آیندهای که گذشته را زنده میکند
عبدالرضا ناصرمقدسي
«جوانی بدون جوانی» محصول سال 2007 و به کارگردانی «فرانسیس فورد کاپولا»، کارگردان بزرگ آمریکایی است. «کاپولا» را همگان با شاهکارش «پدرخوانده» میشناسند؛ اما «کاپولا» مرد فیلمهای بزرگ است: به غیر از پدرخواندهها که با بازی جاودان «مارلون براندو» و «آل پاچینو» همواره بر تارک سینما میدرخشد باید به فیلمهای بسیار تأثیرگذاری مانند «اینک آخرالزمان» و نیز دراکولای «برام استوکر» اشاره کرد. هرکدام از این فیلمها بهخوبی پیچیدگیهای درونی انسان را به نمایش میگذارند و میتوانند برای همیشه انسان را درگیر خود کنند. کمتر فیلمی میتواند به چنین درجهای از تأثیرگذاری برسد. هنوز که هنوز است پس از این همه سال درگیر اینک آخرالزمانم. اینکه چگونه جنایت و وحشت میتواند به کنارزدن لایههای سطحی انسانها یاری رسانده و در نهایت ذاتی پیچیده را به نمایش بگذارد یا فیلم دراکولای «برام استوکر» که یکی از شاهکارهای بلامنازع تاریخ سینما بوده و در ترکیب عجیب و تناقضآمیز دراکولای خونآشام و دختری جوان، عشقی ابدی را به نمایش میگذارد. عشقی که توانش کشتهشدن معشوق به دست عاشق است. فیلم «جوانی بدون جوانی» البته به قدرت فیلمهای یادشده
نیست؛ اما آن هم میتواند برای مدتها انسان را درگیر خود کند. انسانی که میخواهد به عمق پارههای وجودی خود در بستری تاریخی نفوذ کند. پارههایی که گرچه او را جوان میدارد؛ اما میتواند به مرگ و پیری عزیزان خود منجر شود. داستان فیلم داستان یک زبانشناس (دومینیک) است که میخواهد کتاب خود را تکمیل کند. او با اندوه بسیار از گذشتهای که از دست داده، به پیری رسیده و دیگر آخرین گامهای خود را در این زندگی برمیدارد. همهچیز دارد به پایان میرسد و کتاب او هم به جایی نرسیده است. او در شبی سرد از کافهای خارج میشود تا در انبوه حسرتهای گذشته بمیرد؛ اما وقتی میخواهد از این سوی خیابان به آن طرف برود رعد و برقی به او اصابت میکند و داستان شروع میشود. در بیانی استعاری، او دوباره به دنیا میآید. رعد و برق سبب آسیب و سوختگی کامل او میشود؛ اما وقتی که حالش رو به بهبود میرود و پزشکان باندهای پیچیده بر بدن او را باز میکنند، با صحنه شگفتانگیزی روبهرو میشوند. او کاملا جوان شده است. جوان شگفتانگیزی که حاصل یک اتفاق طبیعی در فضایی غیرطبیعی بوده است. او که انگار برای همیشه جوان است و قرار نیست پیر شود، شروع به گردش در
دنیا و سیاحت و ادامه نوشتن کتابش میکند؛ اما عجایب زندگی او به اینجا ختم نمیشود. او در یکی از این سفرها با دختری به نام «ورونیکا» جوان روبهرو میشود. دختری که شباهت بسیار به دختری دارد که او در آن جوانیهای دور عاشقش بوده؛ ولی از دستش داده بود. «دومینیک»، «ورونیکا» را در حالت عجیبی مییابد. او پس از یک تصادف شروع به صحبت به زبان سنسکریت میکند. دانشمندان همه متعجب میشوند و نمیتوانند این معما را حل کنند؛ اما «دومینیک» متوجه میشود که «ورونیکا»، تناسخ راهبی به نام «روپینی» است که جزء اولین شارحان بودا به شمار میرود. برای همین تصمیم میگیرند که دختر را بیهوش کرده و به هند ببرند. در آنجا او را دوباره به هوش آورده و ببینند که او چه واکنشی به این موضوع نشان میدهد. او که انگار در تناسخی دوباره به دنیا آمده است، میتواند غاری را که در قرنها پیش در آن به نیایش میگذرانده، پیدا کند. درون غار جمجمههایی از او است که در حین نیایش مرده است. بعد از این اتفاق شگفت «دومینیک» و «ورونیکا» با هم همراه میشوند. در این همراهی «ورونیکا» قدم به قدم در تاریخ به عقب میرود. او شبانه با کابوسی از خواب برمیخیزد و بعد به
زبانی باستانی شروع به حرفزدن میکند. یک بار به منصری باستان، بار دیگر به اکدی بعد به سومری؛ اما «دومینیک» متوجه میشود که با هر قدمی که «ورونیکا» به سوی گذشته برمیدارد، پیر و پیرتر میشود. «ورونیکا» تا ابتدای زبان به عقب خواهد رفت؛ اما این بازگشت نتیجهای جز مرگ او نخواهد داشت. موضوعی که «دومینک» نمیتواند قبول کند پس برای نجات زندگی «ورونیکا»، او را ترک میکند. داستان از اینجا به بعد درباره افول «دومینیک» است. او نیز رو به پیری میگذارد؛ درحالیکه نتوانسته کتابش را به پایان برساند. انگار هیچ جوانیای وجود ندارد و جوانی بدون جوانی است و انسان باید واقعیت سیر زندگانی خود را بپذیرد. این فیلم ویژگیهای دیگری هم دارد. این فیلم از روی رمانی به همین نام از «میرچا الیاده» اسطورهشناس بزرگ رومانیایی ساخته شده است و شاید بهنوعی آرزوی دیرین «الیاده» را دارد نشان میدهد. اینکه بتواند در گذشتههای بشری سیر کرده و تا آن اولین تجربههای بشر از جهان پیش برود. شاید «الیاده» با این اثر میخواسته نشان دهد که چنین چیزی ممکن نیست و ما همیشه در جهلی ابدی نسبت به آنچه هستیم و از کجا آمدهایم، باقی خواهیم ماند. صحنههای
فیلم آنجا که «ورونیکا» از خواب برمیخیزد و به زبانهای گمشده باستانی سخن میگوید، بسیار تأثیرگذار بوده و انسان را به فکر فرومیبرد. واقعا اگر میتوانستیم به گذشته بازگردیم و از دید آینده گذشته را ببینیم، چه اتفاق بزرگی برای بشر میافتاد. آیا ممکن بود به غیر از آینده ما، گذشته ما نیز دستخوش تغییر شود. آیا گذشته ما نیز تابعی از آینده ماست؟ «الیاده» در این اثر به این سؤال پاسخ منفی میدهد؛ ولی خوب است با تحولات عمیقی که در زمینه علم و تکنولوژی اتفاق افتاده، دوباره به موضوع نگاه کرد و رمان «الیاده» را از نو نوشت. چنین مفاهیمی دیگر بهتنهایی نباید در قالب اسطورهای یا هنری بررسی شوند؛ بلکه نیازمند دیدی کلی و عمومی به موضوع هستند و باید علم در کنار هنر و اسطوره به چنین مفاهیم بنیادینی بپردازند. البته برای حصول یک نتیجه نیازمند کارگردانان بزرگی مانند «کاپولا» هستیم که هم توان و هم جرئت ورود به چینن حوزههایی را داشته باشند. شاید دیگر نتوان در مقالات علمی به چنین موضوعاتی پرداخت و دنیای تخیل نیازمند است تا ذهن انسانی را بارور کرده و آن را به صورت یک واقعیت زنده به نمایش بگذارد.
* متخصص مغز و اعصاب