سیل، شناسنامه، فقر
زهرا مشتاق
در سیل فراگیر سال ۹۸ برای کمک به مناطق مختلفی رفتم. از معمولان در لرستان تا خوزستان و البته سیستانوبلوچستان. یکی از امیدواریهای مردم سیلزده، دریافت وام برای ساخت دوباره خانهها بود؛ امیدی که برای بلوچهای بدون شناسنامه بیمعنا بود. بهعنوان نمونه روستای آبیل شامل ۱۵ خانوار بدون شناسنامه ایرانی بود که در تصویری غمانگیز چادرهای هلالاحمر را بر ویرانههای باقیمانده از خانه خود برپا کرده و مأیوسانه و مستأصل نمیدانستند چه باید بکنند. چون طبق قوانین آنها هیچگونه مدارک هویتی برای تشکیل پرونده و دریافت وام نداشتند. آنها بخشی از جامعه مفصل ایرانیان بدون شناسنامه بودند. «گروه نیکوکاران ایرانزمین» برای این خانوادهها 15 خانه میسازد. همانجا در معاشرت بیشتر با اهالی روستا، آنها پروندههایی را نشانم دادند که سالها از تشکیل آن میگذشت. پروندههایی که برخی عمر 40ساله، 30ساله، هشتساله و... داشت. به هیچکدام از پروندهها با وجود سالها تلاش و پیگیری، رسیدگی نشده بود. آنها مراحل مختلف و سختی را گذرانده بودند و تمام موارد لازم را انجام داده بودند. من به انبوه پروندهها نگاه کردم و تصمیم گرفتم کاری برایشان انجام دهم. از تمام مدارک فتوکپی تهیه کرده و مدارک هر خانواده را در پوشهای جداگانه دستهبندی کردم و به محض رسیدن به تهران با یکی از مدیران ارشد ثبت احوال کشور قرار دیدار گذاشتم. پاسخ آن مدیر در برابر درخواست معقول و ابتدایی طرحشده بهتآور بود. اعطای شناسنامه به ایرانیان فاقد شناسنامه، فقط به اراده ثبت احوال کل کشور منوط نبود؛ بلکه تصمیمگیرندگان نهایی، شورای تأمین شهرستانها بودند. شورای تأمین متشکل از نمایندگانی از جمله فرمانداری، وزارت اطلاعات، سپاه پاسداران و نیروی انتظامی است. مطابق دستورالعمل اجرائی ماده 45 قانون ثبت احوال، شورای تأمین است که تصمیمگیری نهایی درباره فاقدان شناسنامه یا افراد مشكوكالتابعیه (كسانی كه دارای اسناد سجلی و شناسنامه بوده، لیکن هویت و تابعیت ایرانی آنان بنا به دلایلی مورد تردید واقع گردد) را بر عهده دارد. امکان گفتوگو با اعضای شورای تأمین وجود ندارد. بسیاری، تصوری از ایرانیان فاقد شناسنامه ندارند و اساسا درکی از مفهوم این عبارت ندارند. ایرانیان فاقد شناسنامه در چند دسته تعریف میشوند؛ اول روستاییان، عشایر کوچنده و دامدارانی که در مناطق دوردست روستایی زندگی میکرده و اغلب در شهر آمد و شدی نداشته و تصوری از اهمیت و لزوم داشتن شناسنامه نداشتهاند. برخی حتی از ترس به اجباری (خدمت سربازی) رفتن فرزندان پسر خود که نیروی اصلی برای کار در مزارع و باغات بودهاند، از گرفتن شناسنامه خودداری کردهاند. دسته دوم ایرانیانی هستند که پدران آنها مهاجران اهل افغانستان در سالهای بسیار دور از 70، 80 سال قبل بودهاند. ایرانیانی که چند نسل قبلتر در اینجا متولد شدهاند. ازدواج کرده و فرزندآوری کردهاند. کسبوکار و زندگی دارند و همینجا مرده و به خاک سپرده شدهاند و نسل به نسل شناسنامه نداشتهاند. دسته سوم شامل زنانی است که با مردان خارجی ازدواج کرده و فرزندان حاصل از این ازدواجها نیز فاقد شناسنامه هستند. در پی تلاش بیوقفه کنشگران اجتماعی در این سالها و پس از تصویب قانون تعیین تکلیف تابعیت فرزندان حاصل از ازدواج زنان ایرانی در مهرماه ۱۳۹۸، درحالحاضر تنها دسته سوم هستند که در تغییرات ایجادشده و رفع برخی موانع قانونی، امکان دریافت شناسنامه پیدا کردهاند و روزبهروز در حال افزایش هستند. خانوادههایی پر اولاد و دخترانی که در سنین پایین ازدواج کرده و بلافاصله صاحب چندین بچه میشوند. و همین است که در بسیاری از استانها و بهویژه استان سیستانوبلوچستان، ایرانیان فاقد شناسنامه بهگونهای تصاعدی رو به افزایش هستند؛ کودکان و بزرگسالانی که از دریافت کوچکترین خدمات بیبهرهاند. به آنها یارانه پرداخت نمیشود. هیچگونه خدمات بانکی دریافت نمیکنند. امکان دادوستد رسمی ندارند. بچههایشان در هیچ مدرسهای بهطور رسمی پذیرفته نمیشوند و اساسا جایی در جامعه آماری کشور ندارند و نیز هیچ مقامی به آنان پاسخگو نیست. حتی به نظر میرسد پروندههای تشکیلشده نیز شکلی صوری داشته و قراری برای پاسخگویی و حل این مشکل کهنه و قدیمی وجود ندارد. صدها پرونده تشکیلشده در تمام استان سیستانوبلوچستان، بخشهایی از جنوب و شرق کرمان، هرمزگان و خراسان نشاندهنده پراکندگی معنادار جامعه ایرانیان فاقد شناسنامهای است که هیچ آیندهای در انتظار آنها نیست. آنها برای اثبات ایرانیبودن خود دهها شاهد میآورند. گاه حتی برادرانی شاهد مثلا خواهر خود برای دریافت شناسنامه میشوند. انبوهی از افراد که جا و نشانهای از آنها در جامعه آماری و رسمی کشور وجود ندارد، نه تولدشان اهمیتی دارد و نه مرگشان. آنها کسبوکاری جز بدبختی و تباهی ندارند؛ چون هیچجا به حساب نیامده و هیچجا دیده نشدهاند و این معنایی ندارد جز خلأ جدی قوانین و سکوت قانون در برابر حفرههایی که قانونگذار موظف به توضیح و ترمیم آن است و مهمتر از همه ضعف در اجرای همین قوانین موجود نیز کاملا قابل مشاهده است. حال سؤال این است که آیا اساسا ارادهای برای اعطای شناسنامه به ایرانیان فاقد شناسنامه وجود دارد؟ سنیبودن غالب افراد ایرانیان فاقد شناسنامه در این میان چه معنا و نقشی دارد؟ آیا وجود پروندههای بسیار قدیمی، نشانهای از نبود میل و اراده برای شناسنامهدارکردن این گروه از ایرانیان نیست؟ چرا به پروندههایی که تمام موارد خواستهشده از جمله معرفی شاهد و آزمایش بسیار گران ژنتیک را انجام دادهاند، پاسخ مثبت و مساعد داده نشده؟ آیا ایرانیانی که بالغ بر 60 سال از حضورشان در ایران میگذرد، هنوز امکان قانونی برای دریافت شناسنامه برای خود و فرزندان و نوهها و نتیجههای ایرانی خود ندارند؟ تا چه زمانی قرار است این جمعیت عظیم و رو به افزایش، بلاتکلیف و بدون هویت به زندگی خود ادامه دهد؟ آیا میدانید آنها به دلیل نداشتن مدارک هویتی در هر بار دستگیری بهراحتی از سوی پلیس رد مرز میشوند؟ و دوباره به خانه خود بازمیگردند؟ آیا میدانید در زمان استاندار اسبق جناب اوسطهاشمی در دورهای حدودا سهساله، در شهرستان مرزی و کوچک پیشین، برای ۲۳ هزار ایرانی فاقد شناسنامه، شناسنامه صادر شده است؟ آیا میدانید ۱/۳ از مردم شهرستان هیرمند در سیستان فاقد شناسنامه هستند؟!