شکلهای زندگی: کوندرا و ادبیات چیست؟
بالزاک تکرار نشود
نادر شهريوري (صدقي)
1
کوندرا خاطرهای نقل میکند که در یکی از مسافرتهایش به کشورش، چک، پس از سقوط کمونیسم، با یکی از دوستانش که در تمام این مدت در آنجا زندگی کرده بود، سخن از ضرورت تکرار بالزاک میشود زیرا آنچه در آنجا در حال رخدادن است درست مانند همان چیزی است که در فرانسه زمان بالزاک اتفاق افتاده؛ گویی بالزاک مدتها پس از مرگش زنده شده تا اینبار شکلگیری جامعه سرمایهداری در چک را «تکرار» کند. جامعهای «... با تازه به دورانرسیدهها، با شیادان، کلاهبرداران، همراه با ابتذال نابههنجار و زننده نوکیسهها، قساوت پول جانشین قساوت سیاست شده است، حماقت تجاری جانشین حماقت ایدئولوژیک شده است»1. آنگاه دوست کوندرا، خاطرهای از مردی سالخورده، عضو عالیرتبه سابق، را به یاد میآورد و میگوید این مرد بیستوپنج سال پیش، ازدواج دخترش را با پسر خانوادهای بورژوا و سلب مالکیت شده ترتیب میدهد و بیدرنگ به عنوان هدیه ازدواج شغلی بسیار خوب برای شوهر دخترش فراهم میآورد. اما امروز این عضو عالیرتبه دستگاه بوروکراسی در پیری و انزوا و تنهایی روزگار سختی را میگذراند. خانواده دامادش داراییهای خود را که در گذشته مصادره شده بود، پس گرفتهاند و اکنون در جایگاه ممتاز و متمکن جامعه چک قرار گرفتهاند و «دختر از داشتن پدر کمونیست خود شرمسار است و فقط بهصورت محرمانه شهامت دیدن او را دارد»2. ماجرای آنچه میان عضو برجسته حزب با دخترش اتفاق میافتد، کلمه به کلمه سرگذشت باباگوریو است که «تکرار» میشود. «باباگوریو» ماجرای عشق فداکارانه پدری به دو دخترش دولفین و آناستازی است،. باباگوریو تاجر ثروتمندی است که تمامی داروندار خود را به پای دو دختر زیبایش میریزد تا آنها با ازدواج با ثروتمندان و اشراف پاریسی به محافل آنان راه یابند و در شهر پاریس بدرخشند. این کار هزینههای هنگفت میطلب و باباگوریو خود و زندگیاش را هزینه چنین کاری میکند. بهتدریج ثروت باباگوریو کاهش مییابد و او مجبور میشود در اتاقی کوچکتر و محقرتر زندگی کند تا از عهده هزینه فرزندانشان برآید. سرانجام باباگوریو به بستر بیماری میافتد، دخترانش شرمسار از داشتن پدری که تناسبی با زندگی پر از ریختوپاش آنان ندارد، حاضر به حضور بر بالین پدر در حال احتضار خود نمیشوند و به بهانهای از شرکت در مراسم تدفین او نیز خودداری میکنند. 2 «تکرار» مقولهای بس قابل تأمل است زیرا میتواند حاوی تعابیر متفاوت و حتی متضاد با هم باشد. تکرار میتواند نشان ملال، اندوه و افسردگی باشد و در همان حال میتواند بیانگر نشاط، سرزندگی و امید باشد. «تکرار» چنان که سعدی میگوید میتواند «ممد حیات» باشد و در جایی میتواند مانع از ادامه حیات. یک رویداد تاریخی بنا به گفته مارکس میتواند بهمنزله نمایشی کمیک و یا مضحک «تکرار» شود و در همان حال میتواند به استمرار نظمی کمک کند که تنها با «تکرار» خود را تداوم میبخشد. تکرار میتواند یادآوری ارادی خاطرههایی از گذشته باشد. کاری که حافظه با دستچینکردن گذشته انجام میدهد و در همان حال تکرار میتواند کنشی غیرارادی باشد که براثر شوک و یا واقعهای غیرقابل پیشبینی ناخودآگاه فراموششده را به یکباره اعاده میکند تا زمان از دست رفته اعاده شود. در همه این موارد تکرار واجد معنایی خاص است که مبتنیبر «زمینهای» خاص است که بدون درک آن زمینه فاقد ارزش تحلیلی است. از طرفی «تکرار» با «تاریخ» پیوندی ناگسستنی برقرار میکند، زیرا در بسیاری مواقع این تاریخ است که تکرار میشود. 3 باباگوریو دویستوسی سال بعد از «شاه لیر» شکسپیر نوشته شده است اما به واقع تکراری از نمایش «شاهلیر» است زیرا همان مضامین را تکرار میکند: شاه لیر از روی علاقه به فرزندان قلمروهای پادشاهی و ثروتش را به آنان میبخشد اما دیری نمیگذرد که اهمیت خود را از دست میدهد و به تدریج به آدمی دستوپاگیر بدل میشود. دخترانش او را تحمل نمیکنند و از کاخ پادشاهیاش رانده میشود. سرانجام شاه لیر بیمار، تنها و روانپریش میشود و براثر فقر و درد میمیرد. استیصالی که شاه لیر تجربه میکند همانی است که باباگوریو تجربه میکند. منتهی خواننده در «باباگوریو» خود را در حالوهوایی متفاوت احساس میکند، این تفاوت به زمینههای اجتماعی تحقق «باباگوریو» بازمیگردد، به تحولات شتابانی که در اروپا رخ داده است. بالزاک راوی اجتماعی سرمایهداری است، روایتی که خود را در رمان به نمایش میگذارد. رمان بهمثابه پدیده مدرن سازوکارهای سرمایهداری را به نمایش درمیآورد. او با دقت و تیزبینی مصالح رمانهای خود را از زمینههای اجتماعی شکلگیری سرمایهداری تأمین میکند. سرمایهداری بهمثابه «دیگری بزرگ» انسانهای درون جامعه را درگیر بازی نمادین با خود میکند، اما این بازی از درون خواست واقعی آدمی نشئت نمیگیرد بلکه براساس میل «دیگری بزرگ» انجام میگیرد. اهمیت بالزاک در درک دامنه فراگیر حضور «دیگری بزرگ» حتی در عاطفیترین و خصوصیترین لحظات انسانی است. تراژدی بالزاکی از درون چنین تنشی سر برمیآورد. در «باباگوریو» با صحنههایی مواجه میشویم که حتی در تراژیکترین لحظات تراژدیهای کلاسیک نیز با آن مواجه نمیشویم. حتی موقعیتهای به غایت دردناک «شاه لیر» در مقایسه با لحظاتی از «باباگوریو» کمتر غمانگیزند: هنگامی که گوریو به بستر مرگ افتاده بود، دخترانش نزد او نبودند و باباگوریو از یکی از دانشجویان که او را عیادت میکردند خواست نزد دادستان برود تا دخترانش را مجبور به عیادت پدرشان کند. چند دانشجویی که در کنار بستر باباگوریو بودند پول برای خرید دارو نداشتند. کنت شوهر آناستازی تنها در صورتی به همسرش اجازه عیادت پدرش را میدهد که وی تمامی پول و ثروتش را به نام او کند. آنچه تراژدیهای بالزاکی را متفاوتتر از تراژدی کلاسیک و از جمله تراژدی «شاه لیر» میکند توجه بالزاک به پول به مثابه پدیدهای تاریخی است. ورود پول در رگهای جامعه مناسباتی نو به وجود میآورد که تا قبل از آن در جهان ماقبل رمان سابقه نداشته است. پول معیاری میشود که بسیاری از حالات روحی انسان و حتی وجدان آدمی را مورد سنجش قرار میدهد. از این پس آدمهای مدرن پول را به خاطر خود پول دوست میدارند و به آن همچون امری نمادین عشق میورزند. پول به شکلی تکراری و بیپایان همهچیز را بهصورت پدیدهای تازه خلق میکند، به آنها معنا میدهد و طی پروسهای مخرب آن را از میان میبرد. تنها آنچه تکرار میشود پول است. 4 به نظر مارکس یک رویداد تاریخی میتواند برای بار دوم به شکل کمیک و بلاهتبار تکرار شود. بازگشت سرمایهداری در چک تکرار دوباره سرمایهداری است. ممکن است تکرار دوباره سرمایهداری برای پیرمرد عضو دستگاه بوروکراسی حزب به شکلی کمیک پدیدار نشود، زیرا در این تکرار، انزوا، فقر و سرنوشت تراژیک خود را میبیند. تکرار واجد سویهای دوگانه است که اگرچه گاه لذتبخش است اما در مواردی جز درد و رنج چیزی به همراه نمیآورد. «تاریخ تکرار میشود»، این البته عبارتی تکراری است. بهنظر کوندرا اگر تاریخ تکرار میشود «به خاطر آن است که فاقد هوش، فاقد شرم و فاقد ذوق است»3. به نظر کوندرا اگر تاریخ چنان که مارکس میگوید بهشکلی کمیک تکرار میشود این به کجسلیقگی تاریخ برمیگردد که ما را به خنده میاندازد. بهنظر کوندرا کار ادبیات بههیچرو همراهی با تاریخ نیست، زیرا ادبیات «تکرار مکررات» را برنمیتابد. به همین دلیل تکرار بالزاک و دوبارهنوشتن «کمدی انسانی» کاری مسخره خواهد بود. به نظر کوندرا تاریخ به خودی خود هیچ ارزشی را بازنمینماید، درحالیکه ادبیات و اساسا هنر هستی را میکاود و نه واقعیت را و هستی ازنظر کوندرا «آنچه روی داده نیست، هستی عرصه امکانات بشری است. هر آنچه انسان بتواند آن گردد، هر آنچه انسان قادر به واقعیتبخشیدن به آن باشد»4. پینوشتها: 1، 2، 3، 4. میلان کوندرا، پرویز همایونپور، جهان کتاب