|

بازنمایی تئاتری طردشدگی و بی‌خانمانی با نگاهی به «مدئای منهتن» از دئا لوهر

روایتی شهری از مدئا

پیام حیدرقزوینی

بازنمایی وضعیت آدم‌هایی که به‌لحاظ فرهنگی بی‌خانمان‌اند و هیچ جایگاه و قدرتی ندارند، سنتی طولانی در تئاتر دارد. برای مثال در تراژدی «مدئا» اثر ائوریپدس، زنی که توسط شوهرش طرد و رها شده، در اسارتی مضاعف گرفتار شده است. مدئا زنی بدون قدرت است که در مناسبات پدرسالاری یونان باستان یک خارجی به شمار می‌رود. بر‌اساس همین سنت، نمایش‌نامه‌های متعددی از نیمه دوم قرن بیستم به بعد به تجربه بی‌خانمانی و بیگانگی در جهان معاصر پرداخته‌اند.

«مدئا»ی ائوریپدس در بستری از سحر و جادو روایت می‌شود، با‌این‌حال نمایش‌نامه‌ای رومانتیک نیست بلکه تراژدی «شخصیت و موقعیت» است. در این نمایش‌نامه که در سال 431 پیش از میلاد نوشته شده، با مضامین «ستم» و «انتقام» سروکار داریم. در این اثر، یاسون، پسر آیسون، شاه ایولکوس زندگی‌اش را در تبعید آغاز می‌کند. عمویش، پلیاس، به قلمرو پدرش مسلط شده و یاسون شبانه در کوهستانی پرت‌افتاده به دنیا می‌آید. زمانی که یاسون به سن بلوغ می‌رسد، درپی به‌دست‌آوردن تاج و تخت پدری به ایولکوس بازمی‌گردد. عمویش که از بازگشت یاسون جوان ترس‌خورده و بیمناک است، نمی‌خواهد تن به تسلیم و سازش دهد و ازاین‌رو با او عهد می‌کند که اگر یاسون به سرزمین ناشناخته کولخیس برود و دو مأموریت خطیر را به سرانجام برساند او هم قلمرو پدری را به یاسون بازمی‌گرداند. در نمایش‌نامه آمده که اگر یاسون موفق شود پشم زرینی را از کولخیس با خود بیاورد، قلمرو پدری‌‌اش را بازپس خواهد گرفت. یاسون دست‌به‌کار می‌شود و افراد نیرومندی را از سراسر یونان جمع می‌کند و کشتی آرگو را می‌سازد و در‌پی انجام مأموریت به دریا می‌زند. بعد از فرازونشیب‌های زیاد او به مقصد می‌رسد، اما در آنجا راه به جایی نمی‌برد. پادشاه کولیخوس بسیار حیله‌‌گر است و یاسون در مواجهه با او موفقیتی به دست نمی‌آورد. یاسون و نیروهایش در آستانه شکست قرار می‌گیرند، اما دست بر قضا دختر پادشاه کولیخوس دل به یاسون می‌بازد و سیر ماجراها تغییر می‌کند. مدئا، دختر پادشاه، زنی ساحره است که توانایی جادو‌کردن دارد. عشق او به یاسون سبب می‌شود که او به کمک سحر و جادو یاسون را یاری کند تا بتواند پشم زرین را به دست بیاورد. در سیر ماجراها، مدئا درمی‌یابد که برادرش مانعی بر سر راه یاسون است. عشق بی‌حد او سر به جنون می‌زند و مدئا برادرش را به اتاقش می‌کشاند و او را می‌کشد و بعد به همراه یاسون به دریا می‌زند. مدئا دل‌باخته‌ای است که همه‌چیزش را در پای عشقش قربانی کرده و حالا منتظر پاسخی متقابل و عشقی تمام و کمال از یاسون است. یاسون همراهی مدئا را می‌پذیرد شاید از آن‌رو که او نیز حالا دختر را دوست دارد و شاید هم ازاین‌رو که مدئا پشتوانه پیروزی‌های او بوده است. آن دو به سرزمین پدری یاسون می‌روند اما در آنجا مدئا درمی‌یابد که اوضاع آن‌طور که فکر می‌کردند پیش نمی‌رود و عموی یاسون که هنوز پادشاه این سرزمین است قصد ندارد قلمرو را به یاسون واگذار کند. در اینجا مدئا باری دیگر از سحر و جادو کمک می‌گیرد و عموی یاسون را از سر راه برمی‌دارد به این امید که یاسون به آنچه می‌خواهد برسد. پادشاه پیر با مرگی سخت از دنیا می‌رود و در‌پی آن مدئا و یاسون مجبور به فرار می‌شوند تا با عقوبت این جنایت روبه‌رو نشوند. مدئا هر آنچه توانسته در راه عشقش به یاسون انجام داده و در ظاهر یاسون بسیار به او مدیون است، اما ماجرا باز هم روندی دیگر طی می‌کند. یاسون نمی‌خواهد همراه زنی ساحره باشد که فکر می‌کند ممکن است زندگی‌اش را تباه کند. یاسون که مجبور شده قلمرو پدری‌اش را ترک کند، به سرزمینی دیگر، کورینت، می‌رود. در آنجا پادشاهی کهن‌سال حاکم است که تنها دخترش وارث تاج و تختش است. پادشاه پیر در‌پی مردی است که به واسطه ازدواج با دخترش جانشین او باشد. یاسون پس از پشت‌سر‌گذاشتن ماجراهای متعدد به شهرتی بسیار رسیده و در همه یونان به‌عنوان مردی قدرتمند شناخته می‌شود. یاسون اگرچه همراه مدئا حوادث مختلفی را پشت‌سر گذاشته و در موارد زیادی مدیون او است، اما همچنان با او ازدواج نکرده و حالا در برابر موقعیتی قرار دارد که باید میان این دو زن دست به انتخاب بزند. یاسون آینده‌اش را در پیوند با دختر پادشاه کهن‌سال می‌بیند و این مسئله خشم مدئا را به‌همراه دارد. مدئا از این سرزمین نیز تبعید می‌شود و در اینجا او مجالی برای اعتراض هم پیش‌رویش نمی‌بیند. از این نقطه تراژدی داستان آغاز می‌شود. مدئا زنی است که مورد ستم قرار گرفته و ستم و انتقام مضامینی تکرار‌شونده در آثار ائوریپیدس هستند. او اما از منظری متفاوت به این مضامین پرداخته و ستمی را که به قربانی می‌شود، دلیلی برای انتقام نمی‌داند. «مدئا» همچنان در فرم‌های مختلف مورد اقتباس قرار می‌گیرد. بر‌اساس این اثر، تاکنون آثار متعددی در قالب نمایش‌نامه و فیلم‌نامه، شعر، داستان، اپرا، نقاشی و... ساخته شده است. نخستین اقتباس‌ها از این اثر ائوریپیدس به دوران باستان برمی‌گردد و این نشان می‌دهد که «مدئا» از آغاز جایگاهی معتبر داشته است. اگرچه «مدئا» از زمان اولین اجرایش همواره مورد توجه بوده، اما در قرون اخیر در کانون توجه بیشتری بوده و در قرن بیستم پراجراترین تراژدی یونان بوده است. یکی از نمایش‌نامه‌هایی که در سال‌های اخیر با نگاهی به «مدئا» نوشته شده، اثری است از دئا لوهر با عنوان «مدئای منهتن» که با ترجمه نگار یونس‌زاده به فارسی ترجمه شده است. آن‌طور که از عنوان این نمایش‌نامه هم برمی‌آید، ماجرای این نمایش‌نامه در منهتن امروزی می‌گذرد و یاسون و مدئا در واقع مهاجرانی هستند که به منهتن آمده‌اند. «مدئای منهتن» روایتی است از بی‌خانمانی انسان در جهان معاصر و آن‌طور که مترجم اثر هم نوشته، اقتباسی شهری و مدرن از «مدئا» است. در این اثر، مدئا و یاسون مهاجرانی غیرقانونی‌اند که از اروپا به آمریکا فرار کرده‌اند. روایت لوهر از یک‌‌سو به وضعیت مدئا به‌عنوان یک زن در جهان معاصر توجه دارد و از سویی دیگر نقدی است بر جهان سرمایه‌داری. در آغاز نمایش، مدئا در خیابان روبه‌روی ساختمانی پرزرق‌وبرق ایستاده که هیچ نسبتی با آن ندارد. نگهبان ساختمان به حضور او در آن نقطه مشکوک است و می‌گوید مدئا باید آنجا را ترک کند. این ساختمان، محل زندگی کسی است که رئیس شاکارخانه نامیده می‌شود و شاکار به معنای بیگاری و کار بی‌مزد است و در واقع او نمادی از سرمایه‌داری در جهان معاصر است. دلیل حضور مدئا روبه‌روی این ساختمان این است که یاسون در آنجا به سر می‌برد. دختر رئیس شاکارخانه دل به یاسون باخته و او نیز مدئا را ترک کرده تا آینده‌اش را جور دیگری رقم بزند. ظاهرا مدئا و یاسون بر‌اساس نقشه به این خانه آمده‌اند، اما حالا یاسون میان دوراهی مانده و مدئا را پس می‌زند و گذشته‌اش با او را انکار می‌کند. مدئا در سرزمینی که به آن تعلق ندارد تنها و بی‌خانمان مانده و در فکر انتقام است. گذشته این دو آمیخته با چند جنایت است و همین باعث شده آنها به جایی بگریزند که هیچ تعلقی به آن ندارند. آنها در سال‌های طولانی حتی خانه‌ای برای خود نداشته‌اند و در اتاق‌های اجاره‌‌ای هتل‌های کثیفی که فقط بی‌خانمان‌ها به آنجا می‌روند به سر برده‌اند. مدئا و یاسون از دوران باستان به جهان امروز احضار شده‌اند، اما تمام گذشته‌ همچنان با آنهاست و به‌شکل کابوس پشت‌‌سرشان قرار دارد. یاسون خوابی دیده است که در جهان باستان ریشه دارد: «خواب روز عروسی‌مو دیدم. سیصد تا مهمون دعوت کرده بودیم. شهردار و چند تا از این مقامات هم بودن. ارکستر داشت والس عروسی می‌زد. مهمون‌ها هم می‌رقصیدن. شاه داشت کارهای جشنو راست‌وریس می‌کرد، داشت منو آماده می‌کرد. یه زنجیر طلا و الماس انداخت گردنم و چندتا انگشتر با سنگ‌های قیمتی هم کرد دستم. یه کت سفید تنم کرد. توی جشن دو تا عروس بودن: یکی تو بودی، یکی کلر. تو پیرهن سفید پوشیده بودی، کلر پیرهن سیاه. شاه جشنو شروع کرد. مهمون‌ها هم با حالت رسمی آروم حرف می‌زدن و می‌خندیدن. شاه ازم پرسید: می‌خوای کدوم یکی زنت بشه؟ نتونستم جوابشو بدم. سکوت کردم. منتظر بودم جواب بدم. گفتم: قراره غافلگیر بشید، صبر کنید. بعد برگشتم پشتمو نگاه کردم. مهمون‌ها غیب شده بودند. تو رفته بودی. کلر هم همین‌طور. صدا می‌زدم مدئا. هیچ جوابی نمی‌اومد. صدا می‌زدم کلر. پژواک صدای خودمو می‌شنیدم: کلر. ولی تنها بودم». یاسون از مدئا می‌خواهد کمکش کند اما مدئا می‌گوید که دیگر راه برگشتی نیست و سحر و جادویی هم دیگر وجود ندارد.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها