در جستوجوی معناي زندگي
«معنای زندگی» موضوعی است که اخیرا بسیار مورد توجه جامعهشناسان، روانشناسان و اهالی اندیشه قرار گرفته و آثار زیادی درباره این موضوع نوشته شده است. به نظر میرسد در شرایط سختی که جهان در حال تجربه است، موضوع معنای زندگی، چیستی و چرایی آن بیش از گذشته در مركز توجه قرار گرفته است. «انسان در جستوجوی معنا»، کتابی از ویکتور فرانکل، روانپزشک اتریشی پدیدآورنده «معنادرمانی» است. این كتاب بر پایه تجربیات فاجعهبار ویکتور فرانکل در اردوگاههای کار اجباری آشوویتس نوشته شده است. فرانکل در این دوران، پدر و مادر، همسر و برادرش را از دست داد. او با تجربیات گستردهای که در زمینه کار و درمان براساس معنادرمانی به دست آورد، متوجه این موضوع شد که برای هر فرد باید رسالت و وظیفهای وجود داشته باشد که بخواهد عمرش را صرف آن کند. او بعدها، با آزمایش این طرح بر مراجعانش، معنادرمانی را طراحی کرد. جستوجوی انسان برای یافتن معنا، نیرویی بنیادی در زندگی اوست، نه توجیهی ثانویه از تمایلات غریزی او. این معنا از آن نظر خاص و منحصربهفرد است که تنها میتواند به وسیله او تحقق یابد و آنجاست که معناجویی او ارضا خواهد شد. عدهای از محققان ادعا میکنند که معانی و ارزشها چیزی جز مکانیسمهای دفاعی، واکنش معکوس به مشکلات و والانگری نیستند؛ اما به عقیده فرانكل انسان هرگز به خاطر مکانیسمهای دفاعی زندگی نمیکند یا به خاطر واکنشهای معکوس حاضر به مردن نیست. انسان در هر شرایطی قادر به زندگیکردن و حتی مردن به خاطر آرمانها و ارزشهایش است. البته مواردی هم وجود دارند که تمایل فرد به ارزشها چیزی جز پوششی برای ناسازگاریهای درونی و پنهان او نیست -که اگر هم چنین باشد،- استثنائی در یک قانون است، نه اینکه خودش یک قانون باشد. فرانکل در کتاب «انسان در جستوجوی معنا» میگوید: انسان بهطور ناخودآگاه دست به تولید معنا، براساس تجارب، دانش و تفکرات خویش، میزند. معنای زندگی هر شخصی، بر مبنای جهانبینی و نگاه وی نسبت به رخدادهای طبیعی و اتفاقات اجتماعی، تعیین میشود. به عقیده او انسانها هیچ اجباری در تعریف معنی زندگی بهصورت جامع و عمومی ندارند. به عبارت دیگر، هر کدام از ما تعریف معنای زندگی را بهصورت خاص خود انجام میدهیم و برای این کار تواناییها و تجارب خود را مدّ نظر قرار میدهیم و هر روز در وجود خود دست به اکتشاف میزنیم. از این رهگذر، معنای زندگی نهتنها از فردی به فرد دیگر متفاوت خواهد بود، بلکه هر کدام از ما میتوانیم در مراحل مختلف زندگی، هدف متفاوتی را برای خود تعیین کنیم. فرانکل در بخش دیگری از این اثر میگوید همهچیز یک انسان را میتوان از او گرفت به جز یک چیز و آن آزادی هر فرد است. آزادی به معنی انتخاب نگرش خود نسبت به شرایط پیشآمده یا به عبارت دیگر انتخاب راه خود است. خبرگزاری مهر درباره موضوع معنای زندگی گفتوگویی با حسن محدثیگیلوایی انجام داده كه در ادامه گزیدهای از آن را میخوانید: معنا و آفرینش معنا امری سوبژکتیو است و از سوژهای به سوژه دیگر فرق دارد. سوژههای مختلف انسانی برحسب هویتشان و درگیریهای وجودی و درونیشان از امور و حالات و تجربههای مختلف به زندگی خود معنا میبخشند یا احساس بیمعنایی میکنند. معنای زندگی امری از پیش تعیینشده نیست که جایی موجود باشد و هر کسی که بدان دسترسی داشته باشد، بتواند از آن برخوردار باشد. معنا در طی فرایندی درونی-بیرونی در زندگی انسان زاده میشود. بُعد درونی در مواجهه با امور بیرونی جهان، معنا یا بیمعنایی را میزایاند. لذا میتوانم بگویم که معنا در زندگی آدمی براثر مواجهه آدمی با جهان (اعم از جهان طبیعی و جهان اجتماعی) آفریده میشود. چون جستوجوی معنا در نهایت امری وجودی است، فرایند معنایابی برای وجودهای مختلف (یا سوژههای مختلف)، متفاوت است و لذا نمیتوان دراینباره از قواعد کلی سخن گفت. در واقع، راههای معنایابی بسیار متنوع است. میتوانیم در یک دستهبندی کلی افراد انسانی را به چند دسته بزرگ تقسیم کنیم: ۱) اعتقادیاندیشان که به یک نظام عقیدتی وابستهاند و هویتشان با آن نظام عقیدتی گره خورده است. اینها معنای زندگی را در پیوند با نظام عقیدتی فهم میکنند و هر آنچه نظام عقیدتیشان بگوید، همان به زندگیشان معنا میبخشد. ۲) مؤمنانی که بین دو دنیای شک و یقین هروله میکنند و گاهی در شب ظلمانی بهسر میبرند و گاهی خود را برابر خورشید نورانی میبینند. اینها معنا را در همین هرولهکردن و خوف و رجا زیستن و جستوجوی بیپایان حقیقت مییایند. ۳) ذوقورزان که با امور کوچک و معمولی اینجهانی خشنودند و به دنبال معنایی برای بنیاد زندگی و غایت زندگی نیستند بلکه دلمشغول امور جاری زندگیاند و از همین امور روزمره و جاری زندگی کسب معنا میکنند و حس و تجربهای از حفرهمندی ندارند و تلنگری و تکانهای تهِ وجودشان را نمیخلد و دلهره و اضطرابی ایجاد نمیکند. ۴) هیچانگاران و نیستمداران یعنی کسانی که بهلحاظ فکری یا بهلحاظ تجربی به اینجا رسیدهاند که جهان بیمعنا است و در پس پشت تجربههای روزانه ما هیچ معنایی وجود ندارد و این زندگی هیچ غایتی ندارد و همه تلاشها و درگیریهای ما عبث است. دین در معنابخشی به زندگی انسانها هنوز عنصر مهمی است اما معنابخشی دین به زندگی انسانها در عصر مدرن مشروط شده است. باید توجه داشته باشیم که در عصر مدرن دین رقبایی جدی یافته است. گفتوگو و تفاهم و کنش تفاهمی بهطور کلی میتواند حس خوب و احوال مطلوب و تبادلات امیدبخش ایجاد کند. مبارزهکردن برای معنای زندگی خیلی سخن معناداری بهنظر نمیرسد! در جستوجوی معنا بودن با مبارزه برای معنا تفاوت دارد. کسی که معنای مشخصی در زندگی دارد، نیازی به مبارزه برای آن ندارد بلکه میکوشد براساس همان معنا جهتگیریهای عام خود را در جهان اجتماعی دنبال کند. گفتوگو با دیگران چهبسا سبب شود دریابیم معناداری زندگی ما بیپایه بوده است و خانهای روی آب بنا کردهایم.