مقدرات تاریخی روسها
فرهاد توانانیا: انتخابات پرحاشیه اخیر ریاستجمهوری در جمهوری فدراتیو روسیه و جمهوری بلاروس پرسشهایی را برانگیخته است. بیشک یکی از اساسیترین زمینههای پاسخ به این پرسش که چرا هنوز کشورهای استقلالیافته از اتحاد شوروی سابق و از اعضای کنونی «اتحاد کشورهای همسود» (sic) همچنان با ادامه شیوهها و سازوکارهای دیکتاتورمآبانه مواجهاند را باید در کلانروندهای تاریخی این کشورهای باستانی جستوجو کرد. جمهوریهای نامبرده نیز بهجامانده از سنتها و تاریخ گذشتهاند و اگرچه به گفته «کارل ویتفوگل» از پژوهشگران ارشد مکتب فرانکفورت، در زمره کشورهای «آبسالار» به شمار نمیآیند، اما همواره بهجامانده از نوعی «استبداد شرقی» محسوب میشوند. پیشتر مارکس در تحقیقات خویش درباره کشورهای شرق و نیز روسیه با عنوان «شیوه تولید آسیایی» و به تبع او انگلس و لنین بر درستی این نظریه تأکید میکردند. سنتهای بهجامانده از دنیای پیشامدرن در عرصههای گوناگون همچنان بر دوش همه جوامع، بهویژه جوامع شرق سنگینی میکنند. این جوامع هنوز درگیر تناقضهای تمدنی و فرهنگی خود هستند. بیشک عوامل گوناگون جغرافیایی، سرزمینی، تاریخی، تبارشناسی، انسانشناسی (آنتروپولوژی) و ساخت اقتصادی- سیاسی- فرهنگی در شکلگیری این جوامع دخالت تام داشتهاند و هنوز دارند. افزون بر اینها با قطعیت میتوان گفت که همه تمدنها، چه تمدنهای مضمحلشده باستانی و چه امروزین، خودساخته محض نبودهاند و نیستند. این تمدنها نیز همواره یا در معرض ستیزهجویی و سیطرهطلبی و تعامل با بیگانگان بودهاند یا خود دیگر تمدنها را در این موضع نهادهاند. مطالعات تطبیقی تاریخی نمایان میكند که روسیه از ابتدای شکلگیری، از خزرها و آوانگیان (تمدن اسکاندیناوی یا همان وایکینگها در قرن نهم میلادی) گرفته تا دوره حمله تاتارها یا همان مغولان و نیز پایان امپراتوری تزارها همواره دارای ساختار استبداد بوده است. روسیه نزدیک به ۲۵۰ سال (از سال ۱۲۴۰ به بعد) زیر سیطره مغولان میزیسته است. شرقشناس برجسته روس «واسیلی بارتولد» ضمن تأثر عمیق خویش از این رویداد چنین روایت میکند: «مغولان وقتی به روسیه حمله کردند، روسیه در مرحله دیگری از توسعه سیاسی و اقتصادی قرار داشت و در مغرب در قرون 11 و 12 استحکام تدریجی دولت جریان داشت. روابط تجارتی با شرق متمدن توسعه مییافت و زمینه برای موفقیتهای اقتصادی و سیاسی بعدی آماده میشد. برای روسیه در دورهای که از مرگ یاروسلاو (۱۰۵۴) شروع و به حمله مغولان منتهی میشد، دورهای بود که کشور بیش از پیش تجزیه میشد. جنگهای داخلی امنیتی را که برای پیشرفت تجارت لازم است تقلیل دادند». پیش از آن، روسها چندین قرن تمدن بیزانس و آموزههای آن را کسب و تجربه کرده بودند. ویتفوگل بر این باور است که «تأثیر مستقیم بیزانس بر روسیه، به نسبت بسیار زود خود را نشان داد. گذشته از بسیاری عناصر ادبی و هنری، روسها مسیحیت شرقی و قانون بیزانسی را نیز اقتباس کردند که هر دو آنها بر فضای سیاسی کییف تأثیر گذاشته بود. کشیشان بیزانسی (یونانی) که به روسیه آمده بودند، افکار مهمی از فرمانروایی و انقیاد خودکامگانه را به آنجا آوردند». سرزمین پهناور روسیه همچنین از غرب با برخی کشورهای اروپایی مانند آلمان، اتریش، لیتوانی، مجارستان و لهستان مجاورت داشت. بر این اساس به همراه مسخرات شرقیاش مانند آسیای میانه، قفقاز و ماورا، یک امپراتوری اروآسیایی به شمار میرفته و هنوز هم دارای همین مشخصه است. روسیه دوران تزارها برخاسته از اقتصاد ارضی مبتنی بر سرفداری (وابستگی مطلق دهقانان به زمین) و وابستگی اشراف و زمینداران به تزار و دربار بود. بدین گونه ساختار مسائل ارضی روسیه از اروپا که در آن فئودالها به نحوی از استقلال رأی و خودگردانی و واگذاری، اجاره و خرید و فروش اراضی خود برخوردار بودند، متمایز میشد. ویتفوگل تأکید میکند که مصادره اراضی توسط حکومت از سنتهای رایج بهجامانده مغولی نیز نشئت میگرفت. در زمان مغولها حتی بسیاری از زمینداران و اشراف روس با آنها در مصادره اراضی دیگران همکاری میکردند. تطور تمدن در اروپا، بهویژه پس از آغاز رفرماسیون دینی و دوران روشنگری (هرچند با وجود پارهای دورههای استبدادی و بربرمنشانه) روند جداگانهای با روسیه داشت. اروپا توانست به واسطه جذب همین عناصر با شتاب و پیشرفت گستردهتری وارد عصر نوین بورژوایی شود. روسیه اما با وجود اصلاحات ناتمام پطر کبیر- و انجام برخی اصلاحات سطحی در دوره کاترین- همچنان یک کشور بیشتر کشاورزی باقی ماند. به نظرم موضوعات اشارهشده در این تاریخچه یکی از زمینههای قابل بررسی در بروز رخدادهای آینده در روسیه، چه دوران شوروی و چه پس از آن به شمار میروند. چراکه توالی کلانروندها و ردپای مراتبی از فرهنگ و سنتهای تاریخی و تمدنی بازمانده از از گذشته پیوند معناداری با آینده دارند. سرنوشت کشورهای پساشوروی و تازه استقلالیافته فاجعهبار و دردناک بود. تقریبا تمام ساختارهای اقتصادی، سیاسی و امنیتی، و نیز طبیعتا هنجارهای اخلاقی و اجتماعی یکباره درگیر بحران فراگیر و فقر و ناامنی گسترده شدند.