درباره اجرای «تناسخ» در جشنواره تئاتر فجر
اعترافات شنیدنی یک راوی نهچندان معتبر
محمدحسن خدایی
به محاقرفتن اجراهای تئاتری در نتیجه همهگیری ویروس کرونا، این امکان را برای تئاتر کشور و گروههای اجرائی گشوده که به شیوههای مادی تولید و فرمهای کمتر امتحانشده توجه کنند. اجرا در مکانهای نامتعارف، عدول از چارچوبهای رایج و صد البته پرداختن به مسائلی که دیرزمانی است از اولویت اجرائی گروههای تئاتری خارج شده، میتواند نویدبخش تجربهورزیهای تازه در این باب باشد. در سیونهمین جشنواره تئاتر فجر و در بخش «دیگرگونههای اجرائی» این فرصت دست داد که نمایش «تناسخ» به طراحی و کارگردانی مهیار جوادیها در پنج اجرا، به روایت زندگی مددجویی بپردازد که در «مرکز درمان و کاهش آسیب سروش» تحت نظارت و درمان است. اجرای «تناسخ» معطوف به یک مددجو/اجراگر است تنها با یک تماشاگر که قصه زندگی خویش را روایت و وارد تعامل میشود. تعاملی که از طریق فضای مجازی و پلتفرمهایی چون واتساپ و تلگرام صورت میگیرد و شامل محدودیتهای این قبیل ارتباطات میشود. مدت زمان اجرا دو ساعت است، از سه بعدازظهر تا پنج عصر. ارتباطی که از طریق تماس تصویری برقرار میشود باید باورپذیر باشد و اعتمادساز. بههرحال روایت شخصی هر فرد از زندگی خویش، ساختاری قصهگویانه دارد و میتواند واجد فراموشی، صداقت یا حتی اغراق شود و این مؤلفهها در زندگی آسیبدیدگان اجتماعی حتی تشدید هم میشود. اما نکته اینجاست که برای درمان تروما باید واقعه را به یاد آورد و با روایت آن، امکان مواجهه را فراهم کرد. تجربه ثابت کرده چندان نمیتوان به روایت کسانی که سالها از اجتماع انسانی به دلایل مختلف طرد شدهاند اعتماد کامل داشت. آنان برای تابآوری مشکلات زندگی، مکانیسمهای دفاعی مختلفی را به کار میبندند. فیالمثل جعل یک گذشته خیالی اما جذاب که عواطف انسانی را برانگیزاند و مسبب بخشش و مساعدت دیگران شود. بنابراین در اجرای «تناسخ» کمابیش با همین مکانیسمهای دفاعی روبهرو هستیم که بنا بر ضرورت و منطق موقعیت، چندان ریشه در واقعیت ندارند و بهراحتی میتوانند تحریف واقعیت محسوب شوند. پس تماشاگر بهتر است که از یاد نبرد روایت بیش از آنکه مبتنیبر واقعیت باشد مبتنی است بر تخیل یک انسان طردشده و ننگ و انگخورده. با عطف به این ویژگی است که میتوان سرگذشت مددجو را همچون یک داستان فرض کرد و چندان در پی راستیآزمایی آن برنیامد.
پروژه «تناسخ» از این منظر اهمیت دارد که به زندگی کسانی میپردازد که مدتهاست به فراموشی سپرده شده و از جانب نظم نمادین، همچون مازادی تهدیدآمیز، اجتماع انسانی را به مخاطره میافکنند. مطرودانی بینامونشان که در وضعیت «حیات برهنه» روزگار میگذرانند و حال از طریق یک اجرا فرصت مییابند که هر بار برای یک تماشاگر روایت زندگانی غمبار خویش را بیان کنند. درواقع اجرا تلاش دارد به مددجو کمک کند تا صدایی از آن خود داشته باشد و اگر امکانش بود، بیصدایان را نمایندگی کند. اما تک تماشاگربودن از عمومیشدن اجرا تا حد زیادی جلوگیری میکند و به اجرائی نخبهگرایانه میدان میدهد که ارتباط ارگانیکی با جامعه برقرار نمیکند. البته این نکته را هم میشود مدنظر داشت که این رویکرد اجرائی بر این واقعیت اشاره دارد که بیصدایان حتی وقتی که بخت آن را مییابند صدایی از آن خود داشته باشند باز هم مخاطب چندانی ندارند و خطابشان محدود است به یک تماشاگر که قبل از آن استلزامات گروه اجرائی را پذیرفته و میداند در این اجرا قرار است چه شود. به هر حال نباید از یاد برد که این اجرا مبتنی است بر سویههای درمانی و در صورت امکان، بازگشت مددجو به جامعه. به لحاظ اجرائی و قبل از آغاز، قوانینی از طرف «گروه تئاتری پلاتو» برای تماشاگر ارسال میشود. یک اتومبیل با هماهنگی قبلی، نزدیک محل سکونت تماشاگر استقرار مییابد تا اگر اجراگر درخواست عزیمت به نقطهای از شهر را مطرح کند، با سهولت عملیاتی شود. اجرا که شروع میشود و قصهگویی به نقاط عطفی چون قتل و قصاص میرسد، اجراگر از تماشاگر میخواهد که به همراه راننده، سفری کوتاه به باغموزه زندان قصر داشته باشد تا محل دقیق اجرای حکم قصاص مشاهده شود. مراسمی که بنابر روایت مددجو/اجراگر گویا با بخشش خانواده مقتول همراه شده و منجر به رهایی از چوبه دار شود. «تناسخ» مملو است از تناقضات در گفتار و لافزنیهای غیرقابل اثبات. فیالواقع با یک راوی غیرقابل اعتماد طرف هستیم که تخیل قوی دارد و بهراحتی میتواند سرگذشت خویش را به وقایع تاریخی همچون دفاع مقدس و جنبشهای ملتهب سیاسی گره زند. مددجو که حتی نام و نشان خود را به درستی اعلام نمیکند، با مشارکت در این اجرا به تطهیر زندگی مصیبتبار خویش میپردازد. او همچون فیگوری نجاتبخش ظاهر میشود که همیشه در سمت درست تاریخ ایستاده و علیه ظلم ظالمان قیام کرده. مهیار جوادیها در یکی از مستندات ارسالی خویش به این نکته اعتراف میکند که گاه احساس میکرده در طول تحقیق و مصاحبه، در جایگاه بازجو قرار میگرفته و این مسئله باعث تجربه نوعی وجدان معذب در او شده است؛ اما مددجو/اجراگر نشان داده که توانایی بازیدادن و مقاومت در قبال ابژه میلشدن را تا حد زیادی داراست و آن را به کار میبندد.