کمی از پرندهها بنویسیم
عبدالرضا ناصرمقدسی متخصص مغز و اعصاب
پس از چالشهای درونی بسیار مبنی بر رأیدادن و رأیندادن، سرآخر جمعه ظهر رفتم و به عبدالناصر همتی رأی دادم. در آن دقایق آخر هیچگاه به این اندازه از درستی کاری که انجام میدادم، مطمئن نبودم. احتمالا زمانی که این یادداشت به چاپ میرسد، نتایج مشخص شده و کسی دیگر بر مسند ریاستجمهوری نشسته و رأی من هم تأثیری در عوضکردن ماجرا نداشته است. اما من از لحاظ درونی و اینکه عقلانیت را سرلوحه کار خود قرار دادهام، احساس راحتی میکنم. مانده بودم برای یادداشت این هفته چه بنویسم. میدانم خیلی از دوستان شاید با تصمیم من مخالف بوده باشند. هنوز رواداری و احترام به حق انتخاب جایی در فرهنگ ما ندارد. از سطوح بالای مدیریتی و ردصلاحیتهای گسترده گرفته تا طعنه به یک فرد عادی مثل من که میخواهد رأی بدهد یا ندهد، همه نشان از این دارد که ما در حق انتخاب خود آزاد نیستیم و این عدم آزادی را نه حاکمیت بلکه فرهنگ ما به ما تحمیل میکند. البته باید خاطرنشان کرد که حاکمیت نیز برخاسته از همین فرهنگ است. برای همین امروز خواستم درباره پرندگان بنویسم؛ این موجودات بیگناهی که در آسمانها پرواز میکنند و همیشه یادآور آزادی هستند. اگرچه آزادی آنها قرنهاست توسط ما آدمیان بهشدت محدود شده است. سالها پیش زمانی که دانشجو بودم و داشتم به دانشگاه میرفتم صدای خوش آواز پرندگان نظرم را به خود جلب کرد. انبوهی از پرستوها روی سیم برقی نشسته بودند و هماهنگ با هم آواز میخواندند. مردی جوان هم روبهروی آنها ایستاده بود و با جدیت تمام مانند یک رهبر ارکستر به راهنمایی آنها میپرداخت. صحنهای بسیار جالب و عجیب بود. آیا این پرندگان واقعا به اشارات این مرد واکنش نشان میدادند یا نه؟ مرد در رؤیای خود فکر میکرد که پرندگان دارند به او توجه میکنند. هرچه بود به این هماهنگی غبطه خوردم. پرندگان خیلی وقت است از ما فاصله گرفتهاند و این روزها که حال جامعه و کشور ما تا به این اندازه بد است، بیشتر آسیبی را که از این فاصله به ما وارد شده است، احساس میکنم. پرندگان همیشه مظهر آزادی بودهاند. همه مفاهیم برجسته لازم نیست از دل مکاتب فلسفی و بحثهای اندیشمندانه درآید، گاهی باید به ریشههای خود بازگردیم؛ آنجا که ما نیز در دل طبیعت با این پرندگان یکی بودیم و مانند آنها زندگی میکردیم. میل انسان به طبیعت و وابستگی تنگاتنگ او از نظر تکاملی میتواند مفاهیم زیادی را در گنجینه ژنتیکی او ذخیره کرده باشد. یکی از این مفاهیم میل به پرواز است؛ پروازی که رهاشدن را در خود مستتر داشته باشد؛ میل به آزادی. این روزها خیلی به این موضوع فکر میکنم که از همه چیز فاصله گرفتهایم. از همه چیزی که میتواند حالمان را خوب کند؛ از پرواز پرندگان، از پرستوهایی که صبحگاهان میخوانند و از خاطرات دوری که در دل طبیعت با اجزای رها و آزاد آن داشتیم. یادم هست در جنگ کوزوو وقتی همه چیز به پایان رسید و فقط ویرانههای انبوهی باقی ماند، در زیر آوار این ویرانهها دفتر شعری از یک شاعر پیدا شد. شاعر از پرندگان گفته بود، از پرواز زیبایشان در آسمان آبی. بیشک در آن بحبوحه کسی به پرواز پرندگان توجهی نمیکرد. پرواز هیچ پرندهای اهمیت نداشت. اما وقتی جنگ تمام شد، وقتی انسانها با آن حجم خرابهها و مرگ روبهرو شدند، آن وقت ارزش این شعرها بیش از پیش نمایان شد؛ شعرهایی که از زندگی میگفتند، از آسمان آبی، از پرندهای که صبحگاهان پرواز میکند و انبوه خاطرات خوش را با پرواز خود در جهان میپراکند. ایکاش صبحی بیدار شویم و تنها دغدغه ما صدای آواز خوش پرندگان باشد.