ای مادر کجایی؟
سیاوش رزمند . روزنامهنگار
گرما شاید مغزهایمان را ذوب کرده باشد و مانند باربارا تاکمن خود را در برابر آینهای از نابودی میبینیم که از قرون وسطا تا جنگ بزرگ (میتوانید تا همین امروز هم این خط را امتداد دهید) و هر بار میگوییم این دیگرکشی بس است، اما چنین نیست؛ واتسلاف هاول و شرافتش امروز دیگر نیست که زنهار زند: پیششرط هر اتفاقی در سیاست اخلاق است و طرف حقیقت را به هر هزینهای بگیرد. انقلابهای ۱۹۸۹ و شعار «ما مردم هستیم» تنها بهنوعی از توتالیتاریسم پایان داد. امید اروپای آزاد با برگزیت، اوربان در مجارستان، کاچینسکی در لهستان یا آلمان نوزاده در آلترناتیو برای آلمان و ماتئو سالوینی ایتالیا جز پردهای نازک نمانده است. جنبش روزگاری پرافتخار «همبستگی» امروز چیزی جز گروهکی افراطی کاتولیک نیست؛ داستان جمهوریهای پیشین شوروی (ازجمله روسیه در صدر آن) دیگر نیازی به بازگویی ندارد.
شما خسته میشوید از تنهایی خود و درمانده از روابط شخصی و خانوادگی به موسیقی «فیلیپ. جی. اندرسون» پناه میبرید که پیکر بیجان نوزادی پناهنده هزار کیلومتر از سواحل بریتانیا تا نروژ به طول دریای شمال را شناور بدون گوری برای آرامش طی میکند.
آیا در قرن ۲۱ ما انسانهای بهتری شدهایم؟ یا امیدی بازیافتهایم؟ پاسخ روشن است. نه! ما همچنان با همان سبعیت قرون پیشین حقوق یکدیگر را برای حیاتی بهتر پایمال میکنیم و با استفاده از واژههای امنیت، ناسیونالیسم، معیشت، خواست همگانی، آرای عمومی، اختلافات مرزی یا قومی و... . آن دیگری را به مهاجرتی درون روح و جسم خود در میان همنوعان یا حتی هممیهنانش مجبور میکند.
کمی باریکتر اگر بنگریم دولتها بازگشتی در سکوت را به نوعی از سوسیالیزهکردن (به معنای تودهای یا جمعی) جوامع آغاز کردهاند که در نقطه مقابل حقوق فردی شهروندان هر جامعه قرار میگیرد.
سوسیالیزهکردن به این معنا که جمع بر فرد اولویت دارد و جنبشهای عمومی (شاید بهنوعی پوپولیستی) شامل ورزشهای جمعی (یادآوری کنید پوسترهای پروپاگاندای آلمان نازی و اتحاد شوروی از انسان نوین و بینقص)، کلابهای سیاسی دست راستی یا خارجیستیز یا نفرتپراکنی علیه ساکنان یک سرزمین یا دیگر مردمان مقیم همانند مناقشات قفقاز میان آذریها و ارامنه، مهاجران سلفیمسلک وهابی علیه ارزشهای فردی اروپایی یا آمریکای محافظهکار و فراموششده مسیحی/ آخرالزمانی در مقابل آمریکای لیبرالمسلک میشود.
اگر پاندمی کووید-۱۹ را در گوشهای از ذهن قرار دهیم و به نتایج فردی یا هیستری جمعی آن توجه کنیم، بهراحتی به چنین نتیجهای برای خیزش طلایی جمعگرایان خواهیم رسید. سرکوب اعتراضات بلاروس، کودتا در میانمار، اشغال کاخ کنگره توسط طرفداران ترامپ، حمله نیروهای آذری به آرتساخ (یا همان قرهباغ کوهستانی)، تنش در سرزمینهای اشغالی و افتتاح مسجد میدان تکسیم استانبول، همزمان با یادآوری تاریخ اعتراضات پارک گزی در ترکیه تنها چند نمونه از چنین کنشهایی میتواند باشد.
آنچه را که نباید از یاد برد این حقیقت است که تفاوتی ماهوی میان اعتراضات مردمی و گونه ذکرشده از سوسیالیزهکردن جامعه وجود دارد؛ اعتراضات حتی اگر در جمع صورت گیرد (همانند انقلابهای ۱۹۸۹ و...) برای احیای حقوق فردی و شرایط اجتماعی عادلانه و آزادانه بوده است.
این را که ۲۲ سال پس از فروریختن دیوار برلین یا برچیدهشدن سیمهای خاردار میان مجارستان و اتریش جهان به یک حرکت عادلانه نزدیک شده است، سباستین کورتس صدراعظم دست راستی اتریش و ویکتور اوربان، نخستوزیر اقتدارگرای مجارستان میدانند. تازه اگر این واقعیت بامزه را هم بدانید که دولت کنونی لهستان (شاید به نوعی میراث لخ والسا) به دنبال ممنوعیت فعالیت تجاری در روزهای یکشنبه براساس آموزههای کاتولیکی در کشوری است که عمیقا مذهبی است.
شاید سیاست آنگونه که هاول میاندیشید هرگز با وجدان جمع نشود؛ هرچند او بهعنوان یک «اروپایی خوب» و انسانی بینظیر در هر مقامی که قرار گرفته بود، به خود خیانت نکرد؛ نه در سالهای زندان یا آزار سیاسیاش و نه در سالهایی که رئیسجمهور چک (و پیش از آن چکسلواکی) بود. به یاد بیاوریم که او تنها رئیس دولت تاریخ جهان است که در اعتراض به سرکوب یک شهروند کرد ترکیه، هنگامی که در قدرت بود، دست به اعتصاب غذا زد. همانگونه که خود باور داشت او به قلعه (قلعه شهر پراگ محل استقرار دولت آن کشور است) قدم گذاشت اما تصمیم گرفت که از قلعه بازگردد تا همچنان نویسندهای عالی، نمایشنامهنویسی درخشان و شمایلی از انسان آزاد باشد.
«تیگران هاماسیان» موسیقیدان برجسته ارمنی قطعهای دارد، براساس ترانه محلی «ای مادر کجایی؟» که شاید به نوعی صدای انسان امروز از آن برمیخیزد که در میان تمام آنچه بر او میرود، هیچ پناهگاهی بر او متصور نیست حتی مادر خویشتن.