|

جداسازی اجزای درهم‌تنیده در جامعه معماری

جلال حسنخانی . معمار، پژوهشگر، منتقد

«در طبیعت فیزیک، شیمی و ریاضیات از هم جدا نیستند». این جمله کامران افشارنادری در نقد جداسازی لایه‌های درهم‌تنیده تئوری، فلسفه و زبان‌شناسی در معماری مقدمه مناسبی برای اندیشیدن به این موضوع شد. رویه‌هایی در بعضی از جوامع محفلی وجود دارند که می‌توانند معماری را به یک زبان ایزوله و بی‌توجه به لایه‌های اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی تقلیل دهند. نتیجه رویکرد تحلیل و نقد‌های تک‌بعدی مثل قیچی‌کردن تکه‌هایی از فلسفه غرب، تاریخ و برشی از صحبت‌های چند معمار و تئوریسین محدود و کنارهم‌چسباندن آنهاست که به کولاژی ناهمگن تبدیل می‌شود. میزان و معیار قراردادن فلسفه و زبان‌شناسی با دوز بیش از اندازه، ما را از آن سوی بام به پایین می‌اندازد. اصولا فلسفه می‌تواند رانه اصلی ایجاد معماری شود؟ در گفت‌وگویی که با رضا عابدینی داشتم این سؤال را به‌صورت فراگیرتر درباره هنر پرسیدم و او پاسخ داد: پشت بوم نقاشی خالی است، هیچ‌گاه فلسفه، زبان‌شناسی و تئوری به تبلور هنر متعالی کمکی نکرده است. عابدینی به کتاب‌های فست‌فودی و حفظ طوطی‌وار آنها پرداخت که منجر به نوعی سانتیمانتالیسم می‌شود. افرادی که نقاب روشنفکری به صورت می‌زنند و قدرت و اعتمادبه‌نفسشان را از لفاظی و صرفا نقل قول اساطیر و فلاسفه می‌گیرند، در کافه‌ها می‌نشینند و سعی می‌کنند شیفتگی ایجاد کنند. فلسفه در خوش‌بینانه‌ترین حالت ممکن، سمت‌وسوی اندیشیدن به موضوعات کلی مثل جهان‌بینی را تغییر می‌دهد یا می‌تواند عمق بیشتری ایجاد کند. سندروم محتمل نگاه رادیکال به اجزائی مثل فلسفه و زبان‌شناسی، فراموش‌شدن اصل موضوع است. درحال‌حاضر در تحلیل معماری گذشته و خوانش تاریخ معماری ایران یک دوقطبی ناکارآمد به‌وجود آورده: شیفتگی محض بدون ایجاد جراحتی در لایه‌های تاریخ از جایگاه امروز از یک‌سو منجر به روخوانی سطحی از تاریخ معماری ایران شده است و در قطب مقابل نادیده‌گرفتن معماری گذشته و منقضی‌دانستن و نگاه موزه‌ای به معماری گذشته، راه اندیشیدن به تاریخ معماری ایران را عقیم می‌کند. هیچ‌کدام از این دو قطب ژنومی زاینده را تولید نمی‌کنند. کتاب‌های تاریخ معماری ما از زمانی نوشته شدند که خلأیی احساس شد. این کتاب‌ها صرفا توصیفی هستند و انگیزه‌ای برای جست‌وجوی بیشتر و خوانشی با نفوذ به لایه‌های درونی‌تر ایجاد نمی‌کند؛ نه برای معماران نه برای دانشجویان که نسل آتی معماران خواهند بود. گاهی برای فرار از اندیشیدن صرف موضوعات را پیچیده می‌کنیم تا مخاطبان گیج شوند درحالی‌که موضوعاتی ساده نیازمند بازاندیشیدن هستند مثل امکان ایجاد معاشرت‌های انتخابی و نه اجباری در کاربری‌های عمومی و مجتمع‌های مسکونی. موضوعاتی به همین سادگی مسئله امروز و اینجا است که افراد جامعه امروز در تناقضی به سر می‌برند و عمدتا دوست ندارند جلوی آسانسور با عده دیگر منتظر باشند اما گاهی احتیاج به هم‌صحبتی با دیگران را در یک فضای تعریف‌شده دارند. موضوعات معاصر جامعه می‌توانند رانه‌هایی از اینجا و اکنون برای برنامه معماری باشند. به قول یاسر موسی‌پور خود کولهاس به عنوان یکی از تأثیرگذارترین تئوریسین‌ها و عمل‌گراهای دگراندیش، عنوان و محتوای یکی از مهم‌ترین کتاب‌هایش را «نیویورک تب‌دار یا هذیانی» انتخاب کرد و ننوشت جهان تب‌دار. پس خود کولهاس هم به زمینه و محیط اطراف خودش و عوامل اجتماعی اقتصادی سیاسی، فرهنگی زمان حال و درهم‌تنیدگی این اجزا توجه داشت. موسی‌پور از طرف دیگر روش مشاهده ما به معماری را به دوگونه desk study و Field study تقسیم می‌کند که هر دو به یک اندازه موضوعیت دارند. کارکرد مطالعات اتفاقا با حضور در جامعه و دیدن شرایط کنونی و درونیزه‌کردن آنها مفید خواهد بود. هر دو روش مطالعات کتابخانه‌ای و مطالعات میدانی به عنوان پیشران برای معماری ما لازم است، اما شیفتگی به تعدادی مکاتب فلسفی و روش‌های آکادمیک مثل تنیدن پیله‌ای به دور خودمان است که به امید پرواز در آینده دست‌وپایمان را می‌بندد اما خبری از تنیده‌شدن این پیله نیست، در نهایت شاید تبدیل به ریسمان نخی ابریشمی در لباسی با برچسب غیر خودی بشویم. اگر بخواهم نتیجه معماری محصور در دیسیپلین، بی‌توجه به مجموعه لایه‌های برونی را مثال بزنم پارک فناوری پردیس می‌تواند نمونه‌ای از این نوع نگاه به معماری و تبلور آن در شهر باشد: عدم توجه به زمینه و نگاه بی‌تفاوت نسبت به رانه‌های محیطی و لایه‌های دیگر باعث ایجاد این صحنه‌های آشفته شده است. در اینجا صداهای مختلف بی‌توجه به زمینه و شرایط، همهمه‌ای ایجاد می‌کند که در آن حتی یک صدا هم شنیده نمی‌شود. معماری را همیشه باید به عنوان ریزدانه‌ای که بافت شهر‌ها را می‌سازد، نگریست. به قول هومن بالازاده پارک فناوری پردیس جنگلی وحشی و بی‌قانون از آثار معماری است و من فکر می‌کنم یک فرد عادی تاب‌آوری قرارگرفتن در آن محیط برای طولانی‌مدت را نداشته باشد. به نظر من هنوز هم آخرین تلاش‌های معماران ایرانی که تا حدی موفق بوده‌اند و اتفاقا قابلیت ایجاد پژواک داشتند آثار نوگرایانی مانند سیحون، دیبا، فروغی، فرمانفرمائیان بود. این‌گونه از معماری در زمان خود بیانی معاصر و لحنی مربوط به جامعه داشتند. تمامی این آثار به نیازهای کارفرما پاسخ دادند، به لایه‌های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و زمینه توجه داشتند، با عوام و خواص ارتباط می‌گرفتند و از طرفی دچار فلسفه‌زدگی آن هم صرفا فلسفه غرب نبودند. خود معمار و سایرین در توصیف آثار تلاش زیادی نکردند. این معماری کار می‌کرد و به قول محمدرضا نیکبخت کسانی که کار می‌کنند با کارشان حرف‌هایشان را زده‌اند. دیگر عوارض نشان‌دادن عقب‌ماندگی ما از ارتباط با فلسفه غرب و عدم جذابیت معماری حال حاضر برای مدارس غربی، ایجاد دلسردی در نسل معماران جوان است که با تمرین‌هایشان می‌کوشند آثاری متناسب با شرایط امروز ایجاد کنند. راه علاج، فهم تاریخ و فلسفه، منتها از جایگاه امروز و ردشدن از آن است. خطر اندیشیدن با مغز تئوریسین‌های غربی نه‌تنها مفید نیست بلکه برای جامعه معماری می‌تواند یک سم مهلک باشد. فیروز فیروز درباره خوانش تاریخ و اندیشه معماری می‌گوید: اولین قدمی که باید در این راه برداریم این است که مردم ایران را عاشق معماری ایرانی و تاریخ معماری ایران کنیم. ارزش معماری‌شان را به آنها نشان دهیم و آگاهشان کنیم که چرا این معماری در دنیا این‌قدر مهم است. پس قبل از هر چیز باید خودباوری را در معماری و مردم به‌وجود بیاوریم و باور کنیم که تاریخ معماری ما واقعا غنی است. در گام بعد از طریق ابزارهای دیالکتیک و با بررسی تطبیقی مثلا معماری زمان صفویه را نشان دهیم که در اصفهان چه اتفاقی می‌افتد و هم‌زمان با آن دنیا به چه سمتی حرکت می‌کند. یا این موضوع که چطور با نفوذ معماری اروپا معماری قجر وارد ایران می‌شود و چه تغییراتی می‌یابد. پرداختن به دگردیسی یک تفکر در معماری هم ارزشمند است. آن وقت است که ما می‌توانیم گفت‌وگویی بین معماری جهان و ایران به‌وجود بیاوریم و بفهمیم در قرن 20 چه اتفاقی در ایران افتاده است. آن وقت است که به این موضوع می‌رسیم که می‌خواهیم در آینده چه‌کار کنیم و به چه سویی حرکت کنیم.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها