درباره کتاب «شکار کبک» نوشته رضا زنگیآبادی
همه کبکهایی که شکار یا شکارچی شدند
«شکار کبک» نوشتۀ رضا زنگیآبادی، روایتی از ماجرای زندگی یک قاتل سریالی است که در خلال آخرین جنایتی که انجام میدهد به مرور گذشتهاش میپردازد.
نویسنده یادداشت: مریم تاواتاو
«شکار کبک» نوشتۀ رضا زنگیآبادی، روایتی از ماجرای زندگی یک قاتل سریالی است که در خلال آخرین جنایتی که انجام میدهد به مرور گذشتهاش میپردازد.
اغراق نیست اگر بگوییم که شکار کبک، یکی از قویترین رمانهای داستانی - روانشناسی است که در چند سال اخیر در ایران نوشته شده ودر جریان بیان جنایتهای یک مرد به نام «قدرت»، توانسته دورنمایی کامل از چگونه قاتلشدن یک انسان در نتیجۀ حضور در محیطی مستعد و پر از نفرت را نشان دهد. داستان، سمتوسوی دفاع از مجرم به خود نگرفته بلکه تلاش کرده دستی از واقعیت را رو کند که نام قاتلان سریالی و جنایتکاران را تنها منحصر به تیتر روزنامهها نبیند بلکه آن را در جریانی گستردهتر و در نتیجه تربیت و تأثیرگرفتن از محیط، درنظر بگیرد. نویسنده در شروع داستان، مستقیم و بیپرده به سراغ شرح تخصص شخصیت اصلی کتاب میرود؛ یعنی کشتن؛ استعدادی که با عطش مهارناپذیر او به قتل، ترکیب شده و فاجعه به بار آورده است و این سرراستترین روایت از شروع تحلیل و روانشناسی جرم از یک فاجعه انسانی است. کتاب، پلهپله روند فروپاشی شخصیتش را نشان میدهد و طوری به خواننده تلنگر میزند که نشان میدهد هرکدام از رفتارهای مردم در یک جامعه چگونه میتواند در سرنوشت همان جامعه موثر واقع شود.
آنچه درباره بسیاری از قاتلان حرفهای، نقطه مشترکی در شناخت پیشینهشان محسوب میشود، دو مسئله تجاوز و فقدان است. اکثر این افراد در کودکی، غم ازدستدادن یکی از والدین یا نزدیکان را چشیده و معمولا با توجه به غفلت خانواده در مراقبت از آنها، قربانی تجاوز هم شدهاند. نه اینکه هر فقدانی، از کودک یک قاتل حرفهای میسازد اما وقتی کشتزارِ محیط، پر از بذرهای نفرت و خشونت شود، کودک از همین محیط مسموم تغذیه میکند و در آینده در صورت قرار گرفتن در محیطهایی مستعد سعی میکند همین نفرت را به صورت جامعهای بپاشد که به جای مهر و امنیت به او بیپناهی داده است. رضا زنگیآبادی از همین الگو استفاده کرده و با استفاده از عناصر داستان، نگاهی جامعتر به مسئله قتل داشته است؛ نگاهی که از قاتل، یک موجود سنگدلِ از شکم مادر قاتلزاده شده نمیسازد. چراکه سادهلوحانه است که با یکطرفهرفتن به مسئله مراحل پرورش یک قاتل، آن را منحصرا به مسئله ژنتیک، نسبت داد. قدرت، حیوانها را دوست دارد، حتی ابتدای کودکیاش درگیر علاقه مادرش و عشق به دختر همکلاسیاش «فالی» بوده. اما بعد از مرگ مادر، وقوع مسئله تجاوز و البته خشونت پدر و غفلت او در مراقبت از پسربچهاش، همگی با هم آن پسربچه را به انسانی پر از خشم و در جستوجوی انتقام تبدیل کرد.
کتاب از عناصر طبیعت و روستانشینی استفاده کرده. نگاه به حیوان، مزرعه، طبیعت و تلفیق همه اینها با فرهنگ روستانشینی در فضای مکانی که ماجرا رخ داده همگی نوعی تازگی به حالوهوای رمان بخشیده است. توجه به جغرافیای وسیع ایران که گستره مکانی و البته فرهنگی را در اختیار نویسنده قرار میدهد کیفیتی است که نویسنده با کشاندن ماجرا به یک روستا به آن دست یافته و تجربه حضور در محیطی تازهتر را پیشروی مخاطب قرار داده است.
انتخابِ نام کتاب، برگرفته از صحنه تجاوز قدرت، در دوران کودکی است؛ نقطهای که نویسنده با هوشمندی به آن ابهتی بخشیده تا بتواند در انتهای کتاب نیز با طعنه به همین مکان و فردی که به قدرت تجاوز کرده، داستان را به اتمام برساند؛ کسی که ضربهای اساسی به روان یک پسربچه زد و آن پسربچه در ادامه، همۀ لحظات زندگی را خلاصه در همان اتفاق میدید. انگار قدرت در آن مکان در همان لحظه، جا ماند؛ همانقدر بیپناه، ترسیده و تشنۀ انتقام از کسانی که او را جا گذاشته بودند تا بدترین صحنه زندگیاش را ببیند.
زنگیآبادی، بهگونهای تار و پودی از قصه را در یک ماجرای هولناک درهمتنیده که نمیتوان تأثیر روایتِ ساختهشده را دستکم گرفت. او مختصات جهانی را در شکار کبک نشان میدهد که در آن ثمرۀ درخت نفرت، میوۀ خوشآبورنگی نیست؛ جهانی که غربت قربانیانِ قدرت و قاتلانی امثال او را در کنارِ گذشتۀ تلخ پسربچهای میبیند که به جای نوازش و مهربانی، نفرت دریافت کرده و همین نفرت را همچون اسید به صورت قربانیش پاشیده تا بار دیگر این حقیقت، تکرار شود که جهان، بدون دستهایی که نوازش میکنند، حتما جای ترسناکی است.