انسانِ جهان صنعتزده
شرق: ماکس فریش بهعنوان نمایشنامهنویس چهرهای شناختهشده و جهانی به شمار میرود، اما او به واسطه یکی از رمانهایش بهعنوان یکی از رماننویسان بزرگ قرن بیستم هم شناخته میشود: «هومو فابر» یا «انسان ابزارساز». این رمان مدتی پیش با ترجمه حسن نقرهچی در نشر نیلوفر منتشر شده بود. مترجم کتاب در بخشی از پیشگفتارش نوشته که این رمان ماکس فریش در ایران با نام «صنعتزده» مشهور شده که به اعتقاد او دقیقا معنای هومو فابر را نمیرساند: «در ادبیات لاتین هومو فابر به انسانی گفته میشود که قادر است سرنوشت خود و محیط پیرامون خود را خودش معین کند». مترجم به این نکته اشاره کرده که در تئوری مردمشناسی قدیم هومو فابر بهعنوان انسان عملگرا در مقابل هومو لودن به معنای انسان بازیگر، یعنی کسی که نقشی را که به عهدهاش گذاشته شده بازی میکند، قرار دارد. این واژه در قرن بیستم توسط ماکس شلر و هانا آرنت مفهوم فلسفی تازهای پیدا کرد، چراکه آنها در ادامه آرای داروین، انسان را حیوانی تکاملیافته و آن را حیوان ابزارساز یا حیوان عملگرا نامیدند. ماکس فریش نیز در این مشهورترین رمان خود از همین واژه استفاده کرد و نام شخصیت اصلی داستانش را نیز والتر فابر گذاشت. والتر فابر مهندسی است که به سرنوشت و تقدیر اعتقاد ندارد و همه مسائل دنیا را از زاویه علم ریاضی میبیند: «بارها از خودم پرسیدهام که مردم وقتی از تجربه بینظیر سخن میگویند، منظورشان چیست. من صنعتگری فنی هستم و عادت دارم همهچیز را آنطور که حقیقتا هست ببینم. من هم همه چیزهایی را که مردم از آن سخن میگویند، بسیار با دقت میبینم. کور که نیستم. ماه را در آسمان کویر تاماولیپاس میبینم؛ احتمالا واضحتر از همیشه. اما این یک کره قابل محاسبهای است که دور کره زمین میچرخد، به خاطر قانون جاذبه. بسیار خوب جالب است، اما یک تجربه بینظیر؟ صخرههای بریدهبریده را میبینم که در مهتاب سیاهرنگاند. امکان دارد که به شکل پشت پلهپله حیوانات منقرضشده اولیه به نظر آیند، اما من میدانم که فقط صخره هستند و یا احتمالا سنگهای آتشفشانی، باید رفت و دید». برای والتر فابر تنها اعداد هستند که اهمیت دارند و او به مقولاتی نظیر روح و سرنوشت و دنیایی دیگر و بهطورکلی هر آنچه ملموس نیست، اعتقادی ندارد. او بر این باور است که انسان میتواند سرنوشتش را براساس علم ریاضی و آمار مشخص کند. به قول مترجم اثر، او سرنوشت را «مجموعه پیشامدهایی» میداند که قابل محاسبه و پیشبینیاند، اما عجیب و تأملبرانگیز اینکه او خود در یکی از همین تصادفهای قابل پیشبینی از پای درمیآید. ماکس فریش این رمان را به شیوه دفتر خاطرات خود نوشته است. مترجم درباره شیوه روایت فریش نوشته است: «در این اثر با درنظرگرفتن روحیه قهرمان رمانش با چنان دقتی واژهها را برمیگزیند و آنها را کنار هم مینهد که خواننده بهسادگی میتواند حالات روحی فابر را دریابد و حتی چهره او را در حالت نوشتن در ذهن مجسم کند». در رمان، جملههایی که فابر یادداشت میکند بیشتر به متن تلگرام شبیه است تا آنچه در دفتر خاطرات نوشته میشود. این جملهها ویژگی دیگری هم دارند و آن، اینکه در اکثر موارد بدون فعل نوشته شدهاند. این نیز نشاندهنده باور دیگری از فابر است؛ اینکه او به فعل که پیونددهنده اجزای جمله است، اعتقادی ندارد. مترجم این ویژگی را اینطور توضیح داده که به اعتقاد فریش در جوامع صنعتی امروز که بین افراد پیوندهای عاطفی وجود ندارد زبان نیز که واقعیات را تصویر میکند، فاقد نظامی استوار است و نمیتواند باعث ارتباط و پیوند آدمها شود. در بخشی دیگر از این رمان میخوانیم: «دلیل خاصی برای خوشبختبودن نداشتم، اما بودم. میدانستم هرچه را که میبینم باید ترکش کنم، اما از یادشان نمیبرم. -طاقهای ضربی در شب، آنجا که تاب میخورم و نگاه میکنم، همچنین میشنوم، اسب درشکهای شیهه میکشد، پردههای زردرنگ از پنجره ساختمانی با نمای اسپانیایی از میان پنجرههای سیاه در اهتزازند، باز هم صدای باد در حلبیهای موجدار از گوشهای که تا مغز استخوان نفوذ میکند، از آن لذت میبرم، کیف میکنم، فقط باد است. بادی که نخلها را تکان میدهد، باد بیابر، تاب میخورم و عرق میریزم. نخل سبز مثل ترکه خم میشود، در میان برگهایش صدا مثل تیزکردن چاقو میپیچد، گردوخاک، بعد تیر چدنی چراغبرق که فلوت میزند، تاب میخورم و میخندم، انوار سوسوزن و میرا، شدت باد باید بسیار قوی باشد که اسب شیههکش نمیتواند درشکه را نگه دارد، همهچیز میخواهد پرواز کند...».