکتنه با رشادت در برابر استبداد ایستادند، نیروهایش را عقب راندند و به آزادیخواهان در دیگر نقاط کشور، انگیزه و امید بخشیدند. رهبران مشروطه در تبریز که در قالب انجمن ایالتی آذربایجان و مرکز غیبی متشکل بودند، به واسطه ارتباط با گروههای سوسیالدموکرات در منطقه قفقاز، به ضرورت مسلحشدن و تعلیم نظامی مشروطهخواهان واقف شده و قبل از شروع درگیریها، تدارک رویارویی را دیده بودند. شاه، قوای مسلحی فرستاد که تبریز را محاصره کردند و مانع از تهیه آذوقه و مایحتاج شهر شدند. قحطی و گرسنگی، فشار زیادی به مردم وارد کرد. مردم این شهر یک سال در محاصره بودند اما دست از آرمان آزادی نکشیدند و تحمل کردند. روسیه به بهانه حفاظت از جان اتباع خود در تبریز، وارد خاک ایران شد و محاصره تبریز خاتمه یافت. مقاومت تبریز، باعث شد مشروطهخواهان در شهرهای دیگر برانگیخته شوند و تکاپوی خود را از سر بگیرند. در خراسان، فارس و گرگان، حرکتهای جدیدی شکل گرفت و از آن مهمتر در اصفهان و گیلان، نیروهای ضداستبداد با سازماندهی نیروهای خود، به سمت تهران حرکت کردند. نیروهای ملی موفق شدند دروازه بهجتآباد را بگشایند و وارد تهران شوند. زد و خورد در شهر به مدت سه روز ادامه یافت تا اینکه در روز ۲۵ تیرماه، محمدعلی شاه به سفارت روسیه پناهنده شد، لیاخوف تسلیم شد و پایتخت به کنترل مشروطهخواهان درآمد.