|

نگاهی به فیلم «کجا می‌روی آیدا؟»، ساخته یاسمیلا ژبانیچ

رؤیای جهانِ بدون جنگ

محمدعلی افتخاری

روایتی که یاسمیلا ژبانیچ در فیلم «کجا می‌روی آیدا؟» برای نشان‌دادن یک جنگ تمام‌عیار آماده می‌کند، رابطه مستقیمی با حضور آیدا و روح مادرگونه او در این رویداد دردناک دارد. اگرچه آیدا برای نجات جان همسر و دو پسر جوانش در این آشوب غیرانسانی مبارزه می‌کند، اما یاسمیلا ژبانیچ گویی آیدا را برای مبارزه‌ای فراتر از محدوده مرزهای یک کشور به صحنه «کجا می‌روی آیدا؟» دعوت می‌کند. ازاین‌رو تلاش یاسمیلا ژبانیچ بیشتر معطوف به هشداری است که جامعه جهانی را تهدید می‌کند. فیلم «کجا می‌روی آیدا؟» به‌عنوان یک یادآوری دهشتناک به تماشاگر امروز گوشزد می‌کند که پدیده جنگ در هر صورت و شکلی، نشانی از میل ذاتی انسانِ قدرت‌طلب است و این خلق‌وخوی مبهم انسانی منحصر به زمان، مکان و ایدئولوژی خاصی نیست. یکی از ویژگی‌های فیلم «کجا می‌روی آیدا؟» شیوه گسترش روایت و چگونگی همسان‌سازی زندگی تماشاگر با شخصیت اصلی فیلم است. یاسمیلا ژبانیچ به‌عنوان یک کارگردان زن، این شیوه را به شکلی محافظه‌کارانه در تأکید بر روابط انسانی ممکن می‌کند. درواقع داستان هولناکی که در روایت‌های متعدد و در قالب گفتمان‌های متنوعی برای جهانیان بازگو شده است، حالا ازطریق حضور زنانه یاسمیلا ژبانیچ و شخصیت اصلی فیلمش در میان آدم‌هایی که پیش از وقوع جنگ، یک زندگی مشترک و به دور از تعصب فکری را از سر گذرانده‌اند و حالا در دو جبهه متفاوت دیده می‌شوند، به نمایش گذاشته می‌شود. این نگرش زنانه به‌هیچ‌وجه رنگ و رویی احساس‌زده ندارد و حقارت گروه خاصی از آسیب‌دیدگان جنگ را با خود به پرده سینما نمی‌برد و پیداست که یاسمیلا ژبانیچ در بازگویی این روایت، تمرکز خود را به گریز آگاهانه از این عارضه نمایشی معطوف کرده است. آیدا برای نجات جان همسر و دو پسر جوانش تمام تلاش خود را می‌کند که سرنوشت زنان تنها و سوگوار پس از جنگ را نداشته باشد. رفتار او در اینجا ممکن است کمی خودخواهانه به نظر برسد. او هیچ توجهی به همشهریان خود ندارد و در میان انبوه پناهندگان حاضر در پشت حصار موقت سازمان ملل، سعی می‌کند با استفاده از تحصیلات همسرش، ورود خانواده‌اش را به مکانی امن ممکن کند. اما خودخواهی آیدا یک واکنش کاملا طبیعی و درواقع شرح وضعیتی است که در نگاه یاسمیلا ژبانیچ واقعیت موجود را بیش از هر چیز مورد تأکید قرار می‌دهد. آیدا در نابسامانی روزهای پایانی جنگ و با وجود آگاهی نسبی که از سرگذشت آوارگان جنگ به دست آورده است، تنها توانایی نجات جان فرزندان خود و همسرش را دارد و این کنش حقیقیِ‌ شخصیتی است که در یک موقعیت نمایشی-تاریخی هر گونه قهرمان‌پروری را از خود دور می‌کند. گویی آیدا از این خاصیت تاریخ‌انگاری آگاه است که اگر در زمانه‌ای خاص به‌دنبال بازوبندهای تزئینی باشد و بر صحنه فیلمی مثل «کجا می‌روی آیدا؟» تظاهر به ملی‌گرایی کند، خود نیز به یکی از عوامل گسترش نژادپرستی تبدیل خواهد شد. باید در نظر داشت که شرح و بسط چنین رویدادی در زمانه اکنون چالش‌های بسیاری را به همراه دارد و بدیهی است که یاسمیلا ژبانیچ گام‌برداشتن بر این لبه تیغ را پیش از تولید فیلمش در نظر داشته است. ازاین‌رو تلاش او برای بازنمایی یک قتل عام دسته‌جمعی تنها معطوف به طراحی موقعیت تاریخی این رویداد نیست. هرچند شیوه کارگردانی او به کمک صحنه‌آرایی دقیق و طراحی میزانسن‌های پرتنش، فیلم «کجا می‌روی آیدا؟» را به وقایع‌نگاری‌های تاریخی نزدیک می‌کند، اما راهبری روایت و هدایت نگاه تماشاگر به این واقعه در چگونگی حضور آیدا و تصمیم‌گیری‌های او برای صورت‌بخشیدن به موقعیت نمایشی نهفته است. آیدا در صحنه آغازین فیلم، ارتباط دیگرگونه‌ای را با وابستگی‌های زندگی‌اش تجربه می‌کند. یاسمیلا ژبانیچ در طراحی این سکانس، آیدا را از صحنه حذف می‌کند و تنها چهره سه مرد یوگسلاوی‌تبار را به تصویر می‌کشد (این موقعیت، یکی از صحنه‌های سکانس پایانی فیلم است که آیدا پس از بازگشت به خانه، جای خالی سه مرد را در خانه‌اش و در یک فضاسازی ناشناخته، تجسم می‌کند. تماشاگر در این لحظه جایی بیرون از خانه و در مقام قضاوت نیست). ریختِ چهره، لباس، شیوه نشستن و نگاه خیره آنها به شخصیتی بیرون از قاب، این فضاسازی را کامل می‌کند. این تصمیم یاسمیلا ژبانیچ در لحظه آغازین روایتش از یک واقعه تاریخی، جایگاه تماشاگر را مبهم جلوه می‌دهد و در میزانسن پایانی فیلم جایی که آیدا در سوی دیگر همین صحنه قرار می‌گیرد، به تماشاگر کمک می‌کند تا حضور پیدا و پنهان چیزی را در فیلم «کجا می‌روی آیدا؟» ردیابی کند. این حضور ناپیدا، همان نقطه گریزی است که روایت یاسمیلا ژبانیچ را از قضاوت‌های مرسوم درباره نسل‌کشی صرب‌ها کمی دور می‌کند. وقتی آیدا یکی از شاگردانش را در میان چتنیک‌ها (جوانانی که با تحریک ملادیچ و دستیارانش علیه هم‌وطنان خود لباس نظامی به تن کردند و در کشتار دسته‌جمعی همراه او بودند) می‌بیند یا وقتی در خستگی و خلسه شبانه مسابقه مدل موی برتر را به خاطر می‌آورد، به نظر می‌رسد که نوعی تداوم خشونت و انتقام‌جویی را در زیر متن فیلم‌نامه‌اش مورد نظر داشته است. از طرفی سرگشتگی و عدم توانایی نیروهای سازمان ملل در فیلم «کجا می‌روی آیدا؟» شرح ایده مرکزی مورد نظر کارگردان را آسان می‌کند. سازمان ملل در این واقعه، به‌عنوان نهادی بین‌المللی، اطمینان می‌دهد که شهر سربرنیتسا در جنگِ میان نیروهای نظامی به عنوان منطقه امن در نظر گرفته شده است. پس هرگونه تعرض به غیرنظامیان این منطقه دخالت نیروهای سازمان ملل را درپی خواهد داشت. ازقضا خشونت فرماندهان نظامی صرب با هدف انتقامی تاریخی، دامن غیرنظامیان سربرنیتسا را نیز می‌گیرد. اینجاست که یک نهاد بین‌المللی در روزگاری که سال‌ها پیش از آن دوران تلخ جنگ جهانی دوم را از سر گذرانده است، سردرگمی و ناتوانی خود را نشان می‌دهد. بعد از اینکه آیدا از گریختن اهالی سربرنیتسا و پناه‌آوردن آنها به اردوگاه موقت سازمان ملل مطلع می‌شود، به زحمت در میان انبوه آوارگان، همسر و دو پسر جوانش را پیدا می‌کند. حضور آیدا در سرگذشتی که یاسمیلا ژبانیچ طراحی می‌کند، بیش از هر چیز متوجه حضور روح غایبی است که گویی تا ابد از زندگی آدمیان رخت بر بسته است و با توجه به آنچه درباره صحنه آغازین فیلم و چگونگی گسترش این صحنه در پایان‌بندی فیلم گفته شد، این حضور ناپیدا، همان آزادی از‌دست‌رفته آدمیان است که هیچ نهاد بین‌المللی و هیچ انگیزه جهانی برای کشف دوباره آن وجود ندارد. اینجاست که پدیده جنگ در زمانه کنونی و از نگاه یاسمیلا ژبانیچ پیوند انتزاعی و غیرحقیقی با تاریخ نمی‌یابد. آیدا و رفتارش و جست‌وجوی پرتنش او در نابسامانیِ جنگ، به تماشاگر امروز یادآور می‌شود که هرگونه تنش فکری برآمده از جنگ‌طلبی میان انسان‌ها باعث پیدایش سیاهی جبران‌ناپذیری خواهد شد که تبعاتش ماندگار و دهشتناک است. حال فرقی نمی‌کند که چه کسی در این پیکار متحجرانه پیروز شود و دیگری شکست‌خورده و بازنده. اینجاست که دستپاچگی نیروهای سازمان ملل و محافظان هلندی که کاری غیر از تماشا از آنها برنمی‌آید، رخدادی غیر قابل بخشش است. به‌هرحال هرچند ممکن است بخشی از وقایع این رویداد تاریخی از چشم یاسمیلا ژبانیچ دور مانده باشد، اما فیلم «کجا می‌روی آیدا؟» به خوبی نشان می‌دهد که هر گونه خلق‌وخوی انتقام‌جویی و جنگ‌طلبی، دمیدن در خاکستر بازمانده از آن جنگ عظیم است که هیتلر و همراهانش به راه انداختند. رویکرد یاسمیلا ژبانیچ و واگذاری روایت «کجا می‌روی آیدا؟» به دوش حضور مادرانه آیدا در پیرنگ فیلم، حکایت سرگشتگی نهادهای بین‌المللی و علم نوین را از زاویه دید انسان‌دوستانه یک زن به تماشاگر عرضه می‌کند؛ مادری که نه تنها برای خاک سرزمینش و نه تنها برای دست‌یابی به اهداف ناسیونالیستی، بلکه برای ارجاع وضع بشری به آنچه همیشه در لفاف رؤیاهای دور از دسترس از زندگی واقعی آدمی کنار گذاشته می‌شود و فریاد فقدان مهربانی و انسانیت را درپی دارد، به واکنشی ناکام برمی‌خیزد. سرگذشت آیدا و خانواده‌اش در هیبت استخوان‌های به‌جامانده از کشتاری خونین، تصویری از ناکامی سال‌ها اندیشه‌ورزی در حوزه جامعه‌شناسی، تاریخ و فلسفه است. آیدا با رفتن به خانه‌اش و بازپس‌گرفتن تنها یادگار خاطره‌انگیزش، یادآور می‌شود که وقتی زیاده‌خواهی آدمی به حاکمیتِ علم غلبه کند، خون‌خواهیِ هیتلر و یارانش در شمایلی نوین، فصل تازه انتقام‌جویی و کشتار را رقم خواهد زد. در نتیجه فیلم «کجا می‌روی آیدا؟» با وجود کم‌وکاستی‌هایی که دارد (یکی از این کاستی‌ها تأکید فراوان یاسمیلا ژبانیچ بر وقایع‌نگاری است که ناتوانی او در گسترش ایده هنری و برجسته‌سازی جنبه‌های نادیدنی زندگی آیدا را درپی دارد)، موفق می‌شود که جهان کنونی را متوجه پس‌لرزه‌های ناسیونالیسم افراطی و ضعف نهادهای پیشرفته مدنی در سرتاسر دنیا کند.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها