|

طبیعت بی‌جان؛ حسِ ملال در زمان و حرکت

عباس بهارلو

سهراب شهیدثالث دو سال بعد از «یک اتفاق ساده» فیلم «طبیعت بی‌جان» را ساخت. طبیعت بی‌جان موقعی در ایران به نمایش درآمد که خود او به آلمان‌ غربی مهاجرت کرده بود و در غربت فیلم می‌ساخت.

«یک اتفاق ساده» و «طبیعت بی‌جان» در یک مسیر قرار دارند و هر یک ادامه دیگری هستند. پایان «یک اتفاق ساده» می‌تواند شروع طبیعت بی‌جان باشد. در فصل اختتامیه فیلم اول، در لحظه‌ای که محمد زمانی و پدرش از عرض خیابان می‌گذرند، گویی صدای عبور و سوت قطار زندگیِ پُررخوت آن دو را به زندگی سوزن‌بان و همسرش پیوند می‌زند. موضوع هر دو فیلم گزینش موقعیت و ترسیم انسان ضعیف و یکه و وامانده‌ای است که به دنبال یاور و سرپناهی امن و ایمن می‌گردد و راه به جایی نمی‌برد و اگر کوششی برای بهترشدن وضع خود می‌کند یا نمی‌کند فرجامش جز شکست قطعی نیست. طبیعت بی‌جان نمونه‌وارترین فیلمی است که دیدگاه‌های شهیدثالث به‌طرز دقیق و روشنی در آن بیان شده است. سوزن‌بان با دریافت حکم بازنشستگی می‌بایستی محل «طبیعی» زندگی خود را ترک کند. بیننده می‌تواند با این رأی که طبیعتِ محلِ زندگی سوزن‌بان جزئی از معنویت (عنصر خویشاوندی ضمیر) او است، موافق باشد یا نباشد. فیلم نشان می‌دهد که سوزن‌بان از لحظه دریافت حکم بازنشستگی (اجبار به ترک کار و محیط طبیعی) دیگر نمی‌تواند همان آدم روز قبل باشد. بنابراین به هیئت آدمی درمی‌آید با احساس ناگوار غربت و تبعیدشدگی که مجبور است به سرزمینی ناشناس و غیرمعنوی (بی‌معنی)، نسبت به آنچه در آن می‌زیست، قدم بگذارد. این احساسِ ناگوار و تبعیدشدگی از طبیعت همان دورماندن از «اصل خویش» است؛ اگرچه بیننده در زندگی بی‌تلاطم و کارِ یک‌نواخت سوزن‌بان و همسرش در آن محیط پرت‌افتاده مایه‌ای از سرخوشی و لذت زندگی نمی‌بیند؛ به‌ عبارت دیگر، در طبیعت بی‌جان وابستگی بین انسان و طبیعت به‌طرز شایان توجهی نشان داده شده است و آدم‌ها جزئی از طبیعت و محیط زندگی خود هستند. سوزن‌بان با محیط و طبیعت اطرافش و نه آدم‌ها رابطه برقرار کرده است؛ بدون آنکه این رابطه دوطرفه و هماهنگ باشد یا تحت اراده او عمل کند. درون‌نگری و توجه این آدم‌ها به خود سرآغاز تعارض‌شان با دنیای سرسخت و بی‌رحمِ بیرون از خویش است. سوزن‌بان به کار و محل زندگی‌اش خو کرده و با دریافت حکم بازنشستگی چاره‌ای ندارد جز اینکه سرزمینِ خاطره‌های مکرر خود را ترک کند. ویژگی بارز واقع‌گرایی شهیدثالث نشان‌دادن برخوردها و گزینش موقعیت‌های دشوار ازطریق ترسیم زندگی روزمره و شوربختانه انسان‌های ضعیف، تنها، ترس‌خورده و غریب است. در ترسیم این زندگی نماهای بلند، که به تعبیر خودش آنقدر روی پرده نقره‌ای می‌مانند تا در ذهن تماشاگر جا بیفتند، در فیلم‌های او سهم مهمی دارند. درواقع نماهای ثابت و بلند در فیلم‌های او کیفیت عکس‌گونه دارند. به‌جز نماهای ثابت و طولانی تک‌نفره سوزن‌بان یا دونفره او و همسرش، سکانس بلند و ثابت نخ‌کردن سوزن توسط پیرزن تفاوت اساسی با عکسی دارد که از همین صحنه گرفته شده است. در نمای طولانیِ فیلم حسی از ملال زندگیِ سوزن‌بان و همسرش وجود دارد که طبعا عکسِ علی خسروی، عکاس فیلم، از همین صحنه، همه کیفیت آن را بازتاب نمی‌دهد. در تصاویر هوشنگ بهارلو، فیلم‌بردار فیلم، از این صحنه ملال در زمان و حرکت جاری است که عکس خسروی فقط یک «فریم» از 24 فریم در ثانیه آن را نشان می‌دهد. واقعیت این است که در تصاویر فیلم طبیعت بی‌جان ممکن است حس زندگی هم‌چون رودی خروشان جاری نباشد؛ اما چیزی فراتر از ایستایی و سکوت رخوت‌آمیز در عکس‌های خسروی را تداعی می‌کند. درواقع، به‌خلاف عکس‌های خسروی، در تصاویر بهارلو ایستایی و سکون، به‌رغم اینکه اغلب لحظه‌های مرگ را واخوانی می‌کنند، نشانه‌هایی از تداوم زندگی را نیز بازتاب می‌دهند. به‌عبارت دیگر، اگر در تصاویر متحرکِ بهارلو مخاطب تصاویرِ طولانی و اغلب ثابت را مشاهده می‌کند و حسِ ملال و کُندی به او دست می‌دهد، عکس‌های خسروی از همان صحنه‌ها، دقیقا، چنین حسی را القا نمی‌کنند. این را هم باید گفت که طبیعت بی‌جان از نمونه‌های موفقی است که داستانِ آن به شیوه سوم شخص مفرد روایت می‌شود و ماجراها حول و حوش سوزن‌بان پیش می‌رود. شهیدثالث با نظارت از بیرون -خارج از میدانی که ماجراهای فیلم در آن جریان دارند- سوزن‌بان را وامی‌دارد تا ذهن و زبان خود را به کار بیندازد و آنچه را از سر می‌گذراند، یا بر سرش می‌آورند، نشان دهد. در چند نما حضور شهیدثالث را به‌عنوان راوی می‌بینیم؛ البته بدون داوری و قضاوت مستقیم او. مواردی که دوربین شهیدثالث به‌عنوان راوی ایفای نقش می‌کند مواردی نیستند که عدول از آنها اجتناب‌ناپذیر باشد؛ برای مثال در نخستین فصل فیلم، بعد از آنکه سوزن‌بان با حرکت آرام خود راه قطاری را باز می‌کند و بعد به اتاقک خود می‌رود و رو به دوربین، دست روی زانو، می‌نشیند، شهیدثالث بیننده را به بیرون از اتاقک می‌برد تا گله‌ای گوسفند را در حال عبور از روی خط آهن نشان بدهد. بعد دوباره به داخل اتاقک برمی‌گردد تا نشان داده شود که پیرمرد در خواب است. در این فصل اگر شهیدثالث حکمتی در نشان‌دادن عبور گله گوسفندها از روی خط آهن دیده بود -و نه فقط نشان‌دادن دو نما- می‌توانست زاویه دید پیرمرد را در موقع نشستن طوری انتخاب کند که از پنجره اتاقک ناظر عبور گوسفندها باشد. خصلت دیگر این نوع روایت در طبیعت بی‌جان امساک در استفاده از گفت‌وگو و ایجاز است؛ به نحوی که سادگی و صمیمیت لحن و زبانِ سوزن‌بان و همسرش حضور کارگردان و اندیشه و زبان او را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد و بیان‌گر تفاوت میان آدم‌های فیلم و کارگردان است.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها