گفتوگو با صادق زیباکلام درباره فیلم «گوزنها»
گوزنها، فیلمی درباره مبارزه مسلحانه
فرانک آرتا
در اینکه فیلم «گوزنها» فیلمی مهم در تاریخ سینمای ایران است، شکی نیست. اما فیلمهای مهم همواره در مسیر تاریخ و بنا بر شرایط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی قابلیت بازخوانی دارند؛ چراکه میتوان عیار عمق تفکر فیلم را در گذر زمان به بوته آزمایش گذاشت. فیلم «گوزنها» به دلیل نگاه سیاسیاش همواره مورد توجه اهالی سیاست بوده است. به همین دلیل بهانهای شد تا سراغ دو نفر از فعالان سیاسی برویم که در گذشته تماشاگر این فیلم بودند و امروز هم تحلیل روزآمدی از فیلم دارند. ابراهیم اصغرزاده درباره «گوزنها» یادداشتی در اختیار ما گذاشت و با صادق زیباکلام گفتوگویی کردیم که پیشروی شماست.
بهطورکلی نظرتان درباره فیلم «گوزنها» چیست؟
فیلم «گوزنها» بدون تردید نقطهعطفی در سینمای ایران قبل از انقلاب بود. مقصودم بیشتر از باب خود فیلم و فیلمسازی و هنر هفتم نیست، بیشتر منظورم از جهت آثار و تبعات سیاسی این فیلم است. به این معنی که مهمترین تحول سیاسیای که در سالهای مقارن با انقلاب، یعنی اواخر دهه 40 و اوایل دهه 50 در ایران اتفاق افتاد، مبارزه مسلحانه بود. بعد از قیام 15 خرداد و سرکوب خشن آن قیام میدانیم که شکل مبارزه علیه شاه عوض شد؛ یعنی از حالت کلاسیک که از سوی جبهه ملی، نهضت آزادی و حزب توده جلو میرفت، خارج شد و اندیشه مسلحانه در مبارزان جوان و رادیکال از اوایل دهه 40 به وجود آمد. در حالی که در ایران مبارزه علیه رژیم شاه با بنبست مواجه شده بود، در چین، ویتنام، الجزایر و آمریکای لاتین مبارزه پیش میرفت. علت اینکه در ایران مبارزه علیه شاه به بنبست رسید، به این دلیل بود که هنوز مبارزان جریانات کلاسیک اپوزیسیون میخواستند در چارچوب قانون با رژیم شاه مبارزه کنند؛ یعنی هنوز جبهه ملی، نهضت آزادی و حزب توده میخواستند مثل گذشته در چارچوب قانون با رژیم شاه مبارزه کنند. درحالیکه عملا این شکل از مبارزه به بنبست رسید و معتقد بودند ما
باید به سمت براندازی و سرنگونی رژیم شاه برویم. اینطور بود که مبارزه مسلحانه شروع شد که دو قسمت مشخص داشت؛ «چریکهای فدایی خلق» یعنی جریانات مارکسیستی گروه «سیاهکل» و جریانات اسلامگرا که همان «سازمان مجاهدین خلق» بودند. اینکه فیلم «گوزنها» یک نقطهعطف بود، به این دلیل است که فیلمی درباره مبارزه مسلحانه بود. همان زمان هم که این فیلم توسط آقای کیمیایی ساخته شد، برای امثال ما باورکردنی نبود که چگونه این فیلم مجوز گرفته و تشکیلات اطلاعاتی - امنیتی اجازه اکران این فیلم را دادند! این جنبههای «گوزنها» بود که خیلی در جامعه ایران سروصدا کرده بود؛ یعنی اگر «گوزنها» به فرض هم اسکار میگرفت، شاید اینقدر جامعه ایران را تکان نمیداد. منظورم بیشتر روشنفکران، نویسندگان، دانشجویان، اقشار و لایههای تحصیلکرده جامعه ایران است.
از نقطه نظر هنری نظرتان درباره فیلم چیست؟
فیلم را از منظر صنعت و هنر فیلم نمیپسندم. به فیلمنامه و سایر چیزهای دیگر فیلم نمره بالایی نمیدهم، اما فیلم دو نکته عالی دارد؛ یکی بازی «بهروز وثوقی» و دومی هم ترانه «گنجشکک اشیمشی» و موسیقی اسفندیار منفردزاده است که رنگوبویی به اول و آخر فیلم داده است. انگار بهروز وثوقی در نقش سید مادرزاد معتاد به دنیا آمده. اما داستان فیلم خیلی پیچیده نیست؛ یک گروه که ظاهرا متعلق به چریکهای فدایی خلق هستند، در عملیاتی به بانک حمله میکنند و موقع برگشتن از سرقت با قدرت (فرامرز قریبیان) آشنا میشویم که گلوله خورده و در اتومبیل به همراه افرادی دیگر که در سرقت بانک شرکت داشتند، قرار دارد. بهروز وثوقی را با کیفی که سهم او از پولهای مسروقه بوده، میبینیم و این آغاز فیلم است. سید و قدرت دوستان دوره متوسطه مدرسه بودند. بعد از سرقت، قدرت که گلوله خورده، سید را پیدا میکند و نزد او میرود. ظاهرا قدرت در دوران دانشگاه با چریکهای فدایی خلق آشنا میشود و کارش به مبارزه مسلحانه میرسد. سید هم مبصر کلاس بوده و بعدها گندهلات میشود، در یک جریان چاقوکشی به زندان میافتد و در آنجا معتاد میشود. بعدا با فاطی (نصرت پرتوی) که در
تئاترهای لالهزار کار میکند، ازدواج میکند که حقوق مختصری میگیرد و عملا اوست که خرج زندگی را میدهد. حالا که قدرت به سید پناه آورده، نمیداند که چه سرنوشت تلخی دارد. به هر حالت به خانه او میرود و باقی ماجرا. نکتهای که کیمیایی میخواهد در این فیلم نشان دهد، این است که در نهایت شخصیت «سید» که فردی معتاد و منفعل است، چه تأثیری از شخصیت «قدرت» که سیاسی است، میگیرد و باعث میشود سید با وجود اعتیاد، به خودش بیاید و آنچنان متحول میشود که هروئینفروش (گرشا رئوفی) را با چاقو میزند. دیالوگهایی در فیلم هست که قدرت مدام به سید میگوید «آدم باید مبارزه کند، آدم باید دستش را روی پایش بگذارد و بلند شود، تو چرا آنقدر وادادی و معتاد شدی؟». وقتی فیلم اکران شد، خیلی سروصدا کرد.
این روزها که دوباره فیلم را میبینید، چه تحلیلی درباره آن دارید؟
الان که بعد از 42 سال که از انقلاب گذشته آن فیلم را نگاه میکنم، میبینم این فیلم در حقیقت فضای ایران قبل از انقلاب را نشان میدهد که حتی برای روشنفکران، تحصیلکردهها و نخبگان چقدر همه چیز سیاه و سفید بوده است. در تمام فیلم مسعود کیمیایی میخواهد نشان دهد ثروتمندان افراد ظالمی هستند، مثل صاحبخانه که گوسفندان را به حیاط میآورد و فشار زیادی به این افراد بدبخت وارد میکند تا اجارهبها را بدهند. همهشان مثل سید ماهها اجاره عقبافتاده دارند. نشان میدهد حتی ما روشنفکران و نخبگان چقدر جامعه را سیاه و سفید میدیدیم که ثروتمندان آدمهای پستی هستند و فقرا چقدر آدمهای خوب و بامرامی هستند. نکته مهم دیگر فیلم، نگاه سادهای است که دارد؛ یعنی اگر روی پای خودمان بایستیم و در مقابل اعلیحضرت و رژیم شاه بایسیتم و آن را سرنگون کنیم، ایران گلستان میشود و دیگر در جامعه فقر، نابرابری و فساد نخواهد بود. «گوزنها» القا میکند که مسبب تمام بدبختیها و بیعدالتی، اعتیاد و همه مشکلات ناشی از رژیم شاهنشاهی است که اگر آن رژیم سرنگون شود، همه مشکلات حل میشود. این پیام اصلی است که کیمیایی میخواهد بدهد و استقبالی که از این
فیلم شد و جامعه ایران را تکان داد، نشان میدهد نگاه کیمیایی در این فیلم این است که مسئول همه بدبختیها و مشکلات فقط حکومت است و این باور متعلق به همه مردم ایران بوده؛ چون در غیر این صورت این فیلم با استقبال مواجه نمیشد. در مرداد 1357 که حادثه هولناک «سینما رکس» آبادان اتفاق افتاد، حدود 300، 400 نفر زندهزنده در آتش سوختند؛ چون درِ سینما را بسته بودند و مردم نتوانستند فرار کنند. فیلمی که آن شب در سینما نشان میدادند، «گوزنها» بود و بخش عمدهای از آن افراد در سینما، دانشجو، نویسنده و روزنامهنگار بودند. دقیقا به واسطه اینکه «گوزنها» در میان اقشار و لایههای تحصیلکرده جامعه جا باز کرده بود؛ چون اکثریت تحصیلکردگان و نخبگان فکری و فرهنگی جامعه آن پیام مهم فیلم را تأیید میکردند که اگر این رژیم را سرنگون کنیم و رژیم مردمی سرکار بیاید، همه مشکلات اجتماعی و سیاسی حل میشود. نمیدانم الان آقای کیمیایی چه فکر میکند، اما پیامی که ایشان میخواستند بدهند، این بود.
بهطورکلی نگاهتان به فیلمهای سیاسی چیست؟
نگاه من به فیلمهای سیاسی این است که این فیلمها علیالقاعده همواره منعکسکننده امیدها و آرزوهای فعالان و کنشگران سیاسی هستند، اما قبل از انقلاب یا در دوران انقلاب، من و خیلی از دیگران معتقد به «هنر متعهد» بودیم و سعید سلطانپور که به چریکهای فدایی خلق نزدیک بود، رسالهای تحت عنوان نوعی از هنر، نوعی از اندیشه نوشته بود و همه حرفش این بود که هنری ارزشمند است که در خدمت تودهها، مبارزه، زحمتکشان و پرولتاریا باشد و اگر هنری در خدمت مبارزه طبقاتی نبوده و نشاندهنده استثمار و سرکوب تودههای زحمتکش نباشد، بدبختیهای اجتماع، شکاف طبقاتی و ظلم را منعکس نکند، اصلا این هنر ارزشی ندارد! این نگاهی بود که همه روشنفکران و مبارزان علیه رژیم شاه داشتند.
نگاه فعلیتان چیست؟
الان معتقدم «هنر برای هنر» است. شما میتوانید از یک فیلم، یک تابلوی نقاشی یا رمان لذت ببرید، بدون اینکه ظلم و ستم طبقاتی را منعکس کرده باشد. الان این نظر را ندارم که هنر باید منعکسکننده ظلم و درد جامعه باشد. خیلی وقتها هنر منعکسکننده واقعیتهای جامعه نیست و «بماهو هنر» همچنان ارزشمند است.
درباره پایان فیلم «گوزنها» چه نظری دارید؟
فیلم دو پایان دارد؛ یکی از نظر گروههای مبارز که علیه رژیم شاه مبارزه میکنند که مبارزه تمام نمیشود. گیرم سید و قدرت در آن محاصره کشته میشوند، ولی آینده از آنِ ماست؛ چون فقر، آن خانهها و آدمها همچنان هستند. بنابراین از نظر گروههای مبارز، روشنفکران و نویسندهها هیچ چیز به پایان نمیرسد، اما از نظر رژیم شاه تمام میشود. اتاقی که قدرت و سید در آن هستند، با مرگ آنها تمام میشود و از نظر رژیم پایان فیلم نشاندهنده این است که نمیتوانید کاری کنید. چون واقعا مبارزه مسلحانه در یکی، دو سال منتهی به انقلاب، یعنی از سال 1355 به بعد تمام شده بود و ساواک توانسته بود مبارزه مسلحانه را کاملا مهار کند. امیال و آرزوها همچنان بود، اما مبارزه مسلحانه را رژیم شاه مهار و سرکوب کرده بود؛ چه بخش مارکسیست و چه بخش مذهبی که سازمان مجاهدین خلق بودند.
اما من درباره فیلم دو نظر دارم؛ یک نظر مربوط به دوران قبل از انقلاب است که سرشار از ستودن شهامت و جسارت مسعود کیمیایی و کسانی است که این فیلم را ساخته بودند، اما الان که نگاه میکنم میبینم چقدر همه ما دید سادهانگارانهای داشتیم!
برای نخستینبار که فیلم را تماشا کردید، واکنشتان چه بود؟
برای نخستینبار که دیدم، همان دوران انقلاب بود. مثل اقشار و لایههای تحصیلکرده جامعه سرشار از احترام و اینکه چقدر عالی است و اینکه چطور اجازه اکران دادهاند. به نظرم فیلم فقط شرایط، نگاه، احساس و جهانبینی آن زمان گروههای رادیکال و مبارز را ترسیم کرده بود که همه مشکلات، ضعفهای جامعه، نابسامانیها و اختلاف طبقاتی، همه فقر و اعتیاد به رژیم شاه برمیگردد و اگر آن رژیم سقوط کند... در صحنهای از فیلم کفترهای همسایه را نشان میدهد که شهربانی آمده و میخواهد بگیرد، اما یک کودک قفس کبوترها را باز میکند و کبوترها در آسمان به پرواز درمیآیند. این امید، آرزو و افق آینده از آنِ ماست و واقعا این فضای مبارزه مسلحانه بود. فضای کسانی بود که با رژیم شاه مبارزه میکردند؛ بنابراین مسعود کیمیایی میخواهد به پرواز درآمدن کبوترها در آسمان و افق روشن را بهعنوان آینده ایران نشان دهد که در نتیجه مبارزه مسلحانه و سرنگونی رژیم شاه در ایران به وجود خواهد آمد.