در حسرتِ قهرمان
جواد طوسی
تبدیلشدن به یک پدیده جهانی در گُستره فرهنگ و هنر این دوران، چندان هم خودجوش نیست و به هوشمندی و زمانشناسی و ارزیابی اولویتها و گرایشهای مضمونی و قواعد بازی نیاز دارد. در دوران قبل از انقلاب، این مناسبات آنگونه که باید حسابگرانه یا منطبق بر مصالح سیاسی نبود. مثلا توجه به فرم و زیباییشناسی سهراب شهیدثالث در فیلمهای «یک اتفاق ساده» در جشنواره جهانی فیلم تهران و «طبیعت بیجان» و «در غربت» در فستیوال برلین، منطقِ اجرائی و بیانی خودش را داشت؛ اما تشخصیافتن و جهانیشدن عباس کیارستمی و اصغر فرهادی در سینمای این دوران نیاز به بررسی همهجانبهتری دارد که فراتر از زبان و مؤلفههای سینما و لحن بیانی، ریشه در روانشناسی فردی و اجتماعی و دغدغهها و علایق انسان تنها و بهانزواکشیده دنیای معاصر دارد. مثلا عباس کیارستمی از یکجا به بعد سعی کرد از آن «واقعنمایی» بومی و بازی با مایههای عاطفی و حس شرقی فاصله بگیرد و دنیایش را (با اتکا به لحنی شاعرانه و نگاهی اومانیستی و مایههای فلسفی) وسیعتر و جهانیتر کند و اتفاقا این تاکتیک زمانهشناسانه جواب داد. درمورد اصغر فرهادی هم کموبیش با وضعیت مشابهی از نظر مخاطبشناسی اولیه و مرحلهبهمرحله او در یک فضا و جغرافیای بومی و داخلی، مبتنیبر نگاهی رئالیستی مواجهیم که نشانههایش را در مجموعه تلویزیونی «داستان یک شهر» و فیلمهای «رقص در غبار»، «شهر زیبا» و «چهارشنبهسوری» و همکاری در نگارش فیلمنامههای «ارتفاع پست» (ابراهیم حاتمیکیا)، «کنعان» (مانی حقیقی) و «محاکمه در خیابان» (مسعود کیمیایی) میبینیم. اما از «درباره الی» به بعد او با اهمیتدادنِ بیشتر به عنصر فیلمنامه و کشمکشهای انسانی و طبقاتی در یک دنیای متکثر و شرایط متزلزل و بحرانزده، در ویترین بازیگریاش تنوع و جاذبه فزاینده ایجاد میکند و در عین حال حوزه مخاطبشناسیاش را تعمیم میدهد. این هوشمندی و فراست فرهادی در تریبونهای معتبر جهانی مانند جشنوارههای برلین و کن و آکادمی اسکار جواب میدهد و همین باعث میشود که الگوی جدیدی از «رئالیسم اجتماعی» در مدیوم سینما به نام او ثبت شود و مورد تقلید شماری از فیلمسازان قرار بگیرد؛ اما در این میان بیش از همه طبقهای لطمه دید که به قدر کافی در مناسبات بیرحمانه جامعه سیاستزده معاصر ضرب خورده بود و در مظان اتهام قرار داشت و امیدی به رستگاریاش نبود. در واقع، تصویر پرکُنتراست و بدون فضیلت و شکنندهای که اصغر فرهادی از «طبقه متوسط» رشدنیافته در آثار این دورانش ارائه میدهد، هیچ گرایشی به نگاه آرمانخواهانه (برای عبور از بحران و رسیدن به نقطهای امن و تثبیتشده) ندارد و بیشتر با نگرشی نیهیلیستی و تقدیرپذیر کنار میآید. قدر مسلم تجویز مداوم چنین نسخهای برای این طبقه مطرح و در عین حال تأثیرگذار جامعه بحرانزده و از مدار عدالت خارجشده ما نمیتواند از نظر آسیبشناسی اجتماعی این دوران قابل دفاع باشد. به هر حال وظیفه و رسالت یک فیلمساز (در مقام یک روشنفکر مسئول و واقعبین و آیندهنگر) باید فراتر از اطلاق دروغ و پنهانکاری و انفعال به این طبقه در مناسبات فردی و اجتماعیاش، ارائه نقطهای امیدبخش و شمایلی قهرمانانه از او (البته در اجرائی باورپذیر) باشد. آیا «قهرمان» به عنوان آخرین اثر اصغر فرهادی این نقیصه را جبران میکند و در دنیای تکرارشونده او در آثار اخیرش دریچهای نو میگشاید، یا این نام انتخابی همچنان واکنشی کنایی و قهرآمیز است و اساسا او به شمایل «قهرمان» برای جهان معاصر و طبقه هویتباخته و بهاسارتکشیدهشدهاش اعتقادی ندارد؟