چند نکته به یاد نجف دریابندری
درسهایی از نسل کودتا برای نسل کرونا
امیر یوسفی
نجف دریابندری که یک سال پیش چمدانش را بست و با بلیتی یکطرفه راهی سرزمین سایهها شد، از آخرین یادگارهای نسل معمایی روشنفکران دهه 20 و 30 بود؛ نسلی کودتازده و محنتکشیده که نامی جاودان در تاریخ فرهنگ و سیاست ایران معاصر دارد. او و همنسلانش، سرخوردگان سیاست و دلسپردگان فرهنگ بودند. اگرچه میان آن نسل با روزگار ما بیش از 60 سال فاصله است؛ اما گمان میکنم آن گرفتاران روزگار کودتا به اعتبار خانهنشینشدنشان، برای مبتلایان و خانهنشینان عصر کرونا عبرتهای فراوان میتوانند داشت. کودتا و کرونا از یک جهت، مشابهت دارند: هر دو، دستی شعبدهباز برای خانهنشینکردن دارند! هر دو، وقتی ظاهر شدند کثیری از شهروندان و سیاسیون را در خانه نشاندند و در واقع به خانه برگرداندند. استعاره «خانهنشینی» مهمترین وجهشبه کرونا و کودتا است. به این اعتبار شاید بتوان مدعی شد که کودتای 32 نوعی کرونای سیاسی بود؛ و کرونای 99 نوعی کودتای اجتماعی. کودتا، خانهها را به کارگاههای فراوری فرهنگ و هنر بدل کرد. زندهیاد نجف دریابندری بهعنوان بازماندهای از کودتا، وقتی خانهنشین شد یکی از کارآمدترین و سودآورترین کارگاههای فرهنگی را سامان داد. آیا اکنون که کرونا بسیاری از شهروندان خصوصا قاطبه اهل فرهنگ را به خانه بازگردانده است، میتوان امید داشت خانهنشینان روزگار ما از روی نقشه نجف، خانه خود را بازسازی کنند و به کارگاه فراوری فرهنگ تبدیل کنند؟ بیایید قدری در امکان این فرض بیندیشیم.
یکم) نجف دریابندری و کسان دیگری از نسل او، جوانی را به هواداری از سیاست خلقی و مرام اشتراکی «توده» گذراندند؛ اما وقتی شبروی آن حزب پرماجرا با شبیخون کودتاچیان همزمان شد و دولت مصدق برافتاد، نجف در تلاطم تردید گرفتار آمد و به حزب ظنین شد. کودتاگران البته میان کادرهای راسخ و سرسخت با نیروهای مردد و تجدیدنظرطلب توفیر نمیگذاشتند. همه را به یک اندازه مستحق حبس و تبعید دانستند. اینگونه بود که نجف جوان هم، سهمش را از حبس گرفت. سه دانگ از این سهم را از کودتاگران داشت و سه دانگ دیگر را از حزب و سیاست. نجف و دوستانش، اما زندان را که برای بزهکاران، نمایشگاه آموزش آخرین شیوههای جرم است، به دانشگاهی علمی و کاربردی برای تولید انبوه معنا و فرهنگ بدل کردند. اینگونه بود که آن شش دانگ حبس را داد و به عوض، جواز تغییر مسیر زندگیاش را گرفت. نطفه این تغییر رشته، در روزهای فراغت زندان بسته شد. او دلزدگی از منش حزب توده را به سرخوردگیاش از سبعیت کودتاچیان سنجاق کرد و حالا دیگر فقط یک دوره فراغت زندان لازم داشت تا از سیاست قطع تعلق کند و «رفیق» فرهنگ شود. او با تلاش برای ترجمه تاریخ فلسفه برتراند راسل در درون زندان، این عهد رفاقت را بست و تا واپسین ایام خانهنشینیاش بر همان عهد و همان پیوند ماند. زمستان زندان پس از چهار سال به سر آمد و روسیاهیاش برای رفقا و کودتاگران ماند؛ اما نجف در بهار زندگی هم دست از یار نویافته نشُست و به خانه درآمد تا همچنان همان کند که به دوران زندان میکرد. نجفِ کودتازده و کودتادیده خانهنشینی را برگزید. دوم) فرار از سیاست و پناه به فرهنگ البته نمایندگان نامداری دارد. علیاکبرخان دهخدا و محمدتقی ملکالشعرای بهار دو چهره تابناک معاصر در این فرایند فرار و پناهندگی هستند. تصور کنید اگر این دو، چنان فرار و پناهجویی را مرتکب نمیشدند، الان خورجین فرهنگ ایرانی خالی از چه چیزها که نمیبود. از اینها قبلتر و از اینها بعدتر، باز هم کسانی را میتوان نشان کرد که از همان دهلیز، همان نقشه فرار را پیاده کردند. نوبت به نسل کودتا که رسید، دیگر سخن از فرارهای فردی نبود؛ انگار با یک فرار جمعی و نسلی روبهرو شدیم. کودتا که یک نسل از روشنفکران ایرانی را به حبس کشانده بود، همزمان اسباب استخلاص آنان از زندان سیاست را هم فراهم کرد. نجف دریابندری از فراریان همین نسل بود؛ سربازی از هنگ چالاک «سیاستگریزان فرهنگپناه» که اکنون فرار کرده و نجات یافته بود. این هنگ، دوره آموزشیاش را در پادگان سیاستهای حزبی سپری کرد؛ اما دوره خدمتش را زیر پرچم فرهنگ گذراند. در کشاکش امر سیاسی با امر اخلاقی ترجیح داد با حزب متارکه کند و با سیاست به طلاق عاطفی برسد و نهایتا به فکر تجدید فراش با فرهنگ بیفتد. اینگونه شد که همخدمتیها، به هوای خواستگاری از دختران پرشمار خانواده آقای فرهنگ، صف بستند. کسانی مانند محمدحسن لطفی، محمد قاضی، م.الف. بهآذین، کریم کشاورز، صفدر تقیزاده و بسیاری دیگر، در این صف دیده میشدند. از آن روزهای فرار و پناهجویی سالها گذشت و دامادهای خاندان فرهنگ، یکی سعادتمندتر از دیگری روزگار گذراندند و بر عمارت دانایی و فرهنگ این سرزمین خشت روی خشت نهادند. امروز میتوان گفت کودتا هرچه در ساحت سیاست نکبتآفرین و نفرینساز بود، در عرصه فرهنگ، برکتخیز و ثمربخش شد. کودتا نسلی از روشنفکران ایرانی را از خیابان به خانه برگرداند تا خانهنشینی پیشه کنند و بر راهبردهای عقیم سیاسی گواهی دهند. این نسل بیآنکه از دغدغههای روشنفکرانهاش تنازل کند خانهنشین شد. نشست و نوشت و ترجمه کرد و معنا آفرید و افق ساخت. به قول زندهیاد محمد قاضی، ما مترجمان و نویسندگان، مثل نم پای دیوار استبداد هستیم که دیوار ستبر سفاکان را میخیسانیم و میپوسانیم تا وقتی نسل چالاک بعد سر میرسد برای انداختن دیوار نمناک و نااستوار، کار سختی نداشته باشد. خانهنشینی برای نسل نجف، راهبردی هوشمندانه و روشنفکرانه بود، چیزی که اگر کارآمدتر از خیابان به شمار نیاید، کماثرتر از آن هم نبود. سوم) نجف و همنسلان فراریاش تعریف تازهای از خانه و خیابان رقم زدند و نسبتی تازه در این ساحت ساختند. آنها از سیاست عریان گریختند. این درست؛ اما از عرصه عمومی دست نشُستند. آنها خانهنشین شدند، نه پستونشین. خانه اکنون برای آنها حکم خیابان و حتی بالاتر از این، حکم میدان نبرد را یافته بود، با این تفاوت که دشمن، دیگر شخص حکمروا نبود؛ بلکه نهاد حکمرانی نامطلوب بود. در دشمنشناسی به این بصیرت رسیدند که از نماد به نهاد برسند. با تولید و تألیف و ترجمههای خود، تا توانستند آب جوی را پای دیوار استبداد روان کردند تا اگر قرار باشد چیزی بیفتد، فقط نام و نماد استبداد نباشد، نهاد هم همزمان ساقط شود. آنها تمایز عرصه عمومی-خصوصی را به هم زدند و خانه را که خصوصیترین نهاد جهان است، به معرکهای برای کنش روشنفکرانه و تقویت عرصه عمومی بدل کردند. به بیانی دیگر، موقعیت خاکریز را عوض کردند. خانهنشینی در قاموس این نسل، تداوم رفتارهای اصلاحشده روشنفکرانه بود؛ چیزی که محل ملاقات آکادمیسینها و اکتیویستهای سیاسی بود؛ جایی که تعهد روشنفکرانه را با ژرفنگری محققانه پیوند میداد. این نسل، خیابان را خالی کرد، بیآنکه عرصه عمومی را خالی کرده باشد. کودتاچی، سرخوش از سرکوب نسل مجاهدان و مبارزان، خیال میپخت که دارها را برچیده و خونها را شسته و مزاحمان را به بند کشیده است، غافل از اینکه این نسل معتقد بود از آن روز که در بند درآمده، آزاد شده است. به این اعتبار، خانه و خانهنشینی در فرهنگ لغات نسل نجف، چنان قداست و اصالتی یافت که پیشازاین، خیابان همان تقدس را داشت. چهارم) نسل کودتازده با نسل کرونازده شباهتهای کمی ندارد. هر دو خانهنشین است. هر دو به ظاهر از عرصه عمومی عقب نشسته است. هر دو از انواع انسداد بهرهمند است. هر دو نیازمند بازاندیشی و بازسازی است. نسل کودتا از خانهنشینیاش نهایت بهره را برد و نهایت بهره را رساند. اکنون آن نسل، هم خود را بهعنوان نسلی فرهنگپرداز و بنیانساز نمایانده است و هم تاریخ فرهنگ امروز به آنچه این نسل آفریده، مباهی و مسرور است. کاری که نسل کودتا کرد، یک معامله برد - برد بود. نسل کرونازده باید اکنون فهمیده باشد که میتوان از خیابان به خانه کوچ کرد و آنچه را خامدستانه در خیابان میکرد، پختهتر و پروردهتر در خانه انجام دهد. خانهنشینی و فرهنگپروری و خودکاوی و خویشکاری، درس نسل کودتا برای نسل کرونا میتواند بود.