دموكراسيای كه زاده نشد
امیرحسن کشاورززاده: 10 سال از بهار عربی میگذرد. بهاری که بهسرعت خزان شد. شاید به همین دلیل است که امروز حکام عرب در 10سالگی بهار عربی علاقهای به بازخوانی وقایع گذشته ندارند؛ وقایعی که نهایتا باعث کشتهشدن نیمملیون نفر در منطقه و آوارهشدن بیش از 16میلیون نفر از خانهای که از آن امروز جز تلی از خاک باقی نمانده، شد. امروز مردمی ماندهاند که دیگر رمقی برای آرمانخواهی ندارند؛ مردمی که نظارهگر تبعید، مرگ یا ناپدیدشدن نزدیکانشان بودهاند. 10 سال از خودسوزی محمد بوعزیزی، دستفروش خیابانی تونسی در اعتراض به یک مأمور شهرداری که کالاهای او را مصادره کرده بود، میگذرد. خودسوزی او، در 17 دسامبر، جرقهای بود که بهار عربی را شعلهور کرد و موجی از اعتراض انقلابی سراسر منطقه را فراگرفت. نقطه آغازی بر پایان حکام تمامیتخواه عرب که ظاهری آسیبناپذیر داشتند اما یکی پس از دیگری در تونس، مصر و بعدا لیبی و یمن سقوط کردند. روزهایی که مردم منطقه را به آیندهای آزادتر خوشبین کرده بود. اما طولی نکشید که این خوشبینی افراطی فروریخت و منطقه وارد یک بحران انسانی شد. بهار عربی جای خود را به عکسالعملهای ترمیدوری داده بود. آزمایش دموکراسی در مصر به شکست انجامید. یمن، سوریه و لیبی درگیر جنگ داخلی شدند و منطقه سراسر صحنه نزاعات خونین بین طرفین انقلابی و قدرتهای خارجی شد. امروز کمتر کسی است که بر این عقیده نباشد که این منطقه نسبت به سال 2010 آزادی کمتری دارد. چه اشتباهی رخ داده بود؟ دراینباره مطالب زیادی گفته و نوشته شده است. معمولا در بازخوانی حوادث، سیاستگذاران و صاحبنظران خارجی تمایل دارند درباره آنچه میتوانستند برای موفقیت انقلابها انجام دهند، صحبت کنند. این خودتنهاانگاری از سوی آنها، اعراب را به شخصیتهایی حاشیهای در داستان خودشان تبدیل کرده است که البته به نظر میرسد با واقعیت تناسبی ندارد. به علاوه که اقدامات اتخاذشده هرگز آیندهنگری کافی را نداشتند. برای مثال اگرچه منطقه پروازممنوع بر فراز لیبی در سال 2011 به سرنگونی معمر قذافی کمک کرد اما از ویرانی کشورش جلوگیری نکرد. ناپایداری ساختارهای مردمسالارانه و نبود تجربه کافی برای یک دموکراسی از دیگر دلایل شکست بهار عربی است. شاید دراینباره بیشتر از همه حکام عرب کشورهای استقلالیافته در قرن بیستم، مقصر باشند. روحیه دموکراسیطلبی و ایجاد ساختارهای مردمسالارانه به چیزی بیشتر از یک انتخابات -که آنهم در اکثر اوقات فرمایشی است- نیاز داشته و دارد. از سوی دیگر اینگونه تغییرات نیاز به شهروندانی دارد که براساس مجموعهای مشترک به گفتمانی رسیده باشند که به اختلافات سیاسی بهعنوان یک تهدید بالقوه ننگرند. به علاوه نام خاورمیانه با نظریههای توطئه عجین است. ازاینرو است که تعداد قابلتوجهی از مصریها معتقدند آمریکا اخوانالمسلمین را در قدرت قرار داد. البته محبوبیت چنین ایدههایی شاید قابل درک باشد؛ چراکه ساختارهای دولتی بیامان در حال بازنشر چنین ایدههایی هستند و این ایدهها را به روزمره در مدارس مصر تدریس میکنند. از سوی دیگر، رسانهها مکلفاند از روی یک متن از پیش تعیینشده به فعالیت بپردازند و یک کلمه سرزده میتواند هرکسی را به زندان بیندازد. از طرف دیگر حکام عرب امروز، کسانی که از سال 2011 جان سالم به در بردند یا زاده آن هستند، به زبانی کاملا متفاوت صحبت میکنند؛ زبانی که توسعه و نه دموکراسی را بهعنوان وخیمترین حلقه مفقوده منطقه میدانند. در گفتمان آنها، تمرکز بر تغییر سیاسی اشتباه است. از نظر آنان آنچه اعراب واقعا به آن احتیاج دارند، حاکمیت بهتر و فرصتهای شغلی بیشتر است؛ بااینحال حتی با قرائت خودشان از شرایط حالحاضر کشورشان، بسیاری از حاکمان در حال شکست هستند. عبدالفتاح السیسی از توسعه مصر حرف میزند، درحالیکه بیشتر مردم مصر شاهد بودهاند كه سطح زندگی آنها تحت حکومت او نهتنها بهتر نشده بلکه رو به ویرانی گذاشته است. السیسی مانند همتایان خود، مشتاقانه درحال شورکردن زمین است تا مبادا هر شاخه انقلابی دیگری ریشه بدواند. این در حالی است که فضای سیاسی بسته حسنی مبارک در مقایسه با فضای فعلی مثبت و آزاد به نظر میآید یا در الجزایر، یک رژیم مورد حمایت ارتش بیشتر از آنکه به فکر نابودی ریشههای فساد اقتصادی باشد، از اتهامات مربوط به فساد برای حذف مخالفانش استفاده میکند، یا سلطنت بحرین هرگونه انتقاد از حکومت خود را بهعنوان یک توطئه ایرانی برای استعمار به تصویر میکشد. این اقدامات مخصوصا زمانی شیب تندی به خود میگیرد که آینده در گرگومیش نفت، سیاستهای ایجاد آسایش مادی را در ازای سکون سیاسی به خطر میاندازد؛ چراکه اگر مورد اول تأمین نشود، قطعا مورد دوم پیش نخواهد آمد.