کتابهایی که رسید
همین چند هفته پیش بود که فراخوانی برای ارسال کتاب به زندان بزرگ داده شد. چند روز پيش «محمد شریفیمقدم» که این پیشنهاد را داده بود، نامهای نوشت و درباره تحویلگرفتن ۱۱ هزار کتابی که مردم فرستادهاند، خبر داد؛ نامهای که همدلی و همراهی را به یادمان میآورد. او نوشته است: «دو هفته اخیر را به تقریب همراه افسر نگهبان برای تحویل کتابها از بند خارج شدم تا در یکی از دفاتر حفاظت زندان بستههای پستی را تحویل بگیرم یا در سر تیپ بستههایی را که به در زندان تحویل داده شده بود، دریافت کنم. فرصتی مغتنم برای من و 10، 12 زندانی دیگر بود برای دیدن تپههای اطراف زندان و دادن استراحتی به چشمها با نگاهکردن به نقطهای دور که در بند یافت نمیشود. فقط همین نبود؛ وقتی یک نیسان مملو از کتاب را خالی میکردیم و همزمان باران تندی گرفت و سرعتمان را چند برابر کردیم تا کتابها خیس نشوند، کتابهای ما زندانیان که با چنگ و دندان و جروبحث یکروزه، زندان نیسان را به داخل راه داده بود، حالمان حسابی خوب شد. وقتی چند گاری کتاب را در کریدور میکشیدیم، شعفمان در مشتهایمان بود و با لبخندی که به هم میزدیم، خوشحالی خود را نشان میدادیم. وقتی یک به یک بستههای پستی را باز میکردیم و هرکس میگفت این از سمت شهر ما فرستاده شده و آن از شهر دیگری، ما برخلاف معمول یک بار شنیده شده بودیم. وقتی هر بند انتظار صد کتابش را میکشید تا کتابخانهاش را در بند تأسیس کند و چندنفری سراغ کتابهایی را میگرفتند و میگفتیم «ملت عشق و خیام هم آمده برایتان میفرستیم، یا جزء از کل هست برایتان کنار میگذاریم»، قوت قلب میگرفتیم. وقتی پشت روزنامهای که تنها یک نسخهاش در تیپ بود و در میان بندها ردوبدل میشد، درباره زندان نوشته شده بود و همه میخواندند و برای یکدیگر تعریف میکردند که «اینجا را ببین از ما حرف زدهاند»، یعنی هنوز هستیم. وقتی دختر همبندیمان گفته بود میخواهم به این آدرس کتاب بفرستم و آدرس را خوانده بود و همبندیمان گفته بود: «اینکه بند خودِ ماست بابا»؛ شما حال بسیاری را در میان این دیوارهای فراموششده خوب کردید. امیدواریم حالتان حسابی خوب باشد. به نقطهای کتاب فرستادید که لااقل پنج بند جوانان متولد دهه ۸۰ ساکن حاشیه دارد. تنها مینویسم کتابهایتان رسید؛ هم شما که برایمان کتابها را پست کرده بودید و هم شما که به در زندان آمده بودید و کتابها را تحویل دادید و هم شما انتشاراتی عزیز که وقتی به رانندهتان که ساعتها پشت در مانده بود چند آبمیوه و کیک دادیم آنها را نگرفت و گفت اینجا دست آدمها بسته است، اینها را به زندانیان بیملاقاتی بدهید. هزار کتاب را تخلیه کرد و رفت. در ادبیات زندان «داداشی بیرونی» فارغ از جنسیت، نماد دوستی است که در بیرون از زندان است و هوای زندانی را دارد و من با ادبیات زندان مینویسم؛ داداشیمونید، بیرونی. از جانب خودم و همه زندانیان زندان تهران بزرگ از شما ممنونیم؛ تاکنون 11 هزار جلد کتاب تحویل گرفتهایم و اکنون با بستههای صدتایی به بندها میفرستیم».