افغانستان و معمای سیاست جمهوری اسلامی ایران
محمد حسینی . کارشناس روابط بینالملل
در سال جاری، بهویژه هفتههای اخیر و با روشنشدن زمان خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان (یازدهم سپتامبر)، ضریب ناامنیها و خشونتها در افغانستان بهشدت توسعه یافته است. در 10 روز گذشته شاهد سقوط سریالی شهرها در شمال، غرب و جنوب این کشور بودیم. البته کاخ ریاستجمهوری افغانستان (ارگ) مدعی است که اینها سقوط نبوده، بلکه عقبنشینی تاکتیکی است. برخی از این شهرها که تازه بهدست جنگجویان طالبان افتاده در مناطق شمالی یا غربی بوده که حوزه سنتی نفوذ این گروه محسوب نمیشوند. حوادث اخیر موجب شده است که بسیاری از کارشناسان مسائل افغانستان نسبت به آینده تحولات در این کشور ابراز نگرانی کنند. درخصوص علل رشد و توسعه ناامنی در این کشور بهصورتکلی و بهخصوص رویدادهای هفتههای اخیر، کارشناسان دلایل متعددی را بر شمردند که عبارتاند از: یکم: احتمال تبانی و توافق پشتپرده آمریکاییها با طالبان وجود دارد. به نظر میرسد دولت دموکرات جو بایدن اینبار بهصورت جدی قصد خروج از افغانستان و پایاندادن به طولانیترین جنگ در تاریخ این کشور را دارد و ظاهرا ترتیبات و نوع حکومت در کابل دیگر اولویت اصلی واشنگتن محسوب نمیشود. هر حکومتی حتی امارت اسلامی طالبان (سیستمی شبیه به عربستان سعودی) که بتواند تضمین دهد که افغانستان بار دیگر به بهشت تروریسم بینالملل به ویژه القاعده بدل نشود، برای آمریکاییها قابل پذیرش خواهد بود. دوم: دولت اشرف غنی بسیار نامتجانس و شکننده است. اصولا برخلاف تبلیغات غربیها، نهاد دولت در افغانستان بهشکل مدرن شکل نگرفته و احزاب و گروهها براساس قوم و منطقه در این دولت گرد هم آمدند. همین ساختار لرزان نتوانسته در مقابل گروه طالبان که براساس ساختار هرمی قدرت و تبعیت صرف مذهبی شکل گرفته، مقاومت مناسب کند. جماعتی از کارگزاران دولت افغانستان نیز همراه تیم آقای غنی از آمریکا و اروپا به کشور و دولت آمدهاند و با مقدورات و محظورات محیط بومی تجانس لازم را ندارند و بعضا عامل رنجش و پراکندگی درون صفوف نیز هستند. سوم: با وجود سالها کوشش برای دولت و ملتسازی در سرزمین لاجورد، هنوز این مسئله قوام و دوام لازم را نیافته است. گسست قومی در افغانستان چالش جدی بوده و متأسفانه بزرگان و دولتمردان کنونی افغانستان نه تنها در نزدیکی اقوام متعدد این کشور، اقدام ملموسی صورت نداده، بلکه بارها بر تنور این جدایی و اختلافات قومیتی با سیاستهای نادرست و قومگرایانه خود دمیدهاند. چهارم: کشورهای منطقه نیز هر کدام منافع خود را در افغانستان پراکنده تعریف کرده و نزدیکی به یک قوم یا گروه خاص را دنبال میکنند. همسایگان بر سر نفوذ در افغانستان رقابت و گاه دشمنی میکنند. به عنوان مثال اختلاف هند و پاکستان در این کشور نیز یکی از موارد دخالتهای منفی همسایگان است. تسلیح و تشجیع یک قوم علیه دیگری میراث شومی است که تا سالها بر سر مردمان رنجکشیده و مظلوم افغانستان سنگینی کرده و میکند. تجربه تاریخی افغانستان نیز نشان میدهد که معمولا بعد از خروج نیروهای خارجی افغانستان وارد دوره تازهای از هرجومرج، بینظمی و جنگ داخلی میشود، چراکه این نیروها میراثی از نفاق و جنایت را به رسم اسلاف استعمارگرشان بر جای گذاشته و آتشی برمیفروزند که تا همیشه بسوزد. دولت کمونیست نجیبالله تنها سه سال بعد از خروج نیروهای ارتش سرخ شوروی سابق توانست در مقابل مجاهدین مقاومت کرده و در نهایت در سال 1371 ساقط شد. بسیاری از ناظران با مقایسه آن دوران با زمان حاضر، دیدگاه مثبتی نسبت به آینده تحولات سیاسی و امنیتی در این کشور ندارند. البته گروهی دیگر میگویند این دسته از یاد بردهاند که میان باورهای کمونیستی دستهای گوش به فرمان خارجی با مردم متقی و متدین افغانستان فرسخها فاصله بود و از عوامل فروپاشی بنیاد حاکمیت نجیبالله همان تضاد با باور مردمان افغانستان بود. گفتنی است نیروهای مسلح افغانستان برای ادامه جنگ با طالبان به پنج میلیارد دلار بودجه سالانه بههمراه تجهیزات و مهمات نیاز دارند. این بودجه تاکنون ازسوی آمریکا و شرکای آن تأمین میشد. معلوم نیست که واشنگتن پس از خروج نیروهایش حاضر به پرداخت این هزینه هنگفت باشد. درصورتیکه منابع مالی لازم برای ارتش ملی افغانستان تأمین نشود، این ارتش دچار فروپاشی خواهد شد. به ویژه آنکه بدنه ارتش افغانستان حدود 80 درصد از اقوام فارسزبان این کشور تشکیل شده و این ارتش در مناطق پشتوننشین انگیزه لازم را برای نبرد ندارد. ازسویدیگر، ارتشهای حرفهای، سکولار و غیرمذهبی در مواجهه با نیروهای شبهنظامی مذهبی و ایدئولوژیک با چالش جدی روبهرو میشوند. بسیاری از کارشناسان مسائل افغانستان با بررسی سناریوهای موجود (سازش دولت فعلی با طالبان و تقسیم قدرت، سقوط نظام فعلی یا فرسایشیشدن جنگ بین دولت با طالبان) معتقدند که سناریوی محتمل فروپاشی دولت افغانستان پس از خروج نیروهای خارجی بوده و این دولت شاید در خوشبینانهترین حالت در صورت ادامه کمکهای مالی و لجستیک و نظامی خارجیها، توان حفظ وضع موجود نهایتا به مدت شش ماه تا دو سال آینده را داشته باشد. البته تحقق این سناریو به معنای تسلط طالبان بر تمامی خاک افغانستان نبوده بلکه احتمالا اقوام غیرپشتون مانند دوره مقاومت، اسلحه به دست گرفته و با طالبان به جنگ خواهند پرداخت. این امر منجر به دور تازهای از نزاعهای قومی، زبانی و مذهبی در این کشور خواهد شد. قطعا تحولات آتی افغانستان، همسایگان بلافصل این کشور از جمله کشورمان را بهشدت تحت تأثیر قرار خواهند داد. توسعه ناامنیها و خشونتها در همسایه شرقی به معنای ناامنی بیشتر در جوار مرز، آوارگان بیشتر، مواد مخدر افزونتر و... خواهد بود. درحالیکه یک دیدگاه میگوید: بهقدرترسیدن طالبان و کنارگذاشتن اقوام غیرپشتون با منافع ایران در تعارض کامل است و بر حفظ دستاوردهای 20 سال گذشته و همچنین قانون اساسی افغانستان همواره تأکید میورزد، در مقابل دیدگاهی دیگر مشکل افغانستان را ساختاری میداند و معتقد است که با توجه به عدم امکان تشکیل چرخه انباشت سرمایه در افغانستان، دولت این کشور برای رتقوفتق امور خود همچنان به کمکهای خارجی وابسته خواهد بود و در نتیجه، تشکیل یک نظام بوروکراتیک کارآمد و ارتش با اقتدار در یک کشور به این زودیها امکانپذیر نخواهد بود. همچنین، این دیدگاه میگوید با توجه به این نکته که در حال حاضر همه پایتختهای بازیگران صحنه افغانستان از جمله اخیرا هند به طالبان نزدیک شدهاند، ازخودراندن طالبان و بیگانهکردن آنها، سیاست عاقلانهای نیست. این دیدگاه از یک رویکرد عملگرایانه در قبال طالبان دفاع میکند و احتمال میدهد که شرکت یک طالبان معتدل و باتجربه در قدرت، بتواند که یک نیروی کارآمد بوروکراتیک هم به لحاظ اداری و نظامی در یک افغانستان ذاتا بیثبات ایجاد کند، البته با این امید که الزامات ماندن در قدرت، دیدگاههای افراطی طالبان را تعدیل کند. البته این دیدگاه نیز چالشبرانگیز بوده و بعید است طالبان تمامیتخواه به چیزی جز کل قدرت در افغانستان رضایت دهد! با این حال، مسئله این است که پویاییهای درون طالبان هم نشان میدهد که این گروه چندان هم یکپارچه نبوده و مشخص نیست کدام روایت طالبان سرانجام بر سپهر سیاسی افغانستان چیرگی خواهد یافت. این مسئله، معمای افغانستان را برای کشورهایی چون ایران پیچیدهتر میکند. لذا، تهران که به صورت اصولی همواره از صلح و ثبات در این کشور حمایت کرده و آن را به نفع منافع و امنیت ملی خود میداند و همواره بر وجود دولتی فراگیر با حضور تمامی اقوام و مذاهب، مقتدر، شفاف و پاسخگو تأکید کرده است، باید با اتخاذ رویکردی انعطافپذیر و عملگرایانه، خود را برای سناریوهای مختلف آماده کند. حضور چند ماه هیئتی از گروه طالبان در تهران نشانگر رویکرد تهران در بهرسمیتشناختن واقعیات میدانی افغانستان و سعی در دستیازیدن به هر کردار سیاسی است که در درجه اول صلحی پایدار به افغانستان بیاورد و به حضور نیروهای اشغالگر خارجی در خاک افغانستان خاتمه بدهد. جمهوری اسلامی ایران مشارکت تمام گروههای افغانستانی را در آتیه سیاسی این کشور عامل صلح و ثبات میشمارد و با اشغال شوروی سابق و ایالات متحده مخالفت کرده است. سرزمین دشوار هندوکش نیز نشان داده است که به هیچ اشغالگری روی خوش نشان نخواهد داد. اما هر شرایطی که حاکم شود، توجه به دو نگرانی باید همواره در سرلوحه سیاست افغانستانی ایران قرار گیرد؛ نخست اینکه باید مراقبت شود که افغانستان به اهرمی علیه ایران نشود که بخش اعظمی از انرژی سیاست خارجی را معطوف خود کند. دوم اینکه اجازه ندهد که هیچ کشوری به عنوان داور نهایی صحنه سیاست داخلی افغانستان تبدیل شود. بنابراین، تهران برای پرکردن خلأ خروج غیرمسئولانه نیروهای خارجی، باید تلاش کند تا با همکاری با کشورهای همسو و دارای منافع مشترک، همگرایی و اجماع منطقهای در مورد یک نظام سیاسی فراگیر با حضور همه گروهها و اقوام ازجمله طالبان، شرایط پساخروج را کنترل و مدیریت کند. البته با پیگیری دستور کار برخی از کشورهای همسایه، این موضوع کاری سخت خواهد بود اما تبدیل افغانستان به پناهگاه تروریسم بینالملل، اگرچه برای کشورهای فرامنطقهای چالشهایی را ایجاد خواهد کرد اما ایران و سایر همسایگان افغانستان بیش از دیگران از این معضل آسیب خواهند دید.