|

نگاهی به سریال «قورباغه»

قابل اعتنا

پیام بهاری: قورباغه، رامین را به کام مرگ می‌کشاند. چه در شیطنت کودکی چه در جاه‌طلبی بزرگسالی. به‌راستی قورباغه در سریال، یک وجودیت عینی دارد یا نمادی برای کشمکش درونی شخصیت در نبرد زندگی است؟ مقدمه برای دیدن سریال همچون ماهیگیری که ساعت‌ها برای به‌دام‌انداختن طعمه خود انتظار می‌کشد، باید صبور بود. گاهی در قسمت‌های ابتدایی گره‌هایی به وجود می‌آیند اما همان ابتدا باز نمی‌شوند بلکه برای ایجاد جذابیت و کشش، در قسمت‌های پایانی باز می‌شوند. گاهی یک شخصیت منفعل در قسمت‌های ابتدایی به شخصیتی کنش‌مند در قسمت‌های آتی تبدیل می‌شود. برخورد جامعه با سریال قورباغه، عجولانه و بدون صبر بوده است. با شروع آن هجمه‌ها از راه رسید. می‌توان با برخی انتقادها موافق بود اما اندکی صبر لازم است. بگذاریم اثر به مسیر خود ادامه دهد و بعد با کمی فاصله از آن، به اثر بیندیشیم. نکته قابل‌تأمل آن است که برای هومن ‌سیدی در ابتدای مسیر فیلم‌سازی، تکنیک ارجحیت داشته ولی با گذشت زمان، این اولویت جای خود را به داستان‌گویی و چگونگی روایت آن -فرم- داده است. این نکته‌ای است که ما را برای خلق اثرهای نو امیدوار می‌کند. موارد قابل اعتنا: شخصیت رامین؛ با پوشش اور بلند و کلاه جوانانه امروزی، خودخواه، جاه‌طلب و بی‌رحم است. او نمایانگر انسان مدرن امروزی است. کسی که فقط به خود فکر می‌کند و قدرت‌طلب است. فلاش‌بک‌ها، کاربرد اساسی در داستان دارند. چگونگی رشد کودک -رامین، نوری و لیلا -در جامعه و تبعات آن رشد در بزرگسالی، به‌درستی نمایان شده است. مانند نهالی که روز‌به‌روز رشد می‌کند و اگر مراقبت از آن نشود، محصول خوبی به بار نمی‌دهد. پیمان شادمانفر-فیلم‌بردار- در گذشته شخصیت‌-رامین- از رنگ‌های گرم و در زمان حال، از رنگ‌های سرد و خنثی استفاده کرده است. این تمهید به روابط گرم، صمیمی و دلنشین گذشته، نسبت به روابط حال که پر از تلخی و ناکامی است، کمک شایانی کرده است. یکی از جذابیت‌های اثر، موسیقی سریال است. بامداد افشار با توجه به رازآلودبودن اثر، موسیقی مناسبی همگام با اثر خلق کرده است. بیماری نادر شمس‌آبادی (هومن سیدی) و دراماتیزه‌شدن آن در اثر به شکلی جذاب و درخورتوجه در آمده است. فردی که کوچک‌ترین جزئیات در ذهنش می‌ماند. بهترین کارکرد آن زمانی است که نوری 12 ساعت او را از همه جزئیات محروم می‌کند و او را به استیصال می‌اندازد. نماهای درست؛ در نمایی که از مسیر خانه نوری- نمای بالا که نشان جغرافیای محل است-نشان داده می‌شود که جاده صاف و مستقیم نیست. بلکه مسیر، پر‌پیچ‌و‌خم طراحی شده تا نمادی برای قدم‌گذاشتن شخصیت‌ها در راهی پر از مصائب و سختی باشد. در لحظات پایانی قسمت ششم، در نمایی، آباد (نیما مظاهری) را کنار سگ مشکی مشاهده می‌کنیم. زمانی که او از سقف به پایین سقوط می‌کند، دوربین از نمایی بالا به سوژه می‌نگرد. در‌حالی‌که او از درد به خود می‌پیچد، سگ به کنارش می‌آید و با او همذات‌پنداری می‌کند. جزئیاتی که می‌تواند روابط شخصیت‌ها با درونشان و محیط اطراف را نشان دهد. راوی با شکل‌گیری داستان‌نویسی مدرن، نوع روایت‌ها به شکلی تغییر کرد تا رویکردی منطقی پیدا کنند. چرا سوم‌شخص که در داستان وجود ندارد، باید واقعه را تعریف کند؟ وقتی می‌توان از شخص اول یا شخص سومی که در داستان حضور دارند، روایت داستان را شنید. راوی در عناصری مانند زمان، توصیف، معرفی شخصیت‌ها، ذهنیات خود و پیشبرد حوادث پیرنگ نقش مهمی ایفا می‌کند. در سریال، نقش محوری و راوی داستان رامین (صابر ابر) است. انتخاب رامین برای روایت اثر، به دلیل نزدیک‌شدن تماشاگر با درونیات و ذهنیت او انتخاب شده است. صابر ابر با دنیایی از بغض در صدایش، می‌تواند بهترین انتخاب برای این‌گونه روایت‌ها باشد. به فیلم اینجا بدون من (بهرام توکلی) ارجاعتان می‌دهم. اما یک پرسش؛ همان‌طور که شخصیت رامین در روند داستان تغییر-جاه‌طلب و بی‌رحم- می‌کند؛ چرا شاعرانگی او در واگویه‌های ذهنی اواخر داستان، نسبت به ابتدای داستان، تغییر نکرده است؟ فیلم‌نامه رابرت مک‌کی در کتاب داستان می‌نویسد: وقتی حادثه محرک به وقوع می‌پیوندد باید حادثه‌ای پویا و کاملا پرورده باشد نه چیزی ایستا یا مبهم. برای خلق هیجان نزد تماشاگر، سریال با حادثه‌ای محرک آغاز می‌شود. یک مأمور در شهرک اکباتان آسیب می‌بیند. رامین اسلحه او را سرقت می‌کند و این واقعه، آغازگر مسیر شخصیت‌ها در گره‌های داستان می‌شود. طرح سیدی برای شروع فیلم‌نامه مشخص شد. حال باید ببینیم، انگیزه رامین، فرید (اشکان حسن‌پور) و جواد (شهروز دل‌افکار) برای سرقت با این اسلحه به‌درستی طراحی شده است یا نه؟ هر سه مشکلات عدیده مالی نداشته‌اند. نه بدهکاری فراوان نه شرایط نابسامان نه تخلف‌های مسبوق به سابقه. رامین حسادتی نسبت به همکلاس سابق خود -نوری- دارد. اکثر مردم از این دست حسادت‌ها در کودکی داشته‌اند. پس آمار بزهکاری باید خیلی بیشتر از این در جامعه باشد. انگیزه این سه شخصیت برای سرقت آن‌هم بدون نقشه قبلی یا انگیزه سوق‌دهنده برای انجام فعل، کافی نبوده است. در سکانسی که رامین، فرید و جواد به خانه نوری برای سرقت هجوم می‌آورند هیچ محافظ یا گماشته‌ای در خانه وجود ندارد. به قسمت‌های بعدی که خانه را پر از محافظ نشان می‌دهد ارجاعتان می‌دهم. در سکانسی نوری به گماشته شمس‌آبادی می‌گوید: «به طرز عجیبی امشب تقریبا کسی خونه نیست. همه قرار بود مرخصی باشند. من هم قرار نبود بمونم». به نظر شما قانع‌کننده است؟ آیا منطقی است؟ با توجه به همین نکته در سکانسی دیگر، نوری با آباد در ماشین نشسته‌اند. نیروهای شمس‌آبادی به آنها هجوم می‌آورند و باز‌هم خبری از محافظ نیست. گویی نویسنده برای پیشبرد داستان مجبور می‌شود این چینش‌ها را انجام دهد. چینش‌هایی که با پرسش‌های بی‌پاسخ در ذهن تماشاگر همراه می‌شود. پس محافظان کجا هستند؟ چرا رامین با اینکه شلیک‌های متعددی به سمت او روانه می‌شود، نمی‌میرد؟ در داستان‌هایی که در فضای رئالیسم مطرح می‌شوند، دست‌بردن به واقعیت باعث گسیختگی افکار تماشاگر می‌شود. مقدار خونی که تمامی ندارد و قلبی که در جای دیگر سکنی گزیده است. این نکته همراه است با عدم باورپذیری در ذهن تماشاگر. در سکانس دادگاه، آباد به علت بیماری ام‌اس ضعف شدیدی دارد. حتی عینک از دستانش می‌افتد. بیمار در این شرایط، زمانی که دچار تنش‌های عصبی و استرس می‌شود در وضعیت حادتری از بیماری قرار می‌گیرد. اما در سکانس‌های دیگر، با اینکه آباد با سروش در سرقت، زورگیری، تهدید و آدمکشی همراه می‌شود، نشانه‌های بیماری در آن بروز پیدا نمی‌کند. بیماری آباد رها شده است. در‌حالی‌که او از دستور نوری برای رفتن به سقف خانه ممانعت می‌کند به این علت که می‌گوید: دستانم می‌لرزد. در سکانس بازجویی، سرگرد (احسان منصوری) از رامین پرسش‌هایی می‌پرسد. رامین: فرید به سرم شلیک کرد! چرا برای سرگرد پرسش پیش نمی‌آید که با شلیک به سر، چرا او کشته نشده است؟ یک مأمور آگاهی باید به همه ابعاد پرونده مشکوک باشد. اما سرگرد به‌راحتی از چگونه زنده‌ماندن او می‌گذرد و با حفره‌های بسیار زیاد در پرونده به او می‌گوید: فعلا می‌تونی بری. در‌حالی‌که با این پرونده مبهم و قتل دو نفر، متهم در بازداشتگاه می‌ماند تا تحقیقات به‌طور‌کامل صورت پذیرد. در قسمت چهاردهم، نیروهای شمس‌آبادی به کشتی‌ای که نوری و همراهان او مستقر هستند، هجوم می‌برند و بعد از انجام عملیات از کشتی متواری می‌شوند. چگونه به یکباره محافظان نوری، به جزئی از نیروهای شمس‌آبادی تبدیل می‌شوند؟ تماشاگر صحنه‌ای برای خریده‌شدن نیروهای نوری توسط شمس‌آبادی نمی‌بیند. حتی اگر نشان‌ندادن این موضوع، توجیهی برای جذابیت اثر باشد، از نکته‌ بعد به‌راحتی نمی‌شود گذشت. در همان سکانس، رامین در سلول می‌ماند و حتی محافظان او را فراموش می‌کنند. تنها طرح منطقی برای این سکانس این بود که محافظان -لیلا- توسط نیروهای شمس‌آبادی کشته می‌شدند تا محل رامین از چشم نیروهای مهاجم دور می‌ماند. زیرا محافظان نوری و لیلا به دست خود، رامین را محبوس کرده بودند و فراموش‌کردن رامین در زمان ترک کشتی قابل‌توجیه نیست. رامین با داشتن انگشت که آغشته به گرد است روی همه می‌تواند تأثیر بگذارد و به خواسته‌هایش برسد. ولی برای آزمایش‌کردن انگشت آغشته به گرد، کشمکش فراوانی بین او و فرانک (سحر دولتشاهی) روی می‌دهد. نمی‌توانست انگشت را به او بزند و از او بخواهد انگشت را مورد آزمایش قرار دهد؟ بدون دغدغه و جنگ؟ آیا این تناقض نیست؟ شخصیت‌ها در برخی نقطه‌گذاری فیلم‌نامه بدون دلیل منطقی به هم وصل می‌شوند. رامین به علت اینکه پلیس‌ها به دنبال او هستند به نوری پناه می‌برد. آیا رامین برای پنهان‌شدن جای دیگری نداشت؟ یا نوری با توجه به تحت‌تعقیب‌بودن رامین توسط پلیس، مکانی غیر از محل زندگی‌اش نمی‌توانست برای او فراهم کند؟ تا خود به خطر نیفتد. این طرح، چیده شده است تا رامین در داستان بماند و بین او با نوری، سروش، آباد و لیلا کشمکش ایجاد شود. فقط همین. شمس‌آبادی باند قوی و مخوفی تشکیل داده است. به‌راحتی همه را تهدید و به بدترین مجازات وعده می‌دهد. حال فردی همسر و پسر او را کشته است. با واکنشی که از خود نشان می‌دهد، انتقام قتل را می‌گیرد. چرا فردی با چنین باند قوی‌ای باید برای قتل -آن هم قاتل خانواده- خود را به پلیس معرفی کند؟ فردی با این تشکیلات که بزرگ‌ترین جرائم را به‌راحتی انجام می‌دهد، چرا باید دچار عذاب وجدان شود؟ و پرسش آخر، لیلا شخصیت محکم و قوی‌ای دارد و به کسی باج نمی‌دهد و از کسی نمی‌هراسد. چرا با گذشت این همه سال، هیچ‌وقت از بردارش-نوری- نپرسید تو چرا مادر مرا کشتی؟ و نتیجه این ذهنیت، ایجاد توطئه برای براندازی برادرش می‌شود. نسل لیلا از حرف‌زدن و پرسش نمی‌ترسد. نکات مبهم از این دست در فیلم‌نامه، ذهن تماشاگر را با پرسش‌هایی درگیر می‌کند که چنانچه پاسخ مناسبی برای آنها پیدا نکند می‌تواند باعث عدم همراهی او با سریال شود. و در آخر، سریال قورباغه با تمام نکات گفته‌شده اثری دیدنی و ارز‌شمند است. به این امید که هومن سیدی بتواند کارهای ارزشمند دیگری تولید کند.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها