گرافيك يا ارتباط تصويري
تورج صابریوند
عنوان اصلی رشته گرافیک در دانشگاههای هنر ایران «ارتباط تصویری» است. محتوای این رشته اگرچه کاملا تصویری است اما هرگز ارتباطی نیست و همانطوری که در اسم آن هم بهدرستی آمده، در این رشته باید «ارتباطات» تقدم داشته باشد بر «تصویر». یعنی رشته و حرفه گرافیک در ابتدا، «ارتباط» است و اگر از کیفیت این ارتباط بپرسید، کیفیت آن «تصویری» است. فرنگیها هم به آن Visual Comminication میگویند. تا اینجا همهچیز درست است اما مسئله اینجاست که دانشجویان این رشته چقدر از «ارتباطات» در این رشته و در این چهار سال یاد میگیرند؟ نگاهی به یادداشتهای پیشین یا نگاهی به سرفصلهای آموزشی دانشگاههای هنر در این رشته پاسخ میدهد که دانشجویان این رشتهها هیچ از ارتباطات نمیدانند و نمیشنوند. همانطوری که دانشجویان رشتههای ارتباطات درسهایی مانند «مبانی ارتباطات جمعی»، «مبانی ارتباطات اجتماعی»، «روانشناسی اجتماعی»، «رسانه»، «روشهای بررسی مخاطب» و درسهای دیگری را که به «ارتباطات» مربوط است بهعنوان درسهای پایه میخوانند، دانشجویان رشتههای «ارتباطات تصویری» هم باید چنین درسها و چنین دانشهایی را بگیرند تا بتوانند ارتباطات را بفهمند و ارتباطات تصویری را بسازند. دانشجویانی که رویکرد ارتباطی در تصویر را نشناسند و حاصل میشوند، آدمهایی که مینشینند در استودیوهایشان، شکل میکشند و فقط سعی میکنند که ترکیببندیهای نو و ایدههای جدید خلق کنند، بیآنکه بدانند و متوجه باشند که هدف غایی ارتباط است. حاصل رشتههای «ارتباطات تصویری» بدون رویکرد ارتباطات و بدون درسهای تخصصی ارتباطات میشوند خود-هنرمند-انگارهایی که خود را همسطح داوینچی میدانند اما بیلبورد تبلیغاتی برای شامپو طراحی میکنند و چون چیزی از مبانی ارتباطات نمیدانند، در طراحی بیلبورد تبلیغاتی برای شامپو همان فرایند ترکیببندی را طی میکنند که در طراحی نشانه برای یک جشنواره فرهنگی.
اما تأکید دانشگاههای هنر در این رشته، بر «تصویر» آن است. رویکرد دانشگاههای هنر نباید هم ارتباطات باشد. اینکه نقاشی و گرافیک هر دو از تصویر استفاده میکنند، به معنای این نیست که رشته گرافیک هم هنر است و باید در دانشگاه هنر باشد. بودن رشته گرافیک در دانشگاههای هنر به این میماند که بگوییم چون روزنامهنگاری هم از کلمه استفاده میکند و شعر هم از کلمه استفاده میکند، پس رشته روزنامهنگاری را در دانشگاه ادبیات بگذاریم. با رشته روزنامهنگاری چنین نکردهاند، با رشته گرافیک و ارتباطات تصویری هم چنین نباید کرد. درسهایی مانند مبانی هنرهای تجسمی، تاریخ هنر اسلامی و تاریخ هنر ایران و خطاطی و عکاسی تنها به جنبههای تصویری این رشته میپردازند که نقد آنها هم در یادداشتهای پیشین شد؛ اما خود این درسها هم باید با رویکرد ارتباطی نگاه شوند. بااینحال، باید پیش از اینها مبانی ارتباطی آموخته شود و دانشجویان پیش از شروع به ساختن تصویرها باید مخاطب بشناسند، باید رسانه بدانند و باید پیام را بفهمند و به دور از رومانتیسیسم سطحی فرمالیستی بتوانند با مخاطب ارتباط برقرار کنند. وگرنه با کارگاههای گرافیک ۱ و ۲ و ۳ و ۴ و ۵ که دانشجویان شکل میکشند و به استاد نشان میدهند که «استاد خوب شده؟» و استاد میگوید «نه هنوز درنیامده»، «یک چیزی کم دارد»، «باید روش بیشتر کار کنی» و ادبیات اینچنین بین استاد و دانشجو که ارتباطی شکل نمیگیرد، چه برسد به اینکه ارتباطاتی تصویری بین رسانه و جامعه. این ادبیات نهتنها ادبیات ارتباطات نیست بلکه ادبیات یک رابطه «اوستا - شاگردی» بیسوادانه است. اوستایی که زبان تخصصی رشته خودش را هم نمیداند اما به سبب تجربه چیزهایی را به دانشجویانش منتقل میکند. خود آن استاد هم همین رشته را به همین ترتیب از «اوستای» قبلی یاد گرفته. اگر باور ندارید از همین کلاسها یا از کارگاه گرافیک ۱ و ۲ و ۳ و ۴ و ۵ بپرسید کتاب درسی یا کتاب غیردرسیتان چیست؟ هیچ کتابی جدی وجود ندارد؛ مگر کتابهایی که فقط در آنها آثار باشد. نهایتا اینکه وزارت علوم برای ساماندادن به وضعیت غیردانشگاهی دانشگاههای هنر، در رشتههای دیزاین، باید رویکرد رشته را تغییر دهد. برای این دست به اسبابکشی بزرگی باید زد. رشتههای ارتباطات تصویری را از دانشگاههای هنر که هیچ ربطی به هنر ندارند، باید برد به دانشکدههای ارتباطات. سرفصلهای رشتهها را تغییر داد، از استادان رشتههای ارتباطات دعوت کرد که مبانی ارتباطات را به دانشجویان رشتههای «ارتباطات تصویری» آموزش دهند و بعد از استادان تصویر خواست که تصویر را آموزش دهند. گرافیک تا زمانی که در دانشگاههای هنر باشد، واقعیت خود را نخواهد شناخت.