تکرار اسطوره پنجشیر؟
نظیر مسافری است که نیمی از راه را رفته، نه با پاهای خودش، که روی شانههای پدرش. «احمد مسعود» را میگویم. آنجا که او امروز ایستاده، روی شانههای پدرش است. همان نقطهای که عملیات انتحاری دو غریبه در کسوت خبرنگار، در سنبله 80، بر آن نقطه پایان گذاشت. حالا احمد، تنها پسر 32ساله، آمر صاحب در میانه آنچه افغانستان را درنوردیده، میخواهد بایستد. در این سرزمین که جبر تاریخ و جغرافیا، بر شانه مردمانش سنگینی میکند، ایستادن مقابل جریانی که یک سو همسایه از آن حمایت میکند و سلاح میدهد، آن سوی اقیانوس هم مردانی در اتاق بیضی برایش تصمیم میگیرند، کار هر کسی نیست و او اکنون میخواهد این کار بزرگ را انجام دهد.
نظیر مسافری است که نیمی از راه را رفته، نه با پاهای خودش، که روی شانههای پدرش. «احمد مسعود» را میگویم. آنجا که او امروز ایستاده، روی شانههای پدرش است. همان نقطهای که عملیات انتحاری دو غریبه در کسوت خبرنگار، در سنبله 80، بر آن نقطه پایان گذاشت. حالا احمد، تنها پسر 32ساله، آمر صاحب در میانه آنچه افغانستان را درنوردیده، میخواهد بایستد. در این سرزمین که جبر تاریخ و جغرافیا، بر شانه مردمانش سنگینی میکند، ایستادن مقابل جریانی که یک سو همسایه از آن حمایت میکند و سلاح میدهد، آن سوی اقیانوس هم مردانی در اتاق بیضی برایش تصمیم میگیرند، کار هر کسی نیست و او اکنون میخواهد این کار بزرگ را انجام دهد.
اما احمد مسعود فارغ از اینکه چه مسیری را دنبال کند این روزها چهره محبوبی شده است. این روزها که کسانی در شبکههای مجازی، دنبال قهرمانی آزادیخواه میگردد، تصاویرش دست به دست میشود. تصاویری که شاید بین 30 تا 32سالگیاش را به ثبت رسانده و تا همین اکنون که قرار است بار سنگین پهنه خالی مبارزان حقطلب از شرق تا غرب کره خاکی را بر دوش بکشد.
آیا احمد مسعود میتواند؟ آیا او میتواند راه نیممانده پدرش را به پایان برساند؟ نه اصلا او میتواند وارد این راه شود؟
سال گذشته همین روزها که در تلاش برای آمادهکردن پروندهای به مناسبت سالگرد شهادت احمدشاه مسعود بودم، بعد از تلاش بسیار توانستم با افرادی از تیم او ارتباط برقرار کنم و گفتوگویی با او انجام دهم. اگرچه گفتوگو بیشتر حول پدرش و ارتباط خودش با او میچرخید همچنین حادثه افشار، اما از خود او پرسیدم که شما آموزش چریکی دیدهاید، خندید و گفت: «خدا آن روز را نیاورد. اگر آن شرایط پیش بیاید، برای آن روز خواب میبینیم». از او خواستم منظورش را توضیح بدهد. گفت: «یعنی اینکه اگر روزش بیاید، خواهیم دید. امیدواریم اگر آن روز بیاید، آماده باشم، اگرچه خدا نکند که آن روز بیاید». به او گفتم پس دوست ندارید بگویید چریک هستید یا نه.
جواب داد «یکی از نشانههای چریک این است که خودش را چریک نمیگوید».
گفتوگوی ما تلفنی بود. اما خندهروبودنش، خونسرد و آماده شنیدن بودنش را میشد پای تلفن درک کرد. خوشمشرب به نظر میآمد از آن دست که میشد ساعتی تکبیت حافظ و سعدی را در دیالوگهایش جا بدهد و بعد شاهبیت غزلی از حسین منزوی را لای جملهای بپیچد و جلویت باز کند تا سرمست بوی شعر شوی. کمتر جغرافیایی این تاروپود تنیده با فرهنگ ایرانی را دارد که بتوانی مصرعی بگویی و بیتی تحویل بگیری. چه آنکه او سالهای کودکی و نوجوانیاش را در مشهد گذرانده و مانند بسیاری از ما در همین اتمسفر زیسته است.
به پدرش ارادت دارد اما نه، غریقش است. اگرچه زود از دستش داده، گویی تشنهکامتر سراغش رفته و به قدر وسع نوشیده است.
شاید تا به اینجا به نظر برسد که او درسش را با واسطه از پدر خوب یاد گرفته است. اما آیا این همان چیزی است که امروز افغانستان میخواهد یا قدرتهای جهانی اجازهاش را خواهند داد؟ سیاست جهانی که از زندگی اجدادمان تا زندگی نوزادانمان را در خود پیچیده، اکنون چه برنامهای برای افغانستان دارد؟
حالا او در یک نقطه تاریخی ایستاده است، نقطهای که میتواند خاطره مقاومت در پنجشیر را زنده کند یا آنکه خاطره را غرق در کلافی تاریک کند. آیا احمد مسعود میخواهد مقابل جریان طالبان بایستد یا با آنها مذاکره کند؟ آیا طالبان سهمی برای دیگران قائل خواهند شد؟ امروز همه چیز در ابهام است اما از دل این ابهام واقعیت مهم تاریخ و جغرافیای منطقه خارج خواهد شد.